جملات رضا علیجانی درباره شریعتی
31_12_2010 . 13:35
#1
جملات رضا علیجانی درباره شریعتی
رضا علیجانی





دوستان گرامی!
منتظر دریافت اطلاعات شما درباره این موضوع هستیم.



ـــــــــــــــــــــــــــــــ
.
31_12_2010 . 13:40
#2
یکی از اثرگذارترین متفکران ایرانی در نیم قرن اخیر
"... دکتر علی شریعتی یکی از اثرگذارترین متفکرانِ ایرانی، در نیم قرنِ اخیر است. این نکته که موافق، منتقد، یا مخالفِ او باشیم، از اهمیتِ چندانی برخوردار نیست، آنچه مهم است این‌که: هیچ کس در تحلیلِ تاریخِ متاخرِ جامعه‌ی ما نمی‌تواند او را نادیده بگیرد و به تشریح و تحلیلِ نقشِ او نپردازد. نقشی اثرگذار، که از عرصه‌ی اندیشه آغاز شد، و به طورِ وسیع، به حوزه‌ی اجتماعی و سیاسی دامن گسترد.

در عرصه‌ی اندیشه، به‌ویژه اندیشه‌ی نوگراییِ دینی، نیز شریعتی یکی از موثرترین متفکرانِ معاصرِ ماست. در این رابطه نیز علی‌رغمِ هر نظرِ موافق، منتقد، یا مخالفی که نسبت به او وجود داشته باشد، تحلیلِ سیرِ اندیشه‌ی معاصرِ جامعه‌ی ایران، بدونِ توجه و تحلیلِ درون‌مایه‌ی آرا و افکارِ او میسر نیست.

هم‌چنین، شریعتی یکی از مهم‌ترین نظریه‌پردازانِ چپ و رادیکالِ مذهبی، و به عبارتِ دقیق‌تر، یکی از بزرگ‌ترین میراث‌گذارانِ سوسیال دموکراسیِ مذهبی و معنوی در ایران است. بر این اساس، شناختنِ اندیشه‌ی چپ و سوسیال دموکراسیِ مذهبی و معنوی در ایران، که همواره یکی از جریاناتِ اثرگذار یا حداقل اندیشه‌های مطرح در جامعه‌ی ما بوده است، نیز بدونِ شناختنِ افکارِ شریعتی ممکن نیست..."


برگرفته از کتاب اصلاح انقلابی : فصل استراتژی آگاهی‌بخش _ آزادی‌بخش
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : یک بار / شروین
.
31_12_2010 . 13:48
#3
بررسی تحلیلی ـ انتقادی، نه برخورد شیفته‌وار و مُقلّدانه
"... دوست‌دارانِ این گرایش، نباید در میراث‌گذارانِ پیشینِ خود متوقف شده، بلکه، باید گامی فراپیش نهند، و با سفرهای درون پارادایمی، به استمرارِ اندیشه و سنتِ فکریِ سوسیال دموکراسیِ معنوی بپردازند، و این سنتِ فکری ـ اجتماعی را، با بررسیِ تحلیلی ـ انتقادی، نه برخوردِ شیفته‌وار و مُقلّدانه، به عرصه‌ها و آموزه‌های جدید وارد کنند. آنان، نباید در این راستا، از نقد، و حتی نفیِ برخی آرای پیشین، هراسی داشته باشند، یا، آن را، نشانه‌ی خروج از آرمان‌های به یاد ماندگارِ سوسیال دموکراسیِ معنوی، یعنی، عشق و آزادی و عدالت( عرفان، برابری، و آزادی )، تلقی کنند..."


برگرفته از کتاب اصلاح انقلابی : فصل استراتژی آگاهی‌بخش _ آزادی‌بخش
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : یک بار / شروین
.
31_12_2010 . 14:01
#4
مُبدع راه‌کار و استراتژی جدید
"... شریعتیِ جوان، وقتی پا به میان‌سالی می‌گذارد، و از دورانِ جوانی و تقلید و ترویجِ راه‌کارهای رایجِ زمانه، چه حرکتِ پارلمانی، و چه مبارزه‌ی تند و قهرآمیز، عبور می‌کند، به‌تدریج، خود، مُبدعِ راه‌کار و استراتژیِ جدیدی می‌شود، که بعداً از آن، به‌عنوانِ رنسانس و نوزاییِ فرهنگی، بازگشت به خویش، تصفیه و استخراجِ منابعِ فرهنگی، آگاهی و خودآگاهی، تکیه بر مذهب، پروتستانتیسمِ اسلامی، انتقالِ تضاد‌ها از عینیتِ جامعه به ذهنیتِ مردم توسطِ روشنفکران، و... یاد می‌کند..."


برگرفته از کتابِ اصلاحِ انقلابی : فصل استراتژی آگاهی‌بخش _ آزادی‌بخش
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : یک بار / شروین
.
31_12_2010 . 14:07
#5
بیش از یک قرن از تلاش نخبگان
"... امروزه، پس از گذشتِ بیش از یک قرن از تلاشِ نخبگان و روشنفکرانِ جامعه‌ی ایرانی، نگاهی گذرا به این راه‌کارها و کارنامه‌ی عملیِ آن، امری ضروری است. اما این مهم در ابتدا نیاز به تفکیک، تشریح، و تحلیلِ هر یک از این راه‌کارها دارد، تا آنگاه، بتوان پس از توصیفِ دقیقِ آنها، به قضاوت و ارزیابیِ‌شان نشست.

دکتر علی شریعتی یکی از اثرگذارترین روشنفکرانِ ایرانی در نیم سده‌ی اخیر بوده است. شناختِ راه‌کارهای روشنفکرانِ ایرانی برای ایجادِ تغییر، نوسازی، و ترقیِ جامعه‌ی ایرانی، بدونِ تحلیل و ارزیابیِ آرا وی و استراتژیِ خاصی که در این رابطه داشته است، میسر نیست..."


