س : برخی از اندیشههای شریعتی، نظیرِ بدگمانی نسبت به غرب، یا انتقاد از برخی ارزشهای سیاسی و اجتماعیی مغربِ زمین، از جمله دموکراسی، امروزه در ایران موردِ نقد و تردیدِ جدی قرار گرفته است. آیا این اندیشهها را میتوان دوباره، بهنحوی که مقبولِ نسلِ امروز واقع شوند، بازسازی یا بازخوانی کرد، و آیا اگر این اندیشهها در نظامِ فکریی شریعتی موردِ تجدیدنظر یا حذف قرار گیرند، کلیتِ اندیشهی شریعتی، و منظومهی فکریی او، آسیب نخواهد دید، و دچارِ شکافها و تناقضهای اساسی نخواهد شد؟ به تعبیرِ دیگر، آیا شریعتی بدونِ تئوریی "امت" و "امامت"، باز هم شریعتی باقی خواهد ماند؟
ج : شریعتی، مانندِ هر متفکر و مصلحِ اجتماعیی دیگر، از یک سو، در محدودهی دانش و اطلاعاتِ تخصصی و عمومیی خود، سخن میگفت، و نظریهپردازی میکرد، و از سوی دیگر، به شکلِ گریزناپذیری، تحتِ تأثیرِ شرایط و نیازها و گفتمانها و خردهگفتمانهای زمان و زمانهی خود قرار داشت. شرایط و زمینههای اجتماعی و سیاسیی زمانهی شریعتی، و طبعاً گفتمانِ غالبِ آن روزگار (۱۳۲۰ـ۱۳۶۰) انقلابیگری، استعمارستیزی، نقد و یا نفیی فرهنگِ فرنگی، و بههرحال، رادیکالیسمِ اجتماعی و سیاسی، بر ضدِ استبدادِ داخلی، و استثمارِ داخلی و جهانی، و استعمارِ غربی بود. از این رو، در گفتمان و گفتارهای شریعتی، غربشناسی و نقادیی تمدن و فرهنگِ قدیم و جدیدِ غربی، و نیز استعمار، بسیار برجسته است. امروز، با توجه به شرایطِ کنونیی جهان، منطقه، و ایران، وقتی به مجموعهی آن افکار و تحلیلها و نظریهپردازیها نگاه میکنیم، قطعاً، بخشی از آنها، نادرست و غیرِ واقعبینانه است، و بخشی دیگر، درست، اما تکساحتی و ناتمام است، و بیگمان، بخشِ دیگری، درست و قابلِدفاع هستند، و امروز نیز با واقعیتها انطباق دارند.
از این کلیات که بگذریم، قطعاً، اگر تمام و یا محکماتِ سخنانِ شریعتی در بابِ غرب و مدرنیته و دستاوردهای مهمِ آن، مانند آزادی، دموکراسی، حقوق بشر، توسعه و... را مردود بدانیم، و غیرِقابلِ دفاع، طبعاً به نظامِ فکری و اندیشگیی وی آسیب خواهد زد، و حداقل، بخشِ قابلِتوجهی از هندسهی مکتبیی او ویران میشود. اما، به گمانِ من، بهرغم پارهای اشتباهات تاریخی و تحلیلی در این باب، یا در بابِ اسلام، و یا کاستیها، محکماتِ سخنانِ انتقادی یا تحلیلیی او در این زمینهها، درست، و قابلِ دفاع است، و از این رو، با لحاظ کردنِ لغزشها و کاستیها، میتوان غربشناسی، و نگاهِ وی به مفاهیمی چون آزادی و دموکراسی و تمدن و تجدد، و حتی استعمار را، بازخوانی و بازسازی کرد. تردید ندارم که شریعتی غربِ جدید را با تمامِ دستاوردهایش، مرحلهای پیشرفته و مترقی در تاریخِ بشر میدانست، و مانندِ سلفِ خود اقبال، به آن خوشآمد میگفت، و آزادی و دموکراسی و حقوق بشر و علوم و فنون و توسعه، و بهطورِ کلی، خرد و دانشِ مدرن را، میپذیرفت، و از این رو، سخن از اومانیسمِ اسلامی میگفت، و در اندیشهی درانداختنِ نوعی پروتستانتیسمِ اسلامی بود. درعینحال، در برابرِ غربِ جدید و بورژاوزی و استعمار و اومانیسم بیخدا، و بهویژه سرمایهداری، مواضعِ انتقادیی رادیکال داشت، که بیشتر تحتتأثیرِ دورانِ جنبشهای آزادیبخش بود، و گفتمانِ زمانه. تقریباً مواضعی نزدیک به مواضعِ چپِ مدرن و مکتبِ انتقادیی فرانکفورتیهای آن زمان، که البته، به انگیزهی غربستیزی نبود، بلکه، به قصدِ اعتلای این میراثِ نوین بود.