برگرفته از کتاب اصلاح انقلابی : فصل استراتژی آگاهی‌بخش _ آزادی‌بخش
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : یک بار / شروین
.
31_12_2010 . 14:46
#6
مفهوم استراتژی
"... امروزه به جایِ کلمه‌ی "استراتژی"، از واژه‌ی "راهبرد" استفاده می‌شود. کلمه‌ی استراتژی معادلِ بحثِ "اجتماعیات" در آثارِ شریعتی است. شریعتی کلیه‌ی بحث‌های خود را به سه دسته تقسیم کرده است: اسلامیات، اجتماعیات، و کویریات. اسلامیات، مباحثِ تئوریک و نظریِ شریعتی است. کویریات، بحث‌های درون‌کاوانه و عرفانیِ اوست. در اجتماعیات نیز درباره‌ی استراتژی سخن گفته، و در آن به بحث‌هایی از قبیلِ روشنفکر کیست؟ مسئولیتِ او چیست؟ از کجا آغاز کنیم؟ چه باید کرد؟ و... پرداخته است. بر این اساس، این بحث‌ها مترادفِ آنچه که هم اکنون در ادبیاتِ سیاسیِ ما به عنوانِ "استراتژی" به کار می‌برند، می‌باشد.

استراتژی به تعبیرِ بسیار عامِ آن، راهبردهای کلی است که ما را از نقطه‌ای که هستیم، به نقطه‌ای که در نظر داریم، می‌رساند. با بیانی جزئی‌تر می‌توان گفت که: در همه‌ی عرصه‌های حرکتِ اجتماعی سه بخش وجود دارد: هدف یا آرمان، استراتژی، و تاکتیک. برای نمونه در حوزه‌ی اقتصاد، هدف‌های اقتصادی، استراتژی‌های اقتصادی، و تاکتیک‌های اقتصادی قابلِ تشخیص است. در عرصه‌ی سیاست نیز این تقسیم‌بندی وجود دارد. برای مثال می‌توان گفت که هدفِ ما توسعه‌ی سیاسی، راهبردِمان تکثرِ احزاب، و تاکتیکِ‌مان ترویج و زمینه‌سازیِ ذهنی یا برنامه‌ای برای این تکثر است. این سه حوزه را از یکدیگر می‌توان تفکیک کرد.

بنابراین، هدف، یک غایت و نقطه‌ی مشخص است که باید به آن رسید. استراتژی، راه کارهای کلی و عمومی است که ما را از نقطه‌ای که هستیم به هدفِ تعیین‌شدهِ‌مان می‌رساند. تاکتیک، مکانیسم‌های عملی‌ترِ تحققِ استراتژی است که معمولاً از تنوعِ بیشتری برخوردار است، و برای تحققِ آن به زمانی کوتاه‌تر از زمانِ موردِ احتیاج برای عملی کردنِ استراتژی نیاز است. هم‌چنین یک استراتژی می‌تواند هم‌زمان دارای تاکتیک‌هایی متنوع باشد. البته این تعابیر همه نسبی‌اند. هر هدف می‌تواند برای هدفِ بالاتر از خود یک استراتژی به حساب آید، و هر استراتژی برای استراتژیِ بالاتر، تاکتیک محسوب شود. برای مثال وقتی کسی درس می‌خواند تا مدرک بگیرد، مدرک در اینجا هدف، و درس خواندن استراتژی است. اما وقتی برای استخدام در جایی به دنبالِ گرفتنِ مدرک باشد، در این حالت، اخذِ مدرک به تاکتیکی برای رسیدن به هدفِ استخدام تبدیل می‌شود. بنابراین، این نوع انتسابات، نسبی و قراردادی هستند. در عرصه‌های اقتصادی هم همین مساله کاربرد دارد. مثلاً هدفِ ما توسعه‌ی اقتصادی است. اما استراتژی‌های گوناگونی برای رسیدن به این هدف وجود دارد. مثلاً استراتژیِ توسعه‌ی صادرات یا جایگزینیِ واردات. در یک استراتژی ما به این سمت می‌رویم که کالا تولید کنیم و آنها را صادر و از این طریق ارز واردِ کشور کرده و به وسیله‌ی این ارزها مایحتاجِ‌مان را تهیه کنیم، اما در یک استراتژیِ دیگر به این سمت می‌رویم که کالاهایی که داریم وارد می‌کنیم را خودمان تولید و جایگزینِ واردات کنیم. پس دو استراتژیِ مختلف برای یک هدفِ واحد وجود دارد. برای هر کدام از این استراتژی‌ها تاکتیک‌های جزئی‌تری هم وجود دارد، مانندِ خصوصی‌سازی یا دولتی کردن و...

اما امروزه واژه‌ی استراتژی بیش‌تر مفهومِ سیاسی پیدا کرده و برای رسیدن به هدف‌های سیاسی موردِ استفاده قرار می‌گیرد..."


برگرفته از کتاب اصلاح انقلابی : فصل استراتژی آگاهی‌بخش _ آزادی‌بخش
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : یک بار / شروین
.
31_12_2010 . 14:58
#7
مبانیِ فکری و معرفتی در تدوین استراتژی
"... در تدوین و تکوینِ هر استراتژی چهار پایه و عامل موثر است.

یکی از پایه‌های تشکیل‌دهنده‌ی هر استراتژی، مبانیِ فکری و معرفتیِ فرد یا جریانِ فکری است که قصد دارد یک استراتژی را تدوین کند. منظور از مبانیِ فکری و معرفتی، فقط مباحثِ فلسفی نیست، بلکه همه‌ی مباحثِ تئوریک از انسان‌شناسی و جامعه‌شناسی گرفته تا نگاهِ تاریخی و فلسفه‌ی سیاسی را در بر می‌گیرد. برای مثال استراتژیِ شخصی که مبانیِ فکریِ انسان‌شناسی یا جامعه‌شناسیِ او نخبه‌گراست، با آن کس که مردم‌گرا است، تفاوت دارد، و همین‌طور اگر کسی به عواملِ فرهنگی و دخالتِ اراده‌ی انسان در روندِ تاریخ بها ندهد، در استراتژیِ او هم به طورِ طبیعی به اراده‌ی انسان بهای زیادی داده نمی‌شود.

پس مبانیِ معرفتی به طورِ محتوایی در استراتژی تاثیر دارد. البته این تاثیر الزامی نیست، اما روالِ منطقیِ آن چنین است. اما گاه ممکن است در واقعیت‌های سیاسی استراتژی‌ای را مشاهده کنیم که با مبانیِ خودش هماهنگی ندارد. ولی در عینِ حال در یک دستگاهِ تبیینی ـ تجویزیِ منسجم، باید بینِ ایدئولوژی و استراتژی ربطِ منطقی وجود داشته و مبانیِ نظری با استراتژی هم‌خوان باشد. در این مورد می‌توان به تفاوتِ کائوتسکی و لنین اشاره کرد. لنین به اراده‌ی انسان‌ها بسیار بها می‌داد، اما کائوتسکی می‌گفت سرمایه‌داری خود به خود نابود می‌شود. آن کس که معتقد است سرمایه‌داری خود به خود نابود می‌شود، تفکری مانندِ انجمنِ حُجَّتیه‌ی ما دارد. طرف‌دارانِ این انجمن اعتقاد داشتند که امام زمان خواهد آمد و مسائل خود به خود حل خواهد شد. از این گونه مبانی، عمل، حرکت، و مبارزه به وجود نمی‌آید. اما در استراتژیِ کسی که در مبانیِ فکری‌اش به نقشِ اراده‌ی انسان معتقد است، حرکت و مبارزه هم حاصل می‌شود..."


برگرفته از کتاب اصلاح انقلابی : فصل استراتژی آگاهی‌بخش _ آزادی‌بخش
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : یک بار / شروین
.
31_12_2010 . 15:20
#8
استراتژیِ آگاهی‌بخش ـ آزادی‌بخش
"... شریعتی به این استراتژی، استراتژیِ آگاهی‌بخش ـ آزادی‌بخش (روشنگری ـ روشنفکری)، تعلق دارد. این استراتژی معتقد به کارِ فرهنگی، اما معطوف به تغییرِ اجتماعی و تغییرِ ساختارِ سیاسی است. بنابراین با استراتژیِ تجددگرا که فقط سواد، روزنامه و... را طرح می‌کرد، و چندان به جهت‌گیریِ آنها حساسیت نداشت، تفاوت دارد.

این استراتژی به‌طورِ کامل به جهت‌گیریِ "تغییرگرا " متعهد است. این استراتژی ترکیبی از روشنگری، یعنی کارِ فکری و آگاهی‌بخش، و روشنفکری، یعنی مبارزه‌ی اجتماعی برای آزادی، آزادی از سلطه‌ی استعمار، استبداد، استثمار، استحمار و...، به مفهومِ عامِ آن، است. بسیاری از نواندیشانِ مذهبی به این استراتژی معتقد بوده‌اند. البته این استراتژی می‌تواند مضمون یا راه‌کارهای متفاوتِ میانه‌روِ لیبرال یا رادیکال داشته باشد. هم مهندس بازرگان و هم آیت‌الله طالقانی به انجامِ کارِ فکری و هم‌چنین روشنگری اعتقاد داشتند. اگر چه آیت‌الله طالقانی در دوره‌ای با مبارزه‌ی مسلحانه هم‌سویی نشان داد، ولی این شیوه مغایر با روشنگری و کارِ فکریِ او نبود..."


برگرفته از کتاب اصلاح انقلابی : فصل استراتژی آگاهی‌بخش _ آزادی‌بخش
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : یک بار / شروین
.
31_12_2010 . 15:42
#9
استراتژی شریعتی در جوانی و نوجوانی
"... شریعتی از اوایلِ دهه‌ی ۳۰ واردِ عرصه‌های سیاسی شد که منجر به دستگیریِ وی گردید. سپس به خارج از کشور رفت. او از نوجوانی تا جوانی حرکتی نیمه‌خودآگاه داشت. شاید به تعبیری بتوان گفت وی در سیلابی که در جامعه به جریان افتاده بود، دَرغلتید، بدونِ این‌که هنوز به پایه‌ای رسیده باشد که خود بتواند یک استراتژی را طرح یا تبیین کند. در این دوره شریعتی به نهضتِ ملی که استراتژیِ آن پارلمانی بود، وارد شد. او در نوجوانی و اوایلِ جوانی، به استراتژیِ مبارزه‌ی پارلمانی با مضمونِ ضدِ استعماری ـ ضدِ استبدادی، یعنی همان مضمونِ موردِ نظرِ نهضتِ ملی، گرایش پیدا کرد. سپس به خارج از کشور رفت. چنان که در فصلِ زندگیِ شریعتی گفته شد، او هم مانندِ همه‌ی جوانانِ هم‌نسل و هم‌دوره‌ی خود به مبارزه‌ی مسلحانه رسید. این مسیری بود که هر فردِ متوسط و هر دانشجوی انگیزه‌دار و فعالی در آن زمان طی می‌کرد..."


برگرفته از کتاب اصلاح انقلابی : فصل استراتژی آگاهی‌بخش _ آزادی‌بخش
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : یک بار / شروین
.
31_12_2010 . 16:07
#10
سیر تغییر استراتژی شریعتی
"... به نظر می‌رسد از حدودِ سال ۱۳۴۲، بعد از سرکوبِ قیامِ ۱۵ خرداد، هم‌چنان که شریعتی به میان‌سالی نزدیک می‌شد، تحولی نیز در ذهنِ او اتفاق می‌افتاد، و او را به جمع‌بندی‌هایی تازه می‌رساند. در این مرحله، او به نقطه‌ی تدوینِ استراتژی رسید، و حرکت‌های قبل را نقد کرد. در این رابطه، وی دو نقدِ جدی به جبهه‌ی ملی داشت، که یکی نقدِ خصلتی به برخی از افرادِ جبهه‌ی ملی، و دیگری هم نقدی محتوایی بود. این نقد، دوران‌ساز بود.

در آن زمان عده‌ی زیادی به این نکته رسیده بودند که نهضتِ ملی از اندیشه و ایدئولوژی تهی است، و خلاءِ فکری دارد. بر اساسِ دو نقدِ خصلتی و فکری و محتوایی، هم‌چنین در فضای سرکوبِ بعد از قیامِ ۱۵ خرداد که ذهن‌ها به‌تدریج به سمتِ مبارزه‌ی مسلحانه کشیده می‌شد، شریعتی به‌تدریج به این نتیجه رسید که حرکتِ مسلحانه در ایران بی‌ثمر است. اندیشه‌ای تازه در ذهنِ شریعتی شکل گرفت و به‌تدریج کامل شد و بر این اساس تصمیم گرفت به ایران باز گردد.