به این نکتهی مهم نیز باید توجه کرد، که گاه زبانِ تند و تعابیرِ عاطفی و غیرعلمیی شریعتی، در موردِ برخی پدیدههای غربی، از جمله استعمار و سرمایهداری، موجب شده است که، عدهای جاهلانه یا مغرضانه، او را مخالفِ دموکراسی و یا آزادی، و درنهایت، غربستیز بدانند.
نیز باید افزود که، گرچه فعلاً باد بر پرچمِ لیبرالِ دموکراسی میوزد، اما، به احتمال زیاد، به زودی نگرشِ انتقادیی رادیکال در برابرِ بیعدالتیهای حاکمِ بر غرب، و کاستیهای نظری و عملیی مفاهیمی چون دموکراسی و حقوق بشر، و حتی خِردِ مدرن، اوج خواهد گرفت، و در آن زمان، شریعتی حرفهای خوبی برای گفتن دارد.
و اما نمیدانم، چرا نظریهی امت و امامتِ شریعتی چندان مهم دانسته شده است، که با حذفِ آن، دیگر از اندیشههای او چیزی باقی نمیماند. واقعیت این است که، این نظریه، و بهطور کلی، تحلیلِ دیدگاهِ کلامیی شیعی، مبنی بر تعیینِ امامت در دوازده نفر و دوزاده نسل، از ضعیفترین نظریهپردازیهای شریعتی است. هرچند که در زمانِ خود، و تا دههی شصت، این نظریه و دیدگاه، بسیار مهم و درست و مقبول مینمود. اما، یکی از منتقدانِ این دیدگاه، خودِ من بودم، که در سال ۶۵، نگاهِ انتقادیی خودم را مطرح کردم. درعینحال، باید گفت: تمامِ اجزای کتابِ امت و امامت بیاعتبار نیست، و سخنانِ نو و مهم و قابلقبولی نیز، در همان کتاب، وجود دارد، که میتوان از آنها استفاده کرد. با این همه، اگر کلِ نظریه را نادیده بگیریم، و آن را از مجموعهی آثارِ هفده هزار صفحهای شریعتی حذف کنیم، خللی به نظامِ فکری و میراثِ فرهنگیی او، وارد نخواهد شد. چرا که، از نظرِ او، حکومتِ موقتِ انقلابی، و یا همان دموکراسیی متعهد، استثنایی است بر قاعده، نه اصلِ دائمی و جاودانه. شریعتی، در پایانِ همان کتاب میگوید: آنچه در اسلام اصل است، دموکراسی، یا همان بیعت و شورا است. افرادی در این سالها، با تقطیعِ آثار و افکارِ شریعتی، سیمایی مخدوش، و حتی وارونه از آن بزرگ عرضه کرده و میکنند، که فقط از جهلِ اینان، و شاید اغراضِ خاصی، حکایت میکند..."
برگرفته از مصاحبه : بازخوانی اندیشه شریعتی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : یک بار / شروین