از این مرحله پایه‌های استراتژیِ آگاهی‌بخش ـ آزادی‌بخشِ شریعتی ساخته شد. این مرحله در آغاز حالتِ جنینی داشت، یعنی حیات و حرکت داشت ولی شکلِ روشن و مشخصی نداشت. بعد از ورودِ شریعتی به ایران، و گذشتِ ۱۳ سال حرکت و حوادثی که رخ داد، این استراتژی صیقل خورد. او به‌تدریج با قرار گرفتن در فضای حسینیه‌ی ارشاد و مشاهده‌ی مبارزه‌ی مسلحانه، کودتای پیکار، برخوردهای روحانیت بعد از کودتای پیکار، و...، این استراتژی را در ذهنِ خود تدوین کرد و به آن نظم و ترتیب بخشید و شکلی کاملاً تعریف شده به آن داد. در این مسیر تا آنجا پیش رفت که توانست از موضعِ استراتژیِ خود، استراتژی‌های دیگر را نقد کند.

در دوره‌ای که ذهنِ شریعتی به‌تدریج به جمع‌بندی می‌رسید، به‌ویژه بعد از سرکوبِ ۱۳۴۲ که هر حرکتی به شکست منجر می‌شد، نوعی دل‌زدگی، دلتنگی، و سیاست‌گریزی در او به وجود آمده بود. چنان که خود می‌گوید :

"... جوانیِ من در شش سالی گذشت که محیطِ ما پر از خطر و خفقان و رنج و تیرگی بود، و من همه‌ی نشاط و نیروی خویش را در راهِ تلاش علیهِ محیط قربانی کردم، تلاشی که جز اعصابی خسته و اندیشه‌ای مبهوت برای من سودی نداشت. اما این تلاشِ بیهوده را دنبال می‌کردم و آسایش و لذت را یک لحظه مجال ندادم که مرا از کوششِ جنون‌آمیزِ خود باز دارد. راهی را می‌رفتم که پایانِ آن تنها دو چیز بود: مرگ و شهرت. رنج و خطر دو دوستِ همیشگیِ من بودند که از آغازِ جوانی لحظه‌ای مرا ترک نگفتند، و من هم به این دو سخت دلبسته بودم..."( م. آ ۱، ص۴۸ )

در جایی دیگر از همین نامه که خطاب به پوران خانم نوشته است، می‌گوید :

"... یک روز برای ایجادِ حریق و تخریب و میتینگ و اعتصاب و انتشارِ کتب و اعلامیه و تشکیلاتِ زیرزمینی و سازمان‌های مخفی نقشه کشیدن، و یک روزِ دیگر در سیاه‌چالِ زندان شکنجه دیدن و اسیرِ سرنوشتِ نامعلوم بودن..."( م. آ ۱، ص۴۸ )

لَحنِ این نامه تلخ و نگاهِ شریعتی منفی و نومیدانه است. اما بعد از این مرحله، او در استراتژیِ خود تجدیدِ نظر کرد. در نتیجه این تلخی دیگر در او دیده نشد. زیرا واقعیت هم تا این اندازه تلخ نبود و حرکت‌های نهضتِ ملی، توانست نسلی را آزاد کند، و آن نسل نیز به دست آورد‌هایی برسد. اما به هر حال اگر تلخیِ اغراق‌آمیزِ این جملات را کنار بگذاریم، این نقد، پایه‌ای است که شریعتی، در آینده، استراتژی‌اش را روی آن بنا می‌کند. او می‌گوید :

"... اواخرِ اقامت‌ام در اروپا، با تجدیدِ نظرهای اساسی که در همه‌ی مشغولیت‌هایم، عقایدم، تصمیمات‌ام، جهت‌گیری و موضع‌گیریِ اجتماعی و فلسفی و مذهبی‌ام... کردم، به این مسیرِ فکری‌ای که شما الان می‌بینید، افتادم..."

و ادامه می‌دهد :

"... این مساله یک بُعدِ فکری و فلسفی دارد که در کتابِ کویر ذکر کردم. به‌خصوص در مقاله‌ی "معبد"..."(م. آ ۱۷، ص۱۵۲)

وی در اینجا به تحولی که در زمینه‌های سیاسی و درونی در او رخ داده، و او را به نتیجه‌های تازه رسانده است، اشاره می‌کند. شریعتی با این جمع‌بندی و با تغییر و تحولی که در استراتژیِ او نیز تاثیر گذاشته است، واردِ ایران شد.


برگرفته از کتاب اصلاح انقلابی : فصل استراتژی آگاهی‌بخش _ آزادی‌بخش
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : یک بار / شروین
.
31_12_2010 . 16:49
#11
نقد مبارزه مسلحانه و همدلی هم‌زمان با مبارزان
"... این دوره با مبارزاتِ مسلحانه هم‌زمان است، که به شهادتِ برخی از شاگردان و دوستانِ نزدیکِ شریعتی، مانندِ حسن و محبوبه، که او واسطه‌ی ازدواجِ‌شان نیز بود، منجر شد. شریعتی به شدت تحتِ تاثیرِ این حادثه قرار گرفت. برای درکِ دقیق‌ترِ این تاثیر یک مثال از سال‌های اخیر بزنیم. وقتی آقای شمس و جلایی‌پور و... دستگیر شدند، آقای دکتر سروش برای آقای خاتمی یک نامه‌ی زیبای خیلی احساساتی نوشت و گفت که: "الان، نه وقتِ سخنانِ عاشقانه است، بلکه هنگامِ کارهای دلیرانه است"، و از خاتمی خواسته بود که کاری بکند. البته در اینجا آقای شمس و جلایی‌پور را نه شکنجه داده و نه اعدام کرده بودند. بعد هم آزاد شدند. اما برای درکِ این نکته، که وقتی حسن و محبوبه و بچه‌های دیگر را می‌گیرند و اعدام می‌کنند، چقدر احساساتِ شریعتی تحریک می‌شود، این مثال را زدیم. برخی نقل کرده‌اند که جمعی از فعالانِ آن دوران که از دوستانِ شریعتی هم بودند، یک شرکتِ مهندسی داشتند، که شریعتی صبحِ روزی که از اعدام عده‌ای از بچه‌ها مطلع می‌شود، به آنجا می‌رود، و چند ساعت گریه می‌کند. او در این موقع روی موضوعِ شهادت بحث‌هایی کرد که در دورانِ انقلاب نیز بسیار موردِ توجه قرار گرفت. او می‌گوید :

"... شهادت دعوتی است به همه‌ی عصرها و به همه‌ی نسل‌ها، که : اگر می‌توانی بمیران و اگر نمی‌توانی بمیر..."(م. آ ۱۹، ص۱۹۵)

در این‌جا، اگر از منظرِ استراتژی بنگریم، این سوال طرح می‌شود که آیا در این مرحله شریعتی استراتژیِ خود را تغییر داده، و از استراتژیِ آگاهی‌بخش ـ آزادی‌بخش، به استراتژیِ مسلحانه وارد شده بود؟ به نظر می‌رسد که در این مرحله تغییرِ جهتی در استراتژیِ شریعتی رخ نداده است، و برخوردِ شریعتی با این مساله شکلی عاطفی و روحی داشت. شاید بتوان گفت که او در مقطعی کوتاه تحتِ تاثیرِ این فضا قرار گرفت، اما تسلیم یا پیروِ آن نشد، و بعد از مدتِ کوتاهی هم میزانِ آن تاثیرِ عاطفی بر شریعتی کاهش یافت.

در سال‌های اخیر نیز اتفاقِ مشابهِ قابلِ توجهی افتاد. در چند روزی که حوادثِ کوی دانشگاه در اوج‌اش بود، یکی از روزنامه‌ها نوشت که ادبیاتِ عاشورایی به میدان آمده است، و اشاره کرده بود که وقتی که قساوت و ظلم به اوج می‌رسد، ادبیاتِ عاشورایی رشد می‌کند. این حالت و اتفاق در جامعه‌ی ما طبیعی است. شاید شریعتی تا حدی تحتِ تاثیرِ عاطفیِ شرایط قرار گرفته بود، اما این اثرِ مغناطیسی بعداً ضعیف شد، و او به صراحت به نقدِ مبارزه‌ی مسلحانه پرداخت. البته شریعتی همدلیِ خود را با این جریان از دست نداد، و به آنان علاقه‌مند بود. مانندِ رابطه‌ای که امام صادق با زید داشت. امام صادق با زید و شهدای زیدیه رابطه‌ی عاطفیِ قوی‌ای داشت، و به خانواده‌های آنان کمک می‌کرد، اما هیچ‌گاه خطِ خود را تغییر نداد، و شیعیان را به مبارزه‌ی مسلحانه دعوت نکرد. یعنی همدلی و تفاهم و احترامی که شریعتی نیز با این بچه‌ها دارد، تا آخرِ عمر وجود دارد، ولی دوره‌ی تاثیرگذاریِ احساسی و عاطفی زیاد طولانی نیست، و وقتی این تاثیر از بین می‌رود، شریعتی می‌گوید: این رویکرد، پاسخِ زمانه‌ی ما نیست، و نقدهای خیلی جدی‌ای به آن می‌کند، ولی در دوره‌ای که شریعتی تحتِ مغناطیسِ شهادتِ بچه‌هاست، با نبوغ و بیانِ سحرآمیزی که دارد، سخنرانی‌هایی کرده و فرهنگِ شهادت را مطرح می‌کند. او می‌گوید:

"... اکنون شهیدان مرده‌اند، و ما مرده‌ها زنده هستیم. شهیدان سخنانِ‌شان را گفتند، و ما کَرها مخاطبِ‌شان هستیم. آنها که گستاخیِ آن را داشتند که وقتی نمی‌توانستند زنده بمانند، مرگ را انتخاب کنند، رفتند، و ما بی‌شرمان ماندیم، صدها سال است که مانده‌ایم. و جا دارد که دنیا بر ما بخندد، که ما، مظاهرِ ذلت و زبونی، بر حسین و زینب، مظاهرِ حیات و عزت، می‌گِرییم... امروز شهیدان پیامِ خویش را با خونِ خود گذاشتند، و روی در روی ما بر روی زمین نشستند، تا نشستگانِ تاریخ را به قیام بخوانند..."(م. آ ۱۹، ص۲۰۰)

"... ما وارثِ عزیزترین امانت‌هایی هستیم که با جهادها و شهادت‌ها و با ارزش‌های بزرگِ انسانی، در تاریخِ اسلام، فراهم آمده است، و ما وارثِ این همه هستیم. و ما مسئولِ آن هستیم که امتی بسازیم از خویش، تا برای بشریت نمونه باشیم: وکذلک جعلناکم امهً وسطا لتکونوا شهداء علی الناس و یکون الرسول علیکم شهیدا. خطابِ به ماست..."(م. آ ۱۹، ص۱۹۹)


فرهنگِ شهادت در ادبیاتِ شریعتی قوی است. او باز می‌گوید :

"... در فرهنگِ ما شهادت مرگی نیست که دشمن بر مجاهد تحمیل کند. شهادت مرگِ دل‌خواهی است که مجاهد با همه‌ی آگاهی و همه‌ی منطق و شعور و بیداری و بیناییِ خویش، خود، انتخاب می‌کند!..."( م. آ ۱۹، ص۱۹۲)

شریعتی در اینجا به خون از منظرِ پیام‌بخشی می‌نگرد، و آن را در خدمتِ استراتژیِ آگاهی‌بخش قرار می‌دهد. او شهادت را هم به دو نوع شهادتِ حمزه‌ای و شهادتِ حسینی تقسیم می‌کند، و می‌گوید: در تاریخِ اسلام دو سید‌الشهدا داریم: حمزه و امام حسین. شریعتی معتقد است حمزه که به میدانِ جنگ می‌رود، ممکن است کشته شود یا نه، اما حسین برای کشته شدن می‌رود. این دو، سید‌الشهدای دو نوع شهادت هستند. او در این‌جا کارِ حسینی و کارِ زینبی را مطرح می‌کند، و می‌گوید: در دورانی که ظلم را شکست نتوان داد، رسوا می‌توان کرد، و از آن به عنوانِ یک تاکتیک در مسیرِ همان استراتژیِ آگاهی‌بخش استفاده می‌کند.

پس از مدتی کوتاه، شریعتی مبارزه‌ی مسلحانه را به طورِ جدی نقد کرد. هم‌چنین شریعتی عضوِ هیچ گروهِ چریکی نشد، و به کسی هم چنین توصیه‌ای نکرد، و برای مبارزه‌ی مسلحانه تبلیغی انجام نداد. او از استراتژیِ آگاهی‌بخش، رنسانس، و پروتستانتیسمِ اسلامیِ خود دست بر نداشت. بعد هم که به خارج از کشور می‌رود، باز به قصدِ ادامه‌ی کارِ فکریِ حسینیه‌ی ارشاد، این کار را می‌کند..."


برگرفته از کتاب اصلاح انقلابی : فصل استراتژی آگاهی‌بخش _ آزادی‌بخش
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : یک بار / شروین
.
31_12_2010 . 19:35
#12
مبانی فکری استراتژی شریعتی
چهار پایه‌ی استراتژی

"... هر استراتژی بر چهار محور استوار است. نخستین پایه، مبانیِ معرفتی ـ فکری است، که اعم از تبیینِ انسان، جامعه، تاریخ، و... می‌باشد. پایه‌ی دوم، تحلیلِ شرایط است. در پایه‌ی سوم، تحلیلِ چه باید کرد یا از کجا آغاز کنیم است که همان متنِ استراتژی است. پایه‌ی چهارم، عاملِ استراتژی است. در این قسمت مشخص می‌گردد که چه کسی باید استراتژی را پیش ببرد : روشنفکر، چریک، طبقه‌ی کارگر و... برای تبیینِ استراتژیِ شریعتی باید این ۴ محور را در آثارِ او تبیین کرد.


مبانیِ فکریِ استراتژیِ شریعتی

درباره‌ی محورِ اول، یعنی مبانیِ فکریِ استراتژیِ شریعتی، می‌توان به ۱۰ نکته توجه کرد، که مبانیِ استراتژیِ آگاهی‌بخش ـ آزادی‌بخشِ او هستند. درباره‌ی بعضی از این نکته‌ها پیش‌تر سخن گفته شده است که در اینجا به سرعت از آنها عبور می‌کنیم، و در موردِ نکته‌های تازه طرح‌شده به بحث می‌پردازیم.


۱. اصالت دادن به انسان و مردم و دیدِ غیرِ نخبه‌گرا

اولین نکته این است که شریعتی به انسان و مردم اصالت می‌دهد. به تعبیری او نگاهی غیرِ نخبه‌گرا به آنان دارد، و به یک اَندیْویدوآلیسمِ ماورای سوسیالیسم معتقد است. در بینشِ شریعتی، رستگاری یا حقِ‌ویژه برای یک طیفِ خاص وجود ندارد. در این استراتژی همه‌ی انسان‌ها و کلِ مردم، هم "راه" و هم "هدف" هستند. آنان، خود، هم عاملِ استراتژی‌اند، و هم هدفِ آن. هدف‌های استراتژی توسطِ همین مردم است که به تحقق می‌رسد و برای آنهاست: " لیقوم الناس بالقسط ـ قسط باید به وسیله‌ی خودِ ناس بر پا شود". بر اساسِ مبانیِ فکریِ شریعتی، به هیچ استراتژی در غیابِ مردم نمی‌توان اندیشید، و باید در همه‌ی آنها عنصرِ مردم و انسان حضور داشته باشد. شریعتی بارها گفته است که تا مردم آگاه نشوند، هیچ اتفاقی نمی‌افتد. این پایه، یکی از مبانیِ استراتژیِ شریعتی است.



۲. چند بُعدی بودنِ آرمان

آرمانِ شریعتی چند بُعدی است، مثلثِ "عرفان، برابری، آزادی". بنابراین، استراتژیِ شریعتی نیز نباید به یک جامعه‌ی تک‌بُعدی منجر شود. اگر استراتژی و راهبرد، رویه و روشِ کلی باشد که، ما را از جایی که هستیم، به آنجا که می‌خواهیم، برساند، و اگر هدف ما یک جامعه‌ی چند بُعدی باشد، استراتژیِ ما نیز باید همه‌ی آن جنبه‌ها را در برگیرد.



۳. چند بُعدی بودنِ انسان

انسانِ شریعتی، انسانی چند بُعدی است. او از "عبادت، کار، و مبارزه‌ی اجتماعی" سخن می‌گوید، یا الیناسیون و حتی تخصص را نقد می‌کند(البته نه به مفهومِ بعد از انقلابِ آن، یعنی تعهد ـ تخصص! بلکه الینه شدن در تخصص را نقد می‌کند). پس استراتژی شریعتی یا حتی کسانی که عامل یا فاعلِ آن هستند نیز نباید تک بُعدی شوند.


۴. نگاهِ دیالکتیکی به جامعه و تاریخ

نگاهِ شریعتی به جامعه و تاریخ، دیالکتیکی است. او جامعه را شالوده‌ای پیچیده می‌بیند و دچارِ ساده‌سازی نمی‌شود. وی هم‌چنین به ربطِ دیالکتیکیِ بینِ فرهنگ، سیاست، و اقتصاد، و نیز بینِ عواملِ ذهنی و فرهنگی و عواملِ ساختاری معتقد است. در بخشِ ساختارها خواه‌ناخواه و به‌تدریج تغییر ایجاد می‌شود، و افراد در جریانِ این تغییرِ سیلاب‌گونه خواهند رفت. اما در بخشِ ارادی، که افراد در آن موثر هستند، می‌توان به تدوینِ استراتژی پرداخت. بدین ترتیب، نگاهِ دیالکتیکیِ شریعتی باعث می‌شود که ما در یابیم استراتژیِ او به‌طورِ کامل متکی به فکر یا اراده نیست، زیرا او به نقشِ ساختار هم اعتقاد دارد. شریعتی به نقشِ دیالکتیکیِ اقتصاد، سیاست، و اجتماع بر فرهنگ هم معتقد است، و به فرهنگ و جامعه نگاهی ایده‌آلیستی ندارد. او انسان را به عقل و خردش تقلیل نمی‌دهد. در یک نگاهِ دیالکتیکی، استراتژی نیز باید دیالکتیکی باشد.

از سویی دیگر شریعتی همه چیز را اراده‌گرایانه نمی‌بیند. استراتژیِ او استراتژیِ لنینی نیست، بلکه به رویکردِ گرامشی و رزا لوگْزامبْورگ نزدیک‌تر است. او به اراده‌ی انسان معتقد است، ولی نه آن قدر که بتواند همه‌ی ساختارها را به هم بریزد. شریعتی در بحثِ دِتِرمینیسم و تقدیرِ تاریخ طرح می‌کند که اراده‌ی ما تنها در یک چارچوبِ مشخص، موثر است. اگر یک استراتژی بخواهد فقط با حرف و اراده به اصطلاح فلک را سقف بشکافد، آرمان‌گرا و ایده‌آلیست است، که با نگاهِ دیالکتیکی، و دیالکتیکِ بین ساختارها و فرهنگ‌ها، هماهنگی ندارد.


۵. دیالکتیکِ منجمد و منتظر

شریعتی تعبیری ویژه در موردِ رابطه‌ی دیالکتیکی بینِ فرهنگ و ساختار دارد، و آن "دیالکتیکِ منجمد" است. شریعتی ضمنِ این‌که نگاهی چند بُعدی به وقایعِ اجتماعی، سیاسی، و تاریخی دارد، تزِ دیالکتیکِ منجمد را نیز مطرح می‌کند. او می‌گوید :

"... در این اصل من تردید دارم که: آیا در مسائلِ انسانی، و به‌خصوص جامعه‌شناسی و روان‌شناسی، که ترکیبِ پیچیده‌ای از مسائلِ انسانی است، می‌توان به عاملِ تام قائل شد؟ و اگر آری، آیا می‌توان قاطعانه گفت که این عامل در سیستمِ معیشت و طریقه‌ی ارتزاق است؟ من شخصاً بیش‌تر میل دارم که در جامعه‌شناسی، به شیوه‌ی گورویچ، به تعددِ عواملی که در هم تاثیراتِ متقابل دارند، تکیه کنم..."(م. آ ۳۴، ص۴۲)

بنابراین، کسی که به تعددِ عوامل معتقد است، نمی‌تواند در استراتژی‌اش به یک عامل تکیه کند. در جای دیگر می‌گوید:

"... باید پذیرفت که: نفسِ وجودِ تضادِ دیالکتیکی در داخلِ یک جامعه، مثلِ تضادِ طبقاتی و فقر، استبداد، استثمار، استعمار، و... که در داخل(جامعه) تضادِ دیالکتیکی ایجاد می‌کند، عاملِ حرکت نمی‌شود. از لحاظِ فکری، وقتی روشنفکرها با هم بحث می‌کنند(این حرف) قابلِ قبول نیست، ولی وقتی چشم باز می‌کنند می‌بینند که "هست". باید بپذیریم که دیالکتیکی داریم به نامِ "دیالکتیکِ منجمد" یا "دیالکتیکِ تعطیل‌شده" یا "دیالکتیکِ منتظر" و یا "دیالکتیکِ فلج". یعنی چه؟ مگر چنین چیزی می‌شود؟ آری، زیرا آنچه عاملِ حرکت در جامعه می‌شود، وجودِ تضادِ دیالکتیکی نیست، بلکه "خودآگاهیِ" جامعه نسبت به وجودِ تضادِ دیالکتیکی در جامعه‌اش است..."(م. آ ۱۸، ص۱۴۶)

باید بینِ فرهنگ و ساختار یک رابطه‌ی سیالِ دیالکتیکی وجود داشته باشد. اما اگر در جامعه‌ای این رابطه خشک و منجمد شود، یعنی عینیت جلو رود ولی ذهنیت عقب بماند(و یا برعکس)، این دو با یکدیگر هماهنگ نمی‌شوند. در این‌جا روشنفکر باید این انجماد را از بین ببرد. جدا از شرایطِ عادی که همیشه رابطه‌ی دیالکتیکی بینِ عواملِ فکری و عواملِ اجتماعی و ساختارها وجود دارد، در شرایطی ویژه، جامعه دچارِ دیالکتیکِ منجمد و منتظر می‌شود. به نظر می‌آید برداشتِ شریعتی از جامعه‌ی ایران نیز همین گونه است. به عقیده‌ی او، ما دچارِ دیالکتیکِ منجمد شده‌ایم و فرهنگِ ما، به‌ویژه فرهنگِ سنتی، به شدت متصلب است، و جلوی هر نوع حرکت را می‌گیرد.

او در ادامه می‌گوید :

"... این است که باید متوجه بود که: وقتی دیالکتیک به حرکت در می‌آید و جامعه را در مسیرِ تاریخ به حرکت می‌اندازد که، واردِ خودآگاهی و وجدانِ جامعه شود. یعنی از میانِ جامعه به درونِ خودآگاهیِ جامعه بیاید..."(م. آ ۱۸، ص۱۴۷)

و بعد می‌گوید : مسئولیتِ روشنفکر همین است.


۶. نگاهِ پویای تاریخی

شریعتی نگاهی تاریخی، پویا، و متحول دارد. او، هم به دلیلِ رشته‌ی تحصیلی‌اش، هم تعلقِ خاطر، و هم مطالعاتِ زیادی که در موردِ تاریخ دارد، به همه‌ی امور به‌طورِ "تاریخی"، یعنی انضمامی و تبارشناسانه، می‌نگرد. در "حسین وارثِ آدم" تصویری هنری و زیبا از کلِ تاریخ رسم می‌کند. اطلاعاتِ تاریخیِ او از اساطیر، تاریخِ اسلام، و نیز تاریخِ بشری بسیار زیاد است. این ویژگی، ژرف‌نگریِ خاصی به او می‌دهد. هیچ متفکرِ ایرانی، به‌ویژه در بینِ نواندیشانِ مذهبی، وجود ندارد که تا این اندازه اطلاعاتِ تاریخی داشته باشد، و برای بحث‌هایش بتواند این همه مثال‌های انضمامی و عینی بیاورد.

او بر اساسِ همین نگاهِ تاریخی و دیالکتیکی و پویای خویش، همه‌ی مسائل را نسبی و مرحله‌ای می‌بیند. به همین دلیل، به این نتیجه می‌رسد که: روشنفکرِ پدیده‌ای نسبی است، و روشنفکرِ مطلق وجود ندارد. او با همین مبنا در کتابِ "حج" درباره‌ی رمیِ جمرات می‌گوید: باید سه شیطانِ، استبداد، استثمار، استعمار را بزنیم. سپس ادامه می‌دهد که در هر جامعه ممکن است یکی از این‌ها اصل باشد. من در جامعه‌ی خودم می‌گویم استحمار اصل است. نگاهِ شریعتی پویاست. او فرمولی عام برای همه‌ی جوامع و همه‌ی تاریخ ارائه نمی‌دهد. الان بعضی قرائتی از استراتژیِ شریعتی دارند که گویی او یک فرمول برای کلِ تاریخ، از آدم و حوا و از هابیل و قابیل تا آخر الزمان، ارائه داده است، که باید همان را اجرا کرد. در حالی که این برداشت با هیچ‌کدام از مبانیِ استراتژیِ شریعتی هم‌خوانی ندارد.


۷. نقشِ آگاهی و فکر و اندیشه در زیرسازی و برگشت‌ناپذیریِ یک حرکت

نکته‌ی هفتم که شاید بتوان گفت یکی از مهمترین محورهای استراتژیِ شریعتی و ممیزه‌ی آن است، تاکیدِ بنیادیِ وی بر نقشِ آگاهی، فکر، اندیشه، و ایدئولوژی در ایجادِ حرکت و برگشت‌ناپذیریِ آن حرکت می‌باشد. او در مقابلِ مبارزه‌ی مسلحانه، مبارزه‌ی پارلمانی، مبارزه‌ی پیشرفت‌گرا، حرکتِ تجددگرا و... به این عنصرِ اصلی تکیه می‌کند. از انبوهِ متن‌هایی که در این رابطه وجود دارد، چند نمونه می‌آوریم. او می‌گوید :

"... همه جا در طولِ تاریخ، می‌بینیم که هر جا حرکت و سازندگی وجود داشته، پشت‌اش یک بینش و یک آگاهیِ فکری، یک فرهنگِ اعتقادیِ بیدار کننده و روشنگر، و هم‌چنین یک توجیهِ انتقادی از حرف و از عمل وجود دارد. این یک چیزِ جبریِ مسلمِ بدونِ استثناء است، بدونِ استثناء..."(م. آ ۱۷، ص۱۳۶)

این‌که در پشتِ هر انقلاب یک حرکتِ فکری نهفته است، هیچ تعارضی هم با بینشِ دیالکتیکیِ شریعتی ندارد. یعنی وقتی ساختارها تغییر می‌کنند، فرهنگ را تغییر می‌دهند، ولی در این‌جا، فرهنگ، بی‌اراده و خواب‌گردانه تغییر می‌کند، و به دنبالِ ساختار کشیده می‌شود. ولی شریعتی، تغییرِ فرهنگ را، به شکلی ارادی و به سوی جهت‌هایی که خود می‌خواهد، موردِ نظر دارد. البته از این امر نباید برداشتِ انتزاعی کرد، بلکه باید با آن کاملاً دیالکتیکی برخورد نمود. اگر نقشِ اراده در فرهنگ و تفکر وجود نداشته باشد، ممکن است ضمنِ تغییرِ ساختارها، مناسباتِ کهنه و تاریخی باقی بمانند. برای نمونه شکلِ حکومت‌ها تغییر می‌کند ولی استبداد سرِ جایِ خود باقی می‌ماند. به نظرِ شریعتی علتِ این امر، عدمِ تغییرِ مبانیِ فکری، اندیشه، و احساسِ جامعه است.


۸. نگرشِ کارکردگرایانه‌ی عام

نکته‌ی هشتم، نگرشِ کارکردگرایانه‌ی شریعتی است. شاید کارکردگرایی تعبیری کامل و دقیق نباشد. ولی در اینجا این عبارت فقط به مفهومِ جامعه‌شناختیِ آن، یعنی تاثیرگذاری و کارکردِ اندیشه در عرصه‌ی اجتماع و سیاست به کار برده نمی‌شود، بلکه مقصود از کارکرد، اثرگذاریِ اندیشه در زمینه‌ای وسیع‌تر، یعنی در عرصه‌ی روح و روان و اخلاقِ انسان نیز می‌باشد. شریعتی معتقد است باید در جست‌و‌جویِ اندیشه‌هایی باشیم که به لحاظِ ذهنی، فکری، و فردی به کار آیند و تاثیر داشته باشند. او بر اساسِ همین نوع تفکر دعا می‌کند که: خدایا مرا از همه‌ی فضایلی که به کارِ مردم نیاید، محروم کن. چنان که گفته شد، از نظرِ او، سقفِ این کارکرد‌ها فقط به امورِ اجتماعی و سیاسی محدود نمی‌شوند. برای نمونه شریعتی خود در درون‌اش از ادبیات و فلسفه لذت می‌برد، و می‌گفت که گاه روزی را با یک شعر گرم می‌شود. احساسِ آرامش و لطافتی که ادبیات و فلسفه به انسان می‌بخشند نیز از نظرِ او نوعی کارکرد محسوب می‌شود.

شریعتی "مذهب ـ هدفی" را نقد می‌کند. او معتقد است که مذهب راه است نه هدف. او هنر برای هنر، فکر برای فکر، و فلسفه برای فلسفه را نیز به نقد می‌کشد. بنابراین، از استراتژیِ شریعتی نباید "تئوری ـ هدفی" و فکر برای فکر را استنتاج کرد.

درباره‌ی کارکردگراییِ عام و تاثیرِ آن بر استراتژی در ادامه باز سخن خواهیم گفت.


برگرفته از کتاب اصلاح انقلابی : فصل استراتژی آگاهی‌بخش ـ آزادی‌بخش
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : یک بار / شروین
.




موضوعات مرتبط با این موضوع...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  جملات رضا علیجانی درباره نوگرائی دینی shervin 38 14,493 14_12_2010 . 23:48
آخرین ارسال: shervin

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان