نام مقاله : نگاهی به کتاب علی رهنما ۲
نویسنده : ناشناس
موضوع : بررسی کتاب مسلمانی در جستجوی ناکجا آباد
بخش دوم / بخش پایانی
خواننده گرامی! به این مسئله توجه فرمائید که این مقاله توسط یک منبع دولتی مخالف دکتر و طرفدار روحانیت و با جهتگیری خاصی نوشته شده است.
نمونه دیگری که در این زمینه باید از او یاد کرد، منوچهر آزمون است که روزگاری به عنوان یک دانشجوی کمونیست فعال در خارج کشور شناخته میشد. او نیز در چارچوب سیاست جذب، به رژیم پهلوی پیوست و تا احراز پست وزارت پیش رفت: "در اواخر سال ۱۳۴۵، جلسهای در دفتر نخستوزیر تشکیل شد که هویدا و نصیری و همایون در آن شرکت داشتند، دستور جلسه چند و چون تأسیس همان روزنامهای بود که همایون در طلبش بود... نام روزنامهی جدید آیندگان بود. هویدا، بنابر توصیهی ساواک، منوچهر آزمون را به عنوان نماینده سهام دولت در هیئت مدیره شرکت جدید تعیین کرد. آزمون از عناصر کارکشتهی ساواک بود. در جوانی کمونیست بود و در میانسالی وزیر کابینه شد.” (عباس میلانی، معمای هویدا، تهران، نشر آتیه، چاپ چهارم، ۱۳۸۰، ص۲۹۲)
پیش از اینها نیز رژیم پهلوی تجربه وادادگی تعدادی از اعضای کمیته مرکزی حزب توده را پس از دستگیری در سال ۱۳۳۴ داشت. دکتر بهرامی یکی از پرسابقهترین اعضای حزب توده، در سال ۱۳۳۴ هنگامی که دبیرکل حزب در ایران بود، دستگیر شد و به گفته کیانوری چنان دچار ضعف شخصیت گردید که "بلافاصله در ماشین، آدرس دو خانهای را که میشناخت، داد.” (خاطرات نورالدین کیانوری، به کوشش مؤسسه تحقیقاتی و انتشاراتی دیدگاه، تهران، انتشارات اطلاعات، ۱۳۷۱، ص۳۴۹) نادر شرمینی عضو دیگر این حزب که زمانی مسئولیت شاخه جوانان آن را برعهده داشت و جوانان پرشور این حزب در پلاکاردهای خود "زنده باد شرمینی کبیر، فرزند طبقه کارگر ایران" را با خطوط درشت مینوشتند نیز "پس از اینکه دستگیر شد بلافاصله ضعف نشان داد و همه چیزرا لو داد.” (همان، ص۳۵۰) دکتر یزدی عضو کمیته مرکزی حزب نیز پس از بازداشت به همکاری با رژیم پرداخت و دیگران را هم به این راه فراخواند. (همان، ص۳۴۴) وی حتی دو پسر خود را به همکاری با ساواک واداشت که درنتیجه آن یکی از بزرگترین رسواییهای حزب توده رقم خورد. (همان، ص۳۹۳)
بر اساس چنین تجربیات و سیاستهایی، ساواک در پی "هدایت و رهبری" شریعتی بود تا وی را همچون بسیاری دیگر به "عضو مفیدی برای مملکت" مبدل گرداند و در این میان شریعتی با پاسخها و مکتوباتش همواره ساواک را به خود "امیدوار" میساخت. عامل مهم دیگری که موجب میگردید عوامل رژیم پهلوی پس از یکی دو بار آزمایش شریعتی، به سرعت از وی ناامید نشوند و تکلیف خود را با او یکسره ننمایند، شناختی بود که از قدرت بیان و قلم و توانایی نفوذ او در میان جوانان و دانشجویان داشتند. آنها بخوبی این را میدانستند که "شکار بسیار بزرگی" را در پیش رو دارند و اگر قادر به صید آن شوند، موفقیت قابل توجهی کسب کردهاند. در این حال پاسخهای شریعتی که ملغمهای بود از اعتقادات قلبی و تظاهرات و جلوهسازیهای قلمی و راست و دروغهای فراوانی که با مهارت درهم تنیده شده و پردهای از استدلالات منطقی نیز به روی آنها کشیده شده بود، امکان تجزیه و تحلیل و استنتاج قطعی از آنها را به مأموران و مسئولان ساواک نمیداد و آنها را در خوف و رجاء نگه میداشت. نامههای رد و بدل شده میان ساواک مشهد و مرکز بخوبی بیانگر این واقعیت است. البته باید گفت از فحوای نامه مزبور چنین برمیآید که شریعتی در متقاعد ساختن سرتیپ بهرامی و جلب نظر مثبت وی به خود، موفقیت نسبتاً خوبی کسب کرده بود و لذا در نامههای ارسالی از ساواک مشهد غالباً با خوشبینی زیاد دربارهی شریعتی و اقدامات مفید او به نفع رژیم اظهارنظر شده است، اما ساواک مرکز همچنان با دیده تردید به این "مظنون همیشگی" مینگریست و مرتباً هشدارهای لازم را نیز به سرتیپ بهرامی ـ مسئول ساواک خراسانـ میداد.
با توجه به اینکه شریعتی کار خود در دانشگاه مشهد را از بهار سال ۱۳۴۵ آغاز کرد (ص۲۵۴) و از همان ابتدا نیز دانشجویان بسیاری را مجذوب مباحث خویش ساخت و سپس با آغاز سخنرانیهایش از آبان ۱۳۴۷ (ص۳۳۵) در حسینیه ارشاد بر جمع مستمعان و مخاطبان خود به نحو چشمگیری افزود، طبعاً ساواک روی وی حساسیت فزایندهای داشت و به همین دلیل احضارها، بازجوییها، اظهارنظرها و مکاتبات ساواک دربارهی او افزایش چشمگیری دارد. بیتردید این وضعیت، کار را برای شریعتی که اینک ارتباط گسترده و قابل توجهی با مخاطبان داشت، بسیار دشوار میساخت. البته اگر به مکاتبات ساواک دربارهی شریعتی توجه کنیم، درمییابیم که تصمیمگیری برای آنها نیز بسیار دشوار گردیده بود. به دنبال نگارش مکتوب ۴۰ صفحهای در حوالی مرداد ماه ۱۳۴۷ و مکاتباتی که میان ساواک مشهد و تهران صورت میگیرد، شریعتی فرصت مییابد تا اوایل سال بعد در دانشگاههای مختلف و نیز حسینیه ارشاد به سخنرانی بپردازد. در هیچیک از این سخنرانیها نیز موضوعات سیاسی مورد بحث نبودهاند. به عنوان نمونه "نخستین سخنرانی وی در ۱۵ آبان ۱۳۴۷/۶ نوامبر ۱۹۶۸، در دانشگاه نفت آبادان تحت عنوان "روانشناسی تکنیک" برگزار شد.” (ص۳۱۰) با این همه، هنگامی که انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه ملی (شهید بهشتی) از وی دعوت به عمل میآورد تا در روز دوم اردیبهشت ۱۳۴۸ در آن دانشگاه به سخنرانی بپردازد، ساواک مرکز بلافاصله پس از اطلاع، ابتدا مقرر میدارد "منبعد از سخنرانی او در جلسات مورد بحث [انجمنهای اسلامی دانشجویی] ممانعت به عمل آید.” (شریعتی به روایت اسناد ساواک، جلد اول، ص۱۹۸ و ۲۰۵) و سپس طی دستور دیگری سخنرانی او را به کلی ممنوع میسازد: "به ساواک خراسان... دستور فرمایید وی را احضار و به او تذکر دهند منبعد حق پذیرفتن دعوت هیچگونه مجمع یا انجمن مذهبی را برای انجام سخنرانی ندارد و چنانچه چنین دعوتی را بپذیرد و به تهران مسافرت نماید عواقب وخیمی در انتظار اوست.” (همان، ص۲۰۸)
نکته بسیار جالب توجه اینکه ساواک شمیران و ساواک تهران، هر دو در پاسخ به استعلام ساواک مرکز دربارهی محتوای سخنرانیهای شریعتی تا پیش از این، خاطرنشان میسازند: "طی بررسیهایی که به عمل آمد نامبرده بالا قبلاً در حسینیه ارشاد برنامه سخنرانی داشته و دو جلسه نیز در دانشگاه ملی جهت دانشجویان کنفرانس داده است که در هیچ یک از آنها مسائل حاد و مطالب مغایر با مصالح کشور بیان نشده است.” (همان، ص۲۰۰ و ۲۰۴)
سؤال بسیار مهمی که باید به آن اندیشید این است که چرا علیرغمِ پرهیز دکتر شریعتی از ورود به مباحث و موضوعات سیاسی و نبود هیچگونه تعریضی در سخنان او به رژیم پهلوی، ساواک مرکز دستور ممنوعیت سخنرانی او را صادر میکند؟ مگر چه زیان یا خسارتی از این سخنرانیها متوجه رژیم میشده است که چنین برخوردی با آن صورت میگیرد؟
اگرچه در اسناد ساواک مربوط به این برهه میتوان ایراد چند سخنرانی توسط شریعتی را با وجود ممنوعیت اعلام شده توسط ساواک مشاهده کرد، اما در مجموع باید گفت تا نیمه مهرماه ۱۳۴۸ وی از ایراد سخنرانی محروم بوده است. در این حال همچنان ساواک مشهد بر این نکته پافشاری میکند که "اگر وجود شریعتی برای عامل بیگانه و عناصر افراطی مفید است برای ساواک و مملکت مفیدتر خواهد بود مشروط به اینکه خوب اداره شود" (همان، ص۲۰۹) اما مقامات مرکزی ساواک که دید تیزبینانهتری نسبت به مسائل دارند، احتیاط بیشتری را در این زمینه ضروری میدانند؛ از جمله تیمسار مقدم رئیس اداره سوم که معتقد است "هنوز بهطور کامل مشخص نگردیده که عنصر سالمی از لحاظ سیاسی میباشد یا خیر؟ بنابراین بهسرعت نمیتوان در مورد او قضاوت نمود.” (همان، ص۲۱۳)
در طول ماههای اردیبهشت تا مهر، ساواک تلاش زیادی برای به نتیجه رسیدن دربارهی شریعتی میکند تا جایی که علاوه بر بازجوییها و بررسیهای ساواک مشهد، پرویز ثابتیـ رئیس اداره یکم عملیات و بررسی ساواک و یکی از زبدهترین مأموران این سازمانـ به گفتوگویی چهار ساعته با وی مینشیند. البته سند مکتوبی از مسائل رد و بدل شده میان آن دو در این مصاحبهـ یا به تعبیر بهتر، بازجویی محترمانه چهارساعتهـ وجود ندارد، اما از متن دستنوشته شریعتی که پس از بازگشت به مشهد راجع به افکار و عقاید خود نگاشته است، میتوان به فحوای کلی این گفتگو نیز پی برد. در اینجا لازم به ذکر است که آقای رهنما در کتاب خویش به گونهای دربارهی این دستنوشته شریعتی در ساواک مشهد سخن گفته که گویی تنها نسخهای مخدوش از آن در دسترس قرار دارد: "تنها اثر به جا مانده از این سند که شریعتی متعاقب بازگشت به مشهد و قبل از شهریور ۱۳۴۸/۱۲ سپتامبر ۱۹۶۹ نوشته، چهار صفحه دستنویس سلاخی شده است که روحانی در کنار شش صفحه متن تایپی که طبق ادعای خودش از روی متن اصلی نسخهبرداری شده، بهطور گزینشی و با تکنیک چسب و قیچی از سروته یک سند ده صفحهای تهیه و منتشر شده است.” (ص۳۱۴) این در حالی است که تصویر کلیه صفحات دستنویس و متن تایپی آن بهطور کامل در جلد اول کتاب "شریعتی به روایت اسناد ساواک" صفحات ۲۳۹ الی۲۵۲ موجود است و آقای رهنما با مراجعه به آن میتوانست مطمئن شود اگرچه تنها ۴ صفحه از متن دستنویس مزبور در بخش اسناد کتاب آقای روحانی گراور شده، اما متن تایپی مندرج در این کتاب، کامل و بینقص بوده و لذا شبهه افکنی دربارهی اصالت آن، بیمورد است.
به هر حال آنچه در این برهه کاملاً مشهود است اینکه شریعتی که خود را در آستانه قطع کامل ارتباط با مخاطب میبیند و احساس میکند ساواک در حال به نتیجه رسیدن دربارهی اوست، بر تعریف و تمجیدهایش از رژیم و اعلام وفاداری به آن میافزاید و از سوی دیگر انتقاد و هجمه به "کمونیستها" و "آخوندها" را نیز غلظت میبخشد و البته بر ضرورت نجات نسل جوان کشور از غربزدگی نیز تأکید میورزد. سرانجام در انتهای این دوره مجدداً شریعتی موفق میشود نتیجه را به نفع خود رقم بزند و ساواک را متقاعد سازد که ممنوعیت سخنرانیاش را لغو نماید. (ص۳۱۵)
برای بررسی میزان اعتقاد قلبی شریعتی به آنچه در این دوره از بازجوییها بیان داشته است باید سخنان و رفتار وی را پس از به وجود آمدن امکان ادامه ارتباط با مخاطب مورد توجه قرار داد. اگرچه شریعتی در بازجوییهای خود اظهار تمایل به ژریم و آمادگی برای همکاری با آن را مورد تأکید قرار داده بود، اما در سخنرانیهایش کوچکترین تعریفی از رژیم پهلوی به چشم نمیخورد. در واقع اگر اینگونه ابراز احساسات به رژیم، از واقعیت درونی برخوردار بود میبایست همانند دیگران از جمله منوچهر آزمون، پرویز نیکخواه و غیره، در عمل نیز ما به ازای آن مشاهده میشد. جبههگیری شریعتی در قبال "آخوندزدگی" نیز در شرایطی صورت میگیرد که اگرچه در افکار و اندیشههای وی میتوان انتقادات به روحانیت سنتی و پارهای افکار و عقاید رایج را مشاهده کرد، اما در این زمان، یعنی سالهای ۴۸ الی ۵۰، روابط شریعتی با روحانیون، بهویژه شخصیتهایی مانند مطهری، بهشتی، خامنهای، جعفری، هاشمیرفسنجانی، دوانی و دیگرانی که در حسینیه ارشاد فعالیت دارند، کاملاً گرم و صمیمانه است. این مسئله حاکی از آن است که در این زمان، نه شریعتی موضعگیری حادی در برابر روحانیت داشت و نه افکار و عقاید وی به گونهای بود که موجب جبههگیریهای تند شخصیتهای موجه روحانیت در قبال وی گردد؛ بنابراین آنچه در این زمان در متنهای بازجویی از سوی شریعتی راجع به روحانیت بیان گردیده، اگرچه رگههایی از عینیت در افکار واقعی او دارد اما در عالم واقع به آن غلظت نیست یا دستکم نمود ندارد. این در حالی است که نوشتههای او پیرامون چپهای مارکسیست و راستهای غربزده در بازجوییها کاملاً منطبق بر سخنان و نوشتههایی است که او از بیان و انتشار آنها در مجامع عمومی و به صورت علنی، هیچ ابایی ندارد و بلکه تندتر از آنچه در بازجوییها آمده است در بیرون از فضای بازجویی قابل ملاحظه است.
با پشت سرگذاردن این مرحله شریعتی وارد دورهای میگردد که باید از آن تحت عنوان دوران اوج فعالیت حسینیه ارشاد یاد کرد. در ابتدای این دوران جمعی از متفکران و سخنرانان مسلمان ـ اعم از روحانی و غیر روحانیـ در این مرکز مشغول فعالیت و بحث هستند، بهگونهای که به راستی میتوان این برهه را دوران طلایی حسینیه ارشاد خواند. اما به تدریج با بروز اختلافات فکری میان مدیران و سخنرانان به خاطر پارهای مسائل مطروحه از سوی دکتر شریعتی، این جمع دچار تشتت میگردد و کار به جدایی و سپس تعطیلی حسینیه ارشاد میکشد. ما در اینجا از ورود به محتوای اختلافات فکری که خود مبحث جداگانهای است، پرهیز میکنیم، ضمن آنکه معتقدیم اندیشههای دکتر شریعتی قابل نقد و انتقاد بودند و از طرفی، چه بسا توسط برخی از هواداران وی برداشتهای کاملاً ناصوابی از آنها نیز شده است. آنچه در اینجا مورد نظر ماست بررسی نحوه قضاوت آقای رهنما دربارهی این ماجراست.
به طور کلی در حوزه فکر و اندیشه، اختلاف نظر اندیشمندان امری کاملاً طبیعی و بدیهی است؛ تنوعات فکری در طول تاریخ بیانگر این واقعیت است. حتی در یک نحله فکری نیز اختلافات تدریجی پیروان آنکه به انشقاق و انشعاب در میان آنان انجامیده، مسئلهای عادی به شمار میآید. در واقع تاریخ اندیشه، به یک معنا، چیزی جز بررسی همین اختلافات و انشعابات نیست و قاعدتاً در اندیشه اسلامی نیز همین خط سیر را میتوان مشاهده کرد. اگرچه قرآن و سنت به عنوان منبع اندیشه اسلامی در طول ۱۴۰۰ سال گذشته مورد رجوع اندیشمندان و علمای اسلامی قرار داشتهاند، اما به دلایل بسیار، همگان برداشت واحد و یکسانی از این منابع اصیل اسلامی نداشتهاند و لذا تفاوتها، تفرقهها و بلکه تضادهای فراوانی در میان امت اسلامی بروز کرده است. هنگامی که این روال را در نظر داشته باشیم، آنگاه بروز اختلاف میان "مطهریـ شریعتی" را نیز یک مسئله کاملاً طبیعی قلمداد خواهیم کرد. این اختلاف، نه اولین اختلافنظر میان دو متفکر اسلامی بود و نه آخرین آن خواهد بود.
این نکته نیز ناگفته نماند که وقتی از طبیعی بودن این اختلاف نظرها سخن میگوییم، منظورمان درست و صحیح قلمداد کردن طرز تفکر هر دو سوی این معادله نیست. صاحب این قلم اگرچه معتقد است کوشندگان در عرصه فکر و اندیشه بهویژه در حوزه اسلام را باید محترم شمرد، اما بر این باور نیست که کلیه قرائتهای صورت گرفته از دین را میتوان صحیح دانست. احترام به اندیشمندان مقولهای جدا از ارزشیابی اندیشه آنان است و خلط این دو مقوله با یکدیگر، مسلماً پیامدهای بسیار ناگواری خواهد داشت.
آقای رهنما از بخش شانزدهم کتاب خود، وارد بحث تأسیس حسینیه ارشاد و مسائل مرتبط با آن تا هنگام تعطیلی در آبان ۵۱ میشود. اگرچه نویسنده محترم در این باره به تفصیل سخن میگوید و حتی به بررسی محتوای برخی از سخنرانیهای شریعتی در طول این مدت نیز میپردازد که البته برای خوانندگان مفید و جذاب استـ اما باید گفت هسته مرکزی بحث ایشان را از ابتدا تا انتها روابط "شریعتیـ مطهری" تشکیل میدهد. سؤالی که در اینجا مطرح میشود آن است که آیا آقای رهنما دربارهی این مسئله صرفاً به وقایعنگاری پرداخته یا دست به قضاوت و ارزشیابی نیز زده است و اگر قضاوتی صورت گرفته، آیا منصفانه بوده است یا خیر؟
نویسنده محترم پس از بیان مختصری راجع به سابقه مؤسسات دینی که به جای مساجد بتوانند مخاطبانی را جذب کنند و آنها را به انحای گوناگون تحت تأثیر قرار دهند، از مطهری به عنوان یکی از "روحانیون بسیار با معلومات آن دوره و از مشوقان و اگرنه معماران اصلی طرح ارشاد" یاد میکند که به همراه تنی چند از روحانیان روشناندیش و روشنفکران مسلمان غیرروحانی "هدف مشترکشان رهانیدن اسلام از قید و بندهای ظاهری و پوسیدهای بود که روحانیت محافظهکار و متولی دین بر دست و پای آن تنیده بود.” (ص۳۲۷) بنابراین در ابتدای بحث ضمن بیان جایگاه و مرتبت علمی مطهری، نقش او نیز در راهاندازی مؤسسه حسینیه ارشاد مورد توجه و تأکید نویسنده محترم قرار میگیرد، اما تنها چند سطر بعد، آقای رهنما توضیح دیگری را بر سخنان پیشین خود میافزاید که جای تأمل بسیار دارد: "هرچند در نقش مطهری در بسط فکر ایجاد ارشاد به عنوان کانونی برای نشر گفتمان نوگرایانهی اسلامی هیچ تردیدی وجود ندارد اما در میزان مشارکت فعالانهی وی در بنای این مؤسسه نکات تردیدآوری وجود دارد. مطهری روحانی روشنفکری بود که میخواست در مؤسسه آماده و کارآمد به سخنرانی و تحقیق علمی در مورد اسلام بپردازد و چنین فعالیتهایی را سازماندهی کند. او نه کسی بود که خود را به آب و گل بنایی آلوده سازد و بر مراحل احداث بنای حسینیه نظارت نماید، و نه کسی بود که از این ادارهی دولتی به آن ادارهی دیگر برود و مشکلات طاقتفرسای حقوقی و اداری کار را برطرف سازد. آرزوی او این بود که ارشاد به الازهر دیگری تبدیل شود و خودش بر مسند ریاست آن تکیه زند.” (ص۳۲۷)
به این ترتیب در همان مدخل ورودی بحث، آقای رهنما تلاش دارد به مخاطب خود چنین القا کند که مطهری بیآن که زحمت چندانی متقبل شود، به دنبال کسب مقام و موقعیت و ریاست بوده است. بدیهی است در چارچوب این تعریف سعی شده، انگیزههای معنوی وسیاسی مطهری تا حد ممکن کمرنگ گردد، به گونهای که خواننده به او به چشم فردی ریاستطلب بنگرد که تمامی فعالیتهایش معطوف به این هدف بوده است. آقای رهنما در طول تشریح مسائل درونی حسینیه ارشاد، همین خط را دنبال میکند و به تصریح یا تلویح در جای جای آن، مطهری را به دنبال کسب ریاست و موقعیت برتر نشان میدهد. طبیعتاً در این چارچوب، اختلافات مطهری با شریعتی اگرچه پوششی از مسائل فکری و عقیدتی دارد اما در تحلیل نهایی، منشأ آن تلاشی است که مطهری برای تثبیت ریاست خود به کار میبندد: "مسئلهی جنگ قدرت میان مطهری و میناچی نیز به تنشی که رفته رفته بر ارشاد سایه میافکند، دامن میزد؛ این امر هم که مطهری گمان میکرد میناچی و شریعتی دست در دست عم علیه وی توطئه میکنند باعث بغرنجتر شدن اوضاع و سردرگمی سایر اعضا شده بود. مطهری که حس میکرد سلطهی خود را بر ارشاد از دست میدهد، میکوشید میناچی و شریعتی را به علل مختلف مقصر جلوه دهد.” (ص۳۶۰) آقای رهنما در این مسیر تا آنجا پیش میرود که مطهری را متهم به حسادت به شریعتی میکند و فعالیتهای وی را برخاسته از این خصلت نامناسب اخلاقی قلمداد مینماید: "همان روزهایی که شریعتی با لحنی پرشور و حرارت در مورد معنای اسلام، ثنویت در اسلام و مسئولیت مسلمان واقعی سخن میگفت و توجه همگان را به خود معطوف میساخت، از اعتبار و آوازهی مطهری نیز کاسته میشد. از لحاظ شخصی، محبوبیت روزافزون شریعتی باعث بروز حسادت در مطهری نیز میشد. مطهری به عنوان یک روحانی روشنفکر نه میتوانست از گذشته و تحصیلات و لباس روحانی خود چشم بپوشد و نه میتوانست توفیق و نوآوریهای جنجالبرانگیز و مذهبی کسی را تحمل کند که به زعم وی دست پروردهی خودش محسوب میشد.” (ص۳۷۱)
به راستی آقای رهنما چگونه توانسته است به عمق ضمیر مطهری نفوذ کند و از انگیزههای درونی وی اطلاع یابد؟ ایشان از کجا دریافته است که انگیزه باطنی مطهری از کمک به تأسیس حسینیه ارشاد، ایجاد یک الازهر ایرانی بود تا خود بیدردسر بر کرسی ریاست آن تکیه زند و مابقی عمر را به راحتی و با در اختیار داشتن یک منصب پرطمطراق طی کند؟ بیتردید اگر مطهری چنین آرزویی را در دل داشت، با توجه به معلومات و موقعیت خود در میان روحانیت، راههای بسیاری برای برآورده ساختن آن آرزو و دستیابی به آن مقام میتوانست بپیماید. آیا چنانچه مطهری کوچکترین تمایلی به رژیم پهلوی نشان میداد، بسیار بیشتر از یک سالن سخنرانی و مسجدی کوچک در کنار آن، برایش مهیا نمیگردید؟ آیا برپا کردن یک دارالتبلیغ بزرگ و مبسوط در پایتخت که کرسی ریاست آن مادامالعمر در اختیار مطهری قرار گیرد و به واقع به اندازههای "الازهر" نزدیک شود، کار دشواری برای رژیم بود تا ضمن برآوردن آرزوی ریاست یک روحانی "با معلومات"، اهداف خود را نیز در قالب آن پی بگیرد؟
کاویدن درون مطهری و یافتن رگههای حسادت او! نسبت به شریعتی نیز از جمله موارد دیگری است که تاریخ نگاری آقای رهنما را به زیر سؤال میبرد. آیا به راستی نویسنده محترم اگر بخواهد گامی فراتر از برچسبزنی بردارد و به اثبات مدعای خویش بپردازد، هیچ سند و مدرک یا دلیل موجهی میتواند بدین منظور ارائه کند یا آنکه چارهای جز تکرار این اتهام نخواهد داشت؟
البته برای درک بهتر این نحوه "قضاوت" میان مطهری و شریعتی در کتاب حاضر، میتوان به کتاب دیگر نویسنده به نام "نیروهای مذهبی بر بستر حرکت نهضت ملی" رجوع کرد که اتفاقاً در آن نیز بحث اصلی عمدتاً حول دو شخصیت روحانی و غیرروحانی یعنی کاشانی و مصدق دور میزند و البته در کنار آن دو، از روحانی دیگر یعنی نواب صفوی نیز سخن به میان میآید. در کتاب مزبور نیز آقای رهنما با انگیزهکاویهای یک جانبه آیتالله کاشانی، موفق به کشف حرص و ولع ایشان برای دستیابی به مقامات بالای روحانی و سیاسی گردیده است! از آنجا که کتاب مزبور توسط "دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران" مشروحاً مورد نقد و بررسی قرار گرفته است، در اینجا تنها به ذکر یک مورد از انگیزهکاویهای نویسنده محترم در مورد آیتالله کاشانی بسنده میکنیم.
آقای رهنما پس از آنکه احتمالاتی را در مورد ملاقات نواب صفوی با کاشانی قبل از ترور کسروی مطرح میسازد که البته هیچگونه سند مکتوب یا روایی در این مورد وجود نداردـ چنین نتیجه میگیرد که ملاقات فرضی مزبور زمینه شکلگیری ائتلاف کاشانیـ نواب را فراهم آورد. (علی رهنما، نیروهای مذهبی بر بستر حرکت نهضت ملی، تهران، انتشارات گام نو، ۱۳۸۴، ص۱۲) سپس نویسنده محترم، یکی از انگیزههای اصلی این ائتلاف را برکناری آیتالله العظمی بروجردی از مرجعیت و قرار گرفتن کاشانی در این منصب عنوان میدارد که طبعاً حاکی از روحیه ریاستطلبی مفرط نزد کاشانی است: "در بیانیهای که به تاریخ ۱۷ اسفند ۱۳۲۶ صادر میشود، کاشانی وظیفه دینی مسلمین را تعیین کرده و تیغ حمله خود را بار دیگر تلویحاً متوجه بروجردی میکند... در این اعلامیه کاشانی در واقع از اخطار به بروجردی فراتر میرود و به نظر میرسد که استدلالی ارائه میدهد برای عدم کفایت او به عنوان مرجعی که به یکی از وظایف عمدهاش که بایستی کوششی در راه مصالح دنیوی مسلمین باشد، عمل نمیکند. از این نوشته کاشانی چنین استنباط میشود که از نظر او، بروجردی الگوی مرجعیت نیست... اگرچه کاشانی از کلمه مرجع استفاده نمیکند اما ظاهراً نزد او تعریف رهبری دینی الگوبرداری شده از موضعگیریها و کنش اجتماعیـ سیاسی و مذهبی شخص او یعنی “زیر نظام کاشانی" است.” (همان ص۵۶ـ۵۵) همانگونه که ملاحظه میشود، نویسنده محترم با به کارگیری مکرر عباراتی مانند "تلویحاً"، "به نظر میرسد"، "استنباط میشود" و "ظاهراً" تلاش میکند تا از انگیزه کاشانی برای کنار زدن آیتالله بروجردی از مقام مرجعیت تامه و جانشین ساختن خود در آن موقعیت، پردهبرداری نماید و این در حالی است که در سنت شیعی و حوزههای علمیه هرگز سابقه کنار زده شدن مرجعیت تامه وجود نداشته و لذا به هیچ وجه زمینهای برای به وجود آمدن چنین انگیزهای نزد کاشانی نمیتوان یافت.
به هر حال، باید گفت آقای رهنما در آثار مکتوب خود این نکته را به اثبات رسانده است که تمایل شدیدی به انگیزه کاوی شخصیتهای روحانی دارد که البته حاصل تلاش وی در این زمینه از نظر پژوهندگان تاریخ، چیزی جز برچسب زدنهای مورد نظر خویش بر آنها نبوده است. اینکه چرا چنین تمایل مفرطی در این نویسنده محترم شکل گرفته است، چه بسا نیاز به انگیزهکاوی ایشان داشته باشد که این قلم از ورود به این عرصه، میپرهیزد.
اگر خواسته باشیم از ورود به باطن اشخاص و کاویدن احساسات درونی آنها به منظور یافتن انگیزههایی که بروز اختلافات و تشدید آنها را به نفسانیات طرفهای درگیر منتسب میسازد، اجتناب ورزیم، باید گفت آنچه در این دوره در روابط مطهریـ شریعتی شکل میگیرد و به مرحله غیرقابل حلی میرسد، در ادامه همان اختلافنظرهایی قرار دارد که در طول ۱۴۰۰ سال گذشته میان متفکران اسلامی وجود داشته است؛ البته همواره در اینگونه مسائل اطرافیان و حواشی مختلفی نیز حاضر بودهاند که به طرق مختلف بر ابعاد و شدت قضایا تأثیر میگذاردهاند. همچنین تکرار این نکته در اینجا ضروری است که وقتی سخن از اختلافنظر میان دو یا چند متفکر یا نحله فکری اسلامی به میان میآید، به هیچ وجه نمیتوان هر دو طرف این اختلاف را به لحاظ محتوای فکری به یک میزان از صحت و اتقان دانست. طبعاً پیامدهای فرهنگی، سیاسی و اجتماعی هر یک از این عقاید نیز به جای خود محفوظ و قابل بررسی است. اما نکته اینجاست که وقتی از اختلافنظر میان دو متفکر در حوزه اندیشه سخن گفته میشود، بحثها و مسائل دیگر مانند نفسانیات یا مأمور و وابسته دستگاه حاکمه دانستن آنها و مواردی از این قبیل را باید به کناری نهاد و فارغ از اینگونه ظن و گمانهای بدون دلیل موجه یا سند معتبر و قابل اعتناء، به ارزیابی محتوای اندیشه دو طرف پرداخت.
در این دوره با گسترده شدن سخنرانیهای شریعتی پیرامون مسائل و موضوعات اسلامی، مطهری که از دانشی عمیق و اصیل در تاریخ و معارف اسلامی و شیعی برخوردار بود، به تدریج مقولات و عناصری را در اندیشه شریعتی مشاهده کرد که نمیتوانست به سادگی از کنار آنها بگذرد. البته همانگونه که در کتاب حاضر نیز خاطرنشان شده است، در اوایل آشنایی مطهری با شریعتی، اگرچه موارد قابل انتقادی در تفکرات شریعتی به چشم میخورد اما از نگاه مطهری این مسائل در مقابل محسنات موجود در آثار قلمی و سخنرانیهای وی قابل اغماض و بلکه قابل اصلاح بودند: "... مطهری در نامهای محبتآمیز به محمدتقی شریعتی قضایا را بهطور مفصل توضیح داده و از منتقدین شریعتی به عنوان "مشتی جاهل و مغرض" یاد کرده بود که "کمی سروصدا به راه انداختهاند". مطهری به منظور خاموش ساختن مخالفان، خواسته بود علی شریعتی چند کلمهای در تبیین و رد انتقادات جنجالی مخالفان خود، بنویسد و در صورتی که مایل باشد میتواند از تذکرات مطهری نیز استفاده کند.” (ص۳۴۵) عدم پاسخگویی و واکنش مناسب شریعتی به این "نامه محبتآمیز" و توصیه مشفقانه مطهری و سپس حرکت وی در مسیر مخالف این توصیه، به مرور ایام قاعدتاً زمینه را برای بسط و تعمیق اختلاف نظرها میان آنها فراهم آورد.
به طور کلی، این دوره را باید یکی از فرازهای زندگی شریعتی در تلاش برای حفظ ارتباط با مخاطب به شمار آورد که البته از پشتیبانی بیدریغ دو عضو هیئت موسس حسینیه ارشاد، محمد همایون و ناصر میناچی، نیز برخوردار است. بدین ترتیب مطهری که تلاش دلسوزانه و مشفقانه خود را برای پالودن تفکرات شریعتی از برخی لغزشها یا مستعد برای برداشتهای ناصواب از آن، بیثمر میبیند، تصمیم به ترک مرکزی میگیرد که خود از پایهگذاران آن محسوب میگردید. بیتردید اگر مطهری انگیزه ریاستطلبی داشت یا چنین آرزویی را در دل میپروراند که به عنوان مفتی اعظم الازهر ایرانی شناخته شود، میتوانست با نادیده گرفتن اعتقاداتش و کنار آمدن با شرایط، همچنان موقعیت خود را در حسینیه ارشاد حفظ کند. همانگونه که در کتاب حاضر نیز شاهدیم همایون و میناچی نیز تمایل بسیاری به استمرار حضور مطهری در این مؤسسه داشتند و برای او احترام خاصی قائل بودند. (ص۳۶۹)
اما در این حال شریعتی به شدت زیر نظر ساواک نیز قرار داشت. آنچه شریعتی در طول بازجوییهای پیشین خود نگاشته بود، به همراه پارهای عقاید او که بهویژه در تقابل با روحانیت ارزیابی میشد، ساواک را نسبت به "منافع شریعتی" برای خود امیدوار میساخت. از سوی دیگر اگرچه وی از طرح صریح مباحث سیاسی پرهیز میکرد، اما سخنرانیهایش در مجموع باعث برانگیخته شدن روحیه اسلامی در مخاطباناش که عمدتاً دانشجویان و جوانان بودند میشد و آنها را که مستعد حرکتهای انقلابی ضدرژیم بودند، با انگیزههای اسلامی در این مسیر به تحرک بیشتر وا میداشت، لذا ساواک نمیتوانست از "مضرات شریعتی" نیز غافل بماند. به این ترتیب ساواک در میان طمع بستن به منافع شریعتی و جلوگیری به عمل آوردن از مضرات وی، درمانده بود. در همین برهه است که ساواک به سخنرانیهای مذهبی شریعتی نگاهی ضد مارکسیستی نیز دارد و همانگونه که آقای رهنما نیز به درستی اشاره کرده است: "با توجه به محبوبیت سخنرانیهای شریعتی در میان دانشجویان، این احتمال وجود داشت که برخی از عناصر ادارهی سوم ساواک این سخنرانیها را برای مبارزه ایدهئولوژیک با مارکسیستها مناسب تشخیص داده باشند. سخنرانیهای شریعتی گذشته از انقلابی بودن، دارای محتوای جدید، مهیج و تند، و از همین رو، برای نسل جوان جذاب بود. از دید نیروهای امنیتی، تأکید شریعتی بر مفهوم "نظر مقدم بر عمل" یکی دیگر از مزیتهای این گفتمان محسوب میشد. وانگهی، چون سخنرانیهای شریعتی صبغهی اسلامی داشت، نیروهای امنیتی لاجرم این سخنرانیها را ضد مادیگری و در نهایت، ضد مارکسیستی تلقی میکردند.” (ص۴۴۷ـ۴۴۶) به هر حال باید گفت در این دوران ساواک با یک معمای بسیار بزرگ مواجه بود که میتوان از آن تحت عنوان "معمای شریعتی" یاد کرد.
البته باید خاطرنشان ساخت یکی از شیوههای ساواک برای حل این معما و جذب شریعتی به گونهای که بتواند نسبت به وی اطمینان خاطر داشته باشد، بهرهگیری از نیروهای روشنفکر وابسته به خود بدین منظور بود. به عنوان نمونه ساواک با قرار دادن احسان نراقی که در آن هنگام ریاست موسسه علوم اجتماعی را بر عهده داشت، میان خود و شریعتی، سعی کرد به تصور خویش از سطح و زاویه دیگری به تعامل با شریعتی بپردازد و به نوعی از طریق نیروهای همجنس خود او، به حل این معما بپردازد. در نامهای که از ساواک خراسان به "تیمسار ریاست سازمان اطلاعات و امنیت کشور" به تاریخ ۱۶/۴/۴۸ نگاشته شده، آمده است: "مشارالیه اظهار میدارد دکتر نراقی رئیس موسسه علوم اجتماعی دانشگاه تهران به وی خصوصی نامه داده است که هر موقع به تهران آمدی ترتیب ملاقات ترا با تیمسار مقدم خواهم داد. دکتر شریعتی در موقع برگزاری کنکور دانشگاه بتهران دعوت شده و بنا باظهار خودش حداقل ده مرداد در تهران خواد بود وبا تیمسار مقدم بهوسیلهی دکتر نراقی ملاقات خواهد کرد.” (شریعتی به روایت اسناد ساواک، جلد اول، ص ۲۲۶) جالب اینکه مسئله مزبور به حدی دارای اهمیت بوده است که ساواک تهران در همان روز پاسخ ساواک مشهد را به این مضمون ارسال میدارد: "دستور فرمایید به علی شریعتی مزینانی بنحو مقتضی ابلاغ نمایند که هنگام عزیمت بتهران از طریق احسان نراقی یا شماره تلفن ۷۶۲۸۱۷ با این اداره کل تماس و تاریخ حرکت نامبرده را نیز تلگرافی اعلام دارند. هـ مقدم" (همان، ص۲۳۱) آقای رهنما نیز این ماجرا و تلگرام مزبور را در کتاب خود بدین صورت بازتاب داده است: "در این مقطع، ساواک پس از منع شریعتی از سخنرانی در خارج از دانشگاه مشهد، قصد داشت صحت و سقم توصیههای بهرامی را در مورد امکان استفاده از وی به نفع رژیم مورد ارزیابی قرار دهد. مقامات ساواک تهران طی تلگرامی به ساواک مشهد دستور دادند به شریعتی اطلاع دهد که از طریق آقای ا. ن. به شماره تلفن ۷۶۲۸۱۷ با ساواک تماس بگیرد و ساواک مشهد طی تلگرامی تاریخ عزیمت وی به تهران را گزارش دهد.” (ص ۳۱۳). اگرچه آقای رهنما از بیان نام کامل آقای احسان نراقی پرهیز میکند و آن را به صورت "ا. ن.” بیان میدارد (مقایسه کنید با نحوه برخورد ایشان با استاد مطهری) اما اسناد انتشار یافته براحتی حقایق تاریخی را در دسترس تاریخ پژوهان قرار میدهند و گذشته از نام اشخاص، شیوههای ساواک برای حل مشکلات خود را نیز آشکار میسازند. به هرحال اگرچه در نهایت طبق سند مورخه ۳۱/۶/۴۸ ساواک، دکتر نراقی طی ملاقاتی با شریعتی به وی خاطرنشان میسازد: "تیمسار مقدم نسبت به شما کمال حسن نیت را دارند و من از جانب ایشان میگویم که شما مجاز هستید در مجالس و سخنرانیها شرکت کنید" (شریعتی به روایت اسناد ساواک، جلد اول، ص۲۳۷) اما به هر تقدیر این گونه اظهار لطفها و مراحم که به واسط جریان روشنفکری وابسته به شریعتی منتقل میشود – و البته قاعدتاً در ملاقاتهای مزبور صحبتهای مفصل دیگری نیز صورت گرفته استـ نیز کارگر نمیافتند و معضل و معمای مزبور همچنان برای ساواک حل ناشده باقی میماند.
سرانجام ساواک با پایان بخشیدن به تدریس دکتر شریعتی در دانشگاه مشهد در سال ۱۳۵۰ در حالی که تنها ۵ سال از آغاز آن میگذشت و ممنوعالتدریس کردن وی و درعینحال آزاد گذاردن سخنرانیهای وی در حسینیه ارشاد، نشان میدهد دستکم بر بخشی از تردید خود در قبال وی فائق آمده و مضرات ادامه تدریس دانشگاهی وی را بیش از فواید مورد انتظار ارزیابی کرده است. این البته زنگ خطری جدی بود که برای شریعتی به صدا در آمد و بخشی مهمی از ارتباط او با مخاطب را قطع کرد. همچون گذشته، شریعتی مجدداً در پی "رفع و رجوع" مسائل برمیآید تا بلکه بتواند این بخش آسیب دیده را ترمیم کند. به همین خاطر در "مصاحبه و مذاکرهای" که ساواک در تاریخ ۱۹/۱/۱۳۵۱ با وی به عمل میآورد، مجدداً به تکرار همان سخنان مطروحه در بازجوییهای پیشین میپردازد و از جمله میگوید: "در خراسان با همه حسن نیتی که دستگاه داشت متأسفانه من نمیتوانستم به وضوح کنونی مافیالضمیر خود را عرضه دارم و اینک که واقعاً حس میکنم نظر دستگاه در چه مقیاسی به نظریات من نزدیک است واقعیاتی را واضحتر ابراز میکنم و به علاوه آنچه نوشتهام چون نمیدانستم چه خوانندهای و با چه سطح فکر و دیدی مورد مطالعه قرار میدهد، طبعاً مبهم و نارساست وقتی که تجزیه و تحلیل میشود میبینیم که علیه خودم بوده است.” (شریعتی به روایت اسناد ساواک، جلد دوم، ص۲۲. ۲۵) اما گویی این بار ساواک با توجه به تجربیات قبلی خود از بازجوییهای شریعتی، با دقت و وسواس بیشتری دربارهی اظهارات وی به قضاوت و ارزیابی مینشیند. نظریهای که گویا توسط یکی از کارشناسان برجسته ساواک در پای این سند نگاشته شده است به خوبی بیانگر آن است که مقامات این سازمان از تفاوت حرف و عمل شریعتی خسته شده و خواستار عملکردهای شفاف وی در جهت تحقق خواستههای ساواک بودند: "این مطالب همه کلی است. اگر طرفدار ترویج مذهب است لااقل در سخنرانیهای خود علیه مارکسیسم و ماتریالیسم صحبت کند. با اینگونه افراد باید صریح صحبت کرد. آنها خیال میکنند با ردیف کردن چهار کلمه مافیالضمیر و عینی و ذهنی، تئوریسین و سوسولف شدهاند. باید خط خود را معین کند یا این طرف یا آن طرف مسائل او باید نفعی برای جوانان و مصالح عمومی مملکت داشته باشد کدامیک از سخنرانیهای او لااقل علیه مارکسیسم و ماتریالیسم است. باید در دو جلسه بین دانشجویان علیه مارکسیسم بحث کند تا بفهمیم عوامفریب نیست.” (همان، ص۲۵)
اگرچه این کارشناس ساواک بر ضرورت سخنرانی صریح شریعتی علیه مارکسیسم تأکید کرده است، اما به نظر میرسد محتوای اصلی این نظریه را باید در این جمله او جستجو کرد: "باید خط خود را معین کند یا این طرف یا آن طرف". در واقع آنچه از این پس ساواک با قاطعیت تصمیم به مشخص ساختن آن میگیرد، این طرفی یا آن طرفی بودن شریعتی در عمل است. البته از آنجا که در این اظهارنظر، ساواک خواستار موضعگیری شریعتی علیه مارکسیسم شده بود، او به راحتی و با طیب خاطر قادر بود به برآورده ساختن این حکم ساواک اقدام کند و لذا طی چند سخنرانی بدین امر مبادرت ورزید، اما مشکل ساواک با شریعتی حل نشد؛ چراکه مشکل اساسی در جای دیگر بود و همین مسئله و معضل، در نهایت موجب صدور دستور تعطیلی حسینیه ارشاد به عنوان مهمترین پایگاه شریعتی در آبان ۱۳۵۱ گردید.
با نگاهی به نامهای که از طرف "رئیس سازمان اطلاعات و امنیت کشور ارتشبد نصیری" به "ریاست شهربانی کل کشور (اداره اطلاعات)" به تاریخ ۲۰/۱۲/۱۳۵۱ نگاشته شده است، میتوان به هسته اصلی مشکل ساواک با شریعتی پی برد: "درباره کتب تألیف شده توسط دکتر علی شریعتی مزینانی پیرو نامه شماره... همانطوری که در نامه پیروی اشاره شده کتب تألیف شده وسیله دکتر علی شریعتی مزینانی حاوی مطالب تحریکآمیز و انقلابی میباشد و شخص یاد شده سعی نموده در این کتب از تعصبات مذهبی خواننده سوءاستفاده نموده و با جملهپردازی و استنتاجات غیرمنطقی او را به انقلاب تحریک و تحریص نماید به طوری که در مدت کوتاهی که از عمر نشر این کتابها میگذرد اولاً عناصر ناراحت و سابقهدار استقبال قابل توجهی از کتب مورد بحث نمودهاند و این کتابها سریعاً در حجم زیاد در سراسر ایران بهویژه نقاط مذهبی پخش گردیده است. ثانیاً اثرات گمراه کننده کتابهای مورد نظر در این مدت نسبتاً کوتاه منتهی به انجام پارهای از فعالیتهای مضره و ضدامنیتی بهویژه از جانب جوانان و دانشجویان گردیده است. با وجود این ملاحظه میشود که این کتب در برخی از کتابفروشیهای تهران و شهرستانها آزادانه بفروش میرسد. خواهشمند است دستور فرمایید با توجه به اهمیت و حساسیت موضوع نسبت به جمعآوری کلیه کتب و نشریات تألیف شده وسیله دکتر علی شریعتی اقدام و نتایج حاصله را به این سازمان اعلام نمایند.” (همان، ص۱۶۳ـ۱۶۲)
به این ترتیب ساواک به درستی تشخیص میدهد که مشکل اساسی سخنان شریعتی برای رژیم پهلوی، سخن گفتن یا نگفتن وی دربارهی مارکسیسم و کمونیسم نیست بلکه آنچه وی در سخنرانیهای خود پیرامون شخصیتها و موضوعات اسلامی و مذهبی بیان میدارد، به گونهای است که اگرچه به صراحت تعریضی به رژیم ندارد، اما محتوای کلی آن موجب غلیان تفکرات و احساسات مذهبی در دانشجویان و تحریک و تحریص آنان به فعالیتهای انقلابی میشود. دست نوشته ۷ صفحهای شریعتی که به دنبال این اظهارنظر و دستور عالیترین مقام ساواک در اسناد برجای مانده از این سازمان به چشم میخورد حاکی از فراخواندن مجدد وی به "مصاحبه" در اواخر سال ۱۳۵۱ است. آنچه در این سند آمده تکرار مطالب پیشین برمبنای همان روش قبلی است، یعنی درازنویسی و پیچاندن مطالب گوناگون در یکدیگر به نحوی که مرضی خاطر ساواک افتد و از شدت ظن و گمان منفی آنها بکاهد. با این وجود به نظر میرسد در این زمان از تأثیرات روش سنتی شریعتی در مواجهه با ساواک به شدت کاسته شده و دلیل عمده آن نیز تأثیرات چشمگیری است که سخنرانیها و مکتوبات شریعتی بر رشد احساسات مذهبی و انقلابی جوانان برجای گذارده است. به همین دلیل نه تنها از نظارت ساواک بر شریعتی کاسته نمیشود بلکه این مسئله با جدیت تمام استمرار مییابد و کلیه تحرکات وی که دیگر به صراحت از آنها تحت عنوان "فعالیتهای ضدامنیتی" یاد میشود (همان، ص۱۸۹) زیر نظر قرار میگیرد و در نهایت در ۷ مهرماه ۱۳۵۲ ساواک با فائق آمدن بر تردیدهای خود دربارهی شریعتی، او را به اتهام "اقدام علیه امنیت داخلی" دستگیر میکند. به این ترتیب دوره تلاشهای موفق شریعتی برای حفظ ارتباط با مخاطب نیز به پایان میرسد.
آقای رهنما در مورد بسته شدن ارشاد و سپس دستگیری شریعتی، ابتدا به طرح دو رویکرد و تحلیل میپردازد: "به محض اینکه "کمیتهی مشترک ضد خرابکاری" متوجه شد سخنرانیهای ستیزهجویانهی شریعتی مخاطباناش را برای پیوستن به مجاهدین آماده میسازد و ارشاد نیز به بستری برای تربیت چریکها بدل شده است، در تعطیلی این مکان کوچکترین تردید و مکثی نکرد. توجیهات دیگری هم وجود دارد که روحانیان ضد شریعتی را مسئول تعطیلی ارشاد و دستگیری شریعتی میداند. طبق این استدلالات، ارشاد متعاقب سفر شاه به شیراز در مهرماه ۱۳۵۱/اکتبر ۱۹۷۲، تعطیل شد، گویا برخی از روحانیون متنفذ نسخهای از کتاب تشیع علوی و تشیع صفوی شریعتی را به شاه داده و از وی خواسته بودند نویسندهی آن را تنبیه کند.” (ص۴۵۷) و سپس دیدگاه خود در این باره را چنین بیان میدارد: "به جرأت میتوان گفت که خطرات سیاسی ناشی از واکنشهای زنجیرهای علیه فعالیتهای شریعتی در ارشاد، نخستین دلیل تعطیلی ارشاد بوده است. بدون ارشاد، شریعتی خاموش میشد، از تحریکات سیاسی و مذهبی وی جلوگیری به عمل میآمد و پلی که میان این مؤسسه و سازمان مجاهدین ایجاد شده بود نیز برچیده میشد... اما به احتمال زیاد شریعتی به این دلیل زندانی شد که ساواک از نفوذ روزافزون نوشتههای وی در میان نسل جوان و گرایش آتی آنان به مبارزهی مسلحانه بیمناک بود.” (ص۴۶۰)
همانگونه که ملاحظه میشود در احتمالات بیان شده از سوی نویسنده محترم و نیز طبق دیدگاه شخصی ایشان، تأثیرگذاری شریعتی بر مخاطباناش و پیوستن آنها به سازمان مجاهدین و فعالیتهای مسلحانه، نقش اصلی را در بسته شدن حسینیه ارشاد و سپس دستگیری شریعتی ایفا میکند. اگرچه نمیتوان منکر تأثیرگذاری سخنرانیهای شریعتی بر تقویت انگیزه برخی از جوانان برای پیوستن به سازمانهایی با خط مشی مسلحانه شد، اما به یقین نمیتوان نقش وجودی شریعتی را به این مسئله محدود ساخت. ساواک هرچند شکلگیری و فعالیت گروههای مسلحانه را یک خطر جدی به شمار میآورد، اما این سازمان توانسته بود با اقدامات پلیسی، نفوذی و سرکوبگرانه خود، ضربات خردکنندهای بر اینگونه سازمانها وارد آورد و آنها را تا حد زیادی مهار سازد. ادامه اقدامات ساواک در این زمینه نیز با موفقیتهای دیگری همراه بود؛ به طوری که در سال ۵۵ با دستگیری یا کشته شدن آخرین هستههای فعال در سازمانهای چریکی، میتوان گفت رژیم شاه بر این مسئله فائق آمده بود.
اساسیترین مشکلی که شاه و سلطهجویان غربی از اواخر دهه ۴۰ متوجه آن گردیدند، رشد و توسعه "اسلامگرایی" در میان قشر جوان و دانشجو بود. این به معنای ناموفق ماندن برنامهها و سیاستهایی بود که از ابتدای روی کار آمدن رژیم پهلوی به منظور "اسلامزدایی" از ایران طراحی شده و به اجرا درآمده بود که قاعدتاً قشر جوان و تحصیلکرده نخستین گروه هدف آن به حساب میآمدند. اما در اواخر دهه ۴۰، اینگونه به نظر میرسید که علیرغمِ کسب برخی موفقیتهای اولیه، حرکت معکوسی با برخورداری از یک پتانسیل قوی در حال شکلگیری است. در این زمینه مجموعهای از شخصیتهای روحانی و غیر روحانی دخیل بودند و هر یک به نحوی موجبات جذب روزافزون جوانان و دانشجویان به سمت فرهنگ و رفتار اسلامی را فراهم میآوردند. مطهری و شریعتی دو چهره شاخص روحانی و غیر روحانی در این مجموعه به شمار میآمدند. اینکه آنها در طول سالهای پس از ۱۳۴۷ چه مناسباتی را با یکدیگر پشت سر گذاردند مانع از آن نیست که نقش این دو شخصیت را در ترویج فرهنگ و معارف اسلامی و گسترش روح اسلامگرایی در میان اقشار تحصیلکرده کشور، نادیده انگاریم. از طرفی به این نکته نیز باید توجه داشت که حرکت مزبور صرفاً در تقابل با مارکسیسم نبود، چه اگر اینگونه بود، از نظر رژیم پهلوی مطلوبیت آن بیش از "مضار" آن محسوب میشد. حرکت مزبور همانگونه که اندیشههای مارکسیستی را تحت تأثیر قرار میداد و آن را تضعیف میکرد، فرهنگ و تفکر مغرب زمینی و خودباختگی ناشی از گرایش به این نوع فرهنگ را نیز مورد تخطئه قرار میداد و این به معنای بر باد دادن تمامی تلاشهایی بود که چه بسا یکی از اهداف اساسی روی کار آوردن رژیم پهلوی به شمار میرفت.
بنابراین اگر مشکل شریعتی تنها در سوق یافتن بخش ناچیز و انگشتشماری از مخاطباناش به سمت سازمان مجاهدین خلق و فعالیتهای مسلحانه خلاصه میشد، ساواک با قدرت روزافزونی که داشت و تجربههای موفقی که در شناسایی و سرکوب فعالان در این زمینه کسب کرده بود، به راحتی میتوانست بر این مشکل نیز فائق آید و همچنان از "فوائد" وجودی شریعتی بهرهمند باشد، اما مسئله این بود که شریعتی با تمام کم و زیادهایی که در افکارش وجود داشت، در مسیر ترویج فرهنگ اسلامی در سطحی قابل توجه از جامعه ـ بهویژه در میان جوانان و دانشجویان ـ گام نهاده بود و رژیم پهلوی از این بابت احساس خطر میکرد. در واقع سالها تلاش آمریکا و شاه برای تربیت و پرورش یک طیف روشنفکر و تحصیلکرده غربزده به همراه به کارگیری انواع و اقسام روشها و ترفندها از جمله به راه انداختن انتشاراتیهای کارآمد برای ترویج فرهنگ غربی، توسعه چشمگیر مراکز فساد مانند کابارهها و اماکن عیش و نوش و نیز در خدمت گرفتن رسانههای فراگیر مانند رادیو و تلویزیون و روزنامههای بزرگ و پرتیراژ، همگی در برابر این موج اسلامگرایی، رنگ میباختند و این برای آنان قابل تحمل نبود. تعطیلی فعالیت استاد مطهری در مسجدالجواد به فاصله کمی پس از بسته شدن حسینیه ارشاد و نیز ممنوعالمنبر شدن ایشان از سال ۱۳۵۴ در حالی که سخنان و فعالیتهای این استاد هیچ ارتباطی با سازمان مجاهدین خلق یا فعالیتهای مسلحانه پیدا نمیکرد، حاکی از حساسیتی است که رژیم پهلوی بر مجموعه حرکت در حال رشد اسلامگرایی در کشور داشت. در همین زمینه میتوان به ممنوعالمنبر شدن حجتالاسلام والمسلمین فلسفی از سال ۱۳۵۰ نیز اشاره کرد که دقیقاً در مقابل شریعتی قرار داشت و در کتاب حاضر نیز از ایشان یاد شده است. از در کنار هم نهادن این نکات میتوان دریافت که برنامه رژیم پهلوی فراتر از صرفاً برخورد با فعالیت گروههای مسلح بوده و هدف کلی مبارزه با جریان وسیع اسلامگرایی را دنبال میکرده و در این راستا تمامی فعالان و تأثیرگذاران را به انحای گوناگون از فعالیت باز میداشته است؛ لذا طیف وسیعی از فلسفی تا شریعتی را در چارچوب این دستور کار ساواک میتوان مشاهده کرد.
به هر تقدیر، شریعتی پس از دستگیری در مهر ماه ۵۲، ۱۸ ماه را در زندان سپری میکند که از این دوران چهار دور بازجویی برجای مانده و محتوای آنها نیز مطابق متون پیشین وی در بازجوییهای قبلی است، هرچند همانطور که آقای رهنما نیز اشاره کرده است: "از شواهد ناچیز موجود چنین برمیآید که شریعتی در جریان بازجوییها سعی کرده موضعگیریهای خود علیه روحانیت را بزرگ جلوه دهد و از آن بلاگردانی برای خود بسازد... شریعتی هرچند از مذهب به عنوان ابزاری برای برهم زدن نظم سیاسی موجود استفاده کرده بود، در بازجوییهای خود سعی کرده بود ثابت کند که هدفاش از پرداختن به مسائل سیاسی صرفاً مبارزه با انحصارطلبیهای روحانیان بوده است.” (ص۴۷۰) البته در این باره باید گفت هرچند شریعتی در بازجوییهایش از شیوههای گوناگون برای جلب اعتماد ساواک بهره میجست، اما به هر حال نمیتوان دقیقاً مشخص ساخت که موضعگیریهای وی در این زمان علیه روحانیت تا چه حد برخاسته از اعتقادات قلبیاش و تا چه حد ناشی از ترفندهای وی برای فریب ساواک است. اما در مجموع یک نکته را باید راجع به بازجوییهای شریعتی در نظر داشت و آن اینکه به هیچوجه دست نوشتههای شریعتی در بازجوییها را نباید ملاک ارزیابی افکار و عقاید وی قرارداد و بر آن مبنا به قضاوت دربارهی شخصیت فکری، فرهنگی و سیاسیاش نشست.
پس از آزادی از زندان در نخستین روز از سال ۱۳۵۴، شریعتی تا هنگام خروج از کشور در ۲۶/۲/۱۳۵۶ دیگر امکان ارتباط با مخاطب را نیافت، هرچند در طول این مدت، دو سلسله مقاله از وی در روزنامه کیهان به چاپ رسید که بسیار بحثبرانگیز شد؛ مقاله "انسان، اسلام و فلسفههای مغرب زمین" با هدف نقد مارکسیسم از روز ۲۵ بهمن ۱۳۵۴ و مقاله "بازگشت به خویش" که در آن "ضمن تمجید از "روح ایرانی" کوشیده بود ثابت کند ایرانی به عنوان ملتی که هویت حقیقی خود را از دست داده، میتواند در صورت بازگشت به هویت اصیل خود متشکل از "شخصیت" ایرانی و ایدهئولوژی اسلامی، دوباره به شکوه و عظمت سابق خود دست یابد" از ۲ اردیبهشت ۱۳۵۵ در روزنامه کیهان به چاپ رسیدند. آقای رهنما همچنین از مطلب دیگری تحت عنوان "بازگشت به کدام خویشتن" که در این ایام توسط شریعتی نگاشته شده سخن به میان آورده و محتوای آن را چنین گزارش کرده است: "شریعتی در "بازگشت به کدام خویشتن؟" کوشیده بود پیام اصلی خود را که از زبان ابوذر به گوش مخاطباناش رسانده بود، تصحیح و حتا معکوس و وارونه سازد. شریعتی در یکی از پاورقیها نوشته بود "اولاً" ابوذر نگفته است که فقرا حق دارند یا میباید قیام مسلحانه کنند، او صرفاً گفته بود که من در شگفتم که آنان چرا قیام مسلحانه نمیکنند! ثانیاً، او [ابوذر] نگفته بود که باید علیه حاکمیت سر به شورش برداشت یا با طبقات حاکم، استعمارگران و سرمایهداران درافتاد، منظور او قیام علیه همهی مردم بود، زیرا همهی آنان در برابر این مسئله که من در سفرهی خود نان ندارم، مسئول هستند.” (ص۴۹۴)
نویسنده محترم بحث مبسوطی را دربارهی این مقالات که محتوای آنها حاکی از همراهی با اهداف رژیم پهلوی است و در همان زمان و نیز سالهای بعد موجب گمانهزنیهای مختلف دربارهی شریعتی شده است، به میان آورده و نهایتاً چنین نتیجه گرفته است: "اگر بپذیریم که نه شریعتی بلکه ساواک این دو مقاله را برای چاپ به کیهان فرستاده بود، باید توجیهی برای این مسئله بیابیم که ساواک چگونه این مقالات را به چنگ آورده بود. تا هنگامی که پژوهشهای دیگری صورت نگرفته است، فرض را بر این میگیریم که این دو مقاله به همراه "انسان، اسلام و...” توسط ساواک به زور از شریعتی اخذ شده است. اما، "بازگشت به کدام خویشتن؟" پس از رهایی شریعتی از زندان به نگارش درآمده است. در این مقاله نه ناسزاهای ضدمارکسیستی به چشم میخورد و نه از ملیگرایی و وطنپرستی افراطی موجود در "بازگشت" و "انسان، اسلام و...” خبری هست، اما پیام اصلی آن در نامناسب جلوه دادن مبارزهی مسلحانه را میتوان به عنوان نوعی اقدام آشتیجویانه در قبال رژیم تلقی کرد.” (ص۴۹۶)
وی همچنین در فرازهای دیگری از بخشهای پایانی این کتاب، اظهار میدارد: "او به یکباره و با صراحت کامل منکر ضرورت مبارزهی مسلحانهـ که خود در سخنرانیهای ستیزه جویانهاش با همه توان بر آن تأکید کرده بودـ شده بود.” (ص۵۰۸)، "شریعتی با تطهیر و خودمانی جلوه دادن چهرهی کریه سرمایهداری، گفتمان ضدامپریالیستی خود را نیز تعدیل کرده بود... به نظر میرسید جهانبینی جدید شریعتی بر همزیستی انتقادی و مسالمتآمیز مبتنی شده است.” (ص۵۱۵)
در واقع آقای رهنما پس از بیان مشروح تلاشها و فعالیتهای دکتر شریعتی از جوانی تا میانسالی و دفاع از وی در برابر مخالفانش، در مراحل پایانی کتاب خویش، او را به وادی آشتی با رژیم پهلوی و حتی تطهیر چهره سرمایهداری و دست کشیدن از فعالیتهای انقلابی در مقابل نظام سلطه میکشاند. آیا این همان "ناکجاآبادی" نیست که بر پیشانی کتاب ایشان نقش بسته است؟!
بیآن که در اینجا خواسته باشیم وارد مباحث مفصل پیرامون سخنان و مکتوبات مورد اشاره در بالا شویم و با تجزیه و تحلیل شرایط و مقتضیات زمانی و سیاسی آن برهه، رگههای واقعی اندیشه شریعتی در میان مسائل مجازی این متون را که تحت شرایط خاص سیاسی به رشته تحریر درآمدهاند، بازیابی کنیم، تنها به ذکر یک سؤال بسنده میکنیم که پاسخ آن میتواند روشنگر بسیاری از مسائل باشد. آقای رهنما پس از بیان مطالب فوق خاطر نشان میسازد: "با افزایش فشارها، شریعتی متقاعد شده بود که دیگر نمیتواند در ایران بماند. ساواک نه تنها او را دم به دم احضار میکرد، بلکه فشارهای خود را نیز مضاعف ساخته بود.” (ص۵۱۷) سؤال اینجاست: مگر نه آنکه به گفته نویسنده محترم، شریعتی روش آشتیجویانهای را در قبال رژیم پهلوی در پیش گرفته و حتی تا تطهیر چهره کریه سرمایهداری نیز پیش رفته بود و مگر نه آنکه ساواک سالیان درازی در پی کشاندن شریعتی به همین وادی بود و اینک قاعدتاً خود را در آستانه تحقق آرزویش مییافت، پس چرا ساواک رفتار خصمانهای را در قبال شریعتی دنبال میکرد و به چه دلیل شریعتی که دیگر از گذشته خویش دست برداشته بود، راه فرار از کشور را در پیش گرفت؟! آیا ساواک که به دلیل سالها تحت نظر داشتن شریعتی، او و حالاتش را به خوبی میشناخت و در واقع باید گفت در این زمینه از تخصص بالایی برخوردار شده بود، نمیتوانست تشخیص دهد اینک که این "شکار بزرگ" را به دامگه کشانیده است، کاری نکند که موجبات رمیدن و فرار او را فراهم آورد؟ و آیا شریعتی که خسته از انقلابیگری، راه آشتیجویی با رژیم را در پیش گرفته بود، از درک این نکته عاجز بود که در صورت حضور در کشور و ادامه این مسیر، از بهترین شرایط و امکانات سیاسی و مالی برخوردار خواهد شد و چه بسا به دلیل قابلیتها و توانمندیهایی که دارد، در صدر روشنفکران خودفروخته به رژیم پهلوی قرار خواهد گرفت و جایگاه ویژهای را به خود اختصاص خواهد داد؟
در اینجا تأکید بر این نکته ضرورت دارد که شناخت شریعتی و آثار وجودی او، نیازمند نگاهی همهجانبه به ابعاد و زوایای فکری وی فارغ از تعصبات و تنگنظریهای موافق یا مخالف و نیز شناخت دقیق شرایط و زمانه اوست. بیشک در افکار و عقاید شریعتی نکات قابل نقد و نیز لغزشگاههایی وجود دارد که چه بسا باعث به انحراف رفتن برخی افراد و گروهها گردیده یا دستکم دستاویز لازم را برای بعضیها فراهم آورده است، اما اگر منصفانه بنگریم، خیل عظیمی از جوانان و دانشجویان را نیز میبینیم که در پرتو اندیشههای شریعتی، در مسیر اسلامگرایی انقلابی گام برداشتند و با دوری جستن از دیدگاههای ماتریالیستی از یک سو و تفکرات متحجرانه و تسلیمطلبانه از سوی دیگر، در نهایت گام در مسیری نهادند که امام خمینی به عنوان رهبر یک انقلاب شکوهمند اسلامی میپیمود. به راستی اگر مقایسهای میان تعداد افرادی که به واسطه گرایش به شریعتی به انحراف رفتند با آنان که نمیتوان از تأثیرات افکار و عقاید شریعتی در برانگیختن روحیه اسلامی و انقلابی در آنها چشمپوشی کرد، به عمل آید، چه نتیجهای به دست خواهد آمد؟
مسلماً امروز، هنگامی که پس از گذشت بیش از سه دهه، به سالهای پیش از انقلاب نگاه میکنیم، مسائل میان "مطهریـ شریعتی" را نیز باید به گونهای دیگر مورد لحاظ قرار دهیم. این کاملاً درست است که اندیشه دکتر شریعتی اصالت و استواری تفکرات استاد مطهری را در حوزه مسائل اسلامی نداشت، اما از سوی دیگر نباید فراموش کرد که سخنرانیها و مکتوبات استاد مطهری نیز از خصوصیات شورآفرینی و تحرکبخشی جوانان همانند سخنرانیها و آثار دکتر شریعتی برخوردار نبود. در واقع از جمله طنزهای تلخ تاریخ این است که اگرچه در آن هنگام اختلاف و بلکه تعارضاتی میان این دو شخصیت بروز کرد، اما امروز با نگاهی به گذشته میتوانیم آنها را بیآن که قصد وزنکشی دقیق داشته باشیم مکمل یکدیگر در سوق دادن جامعه و اقشار تحصیلکرده و دانشگاهی در مسیر حرکت انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی بدانیم. نباید فراموش کرد که فارغ از برخی هواداران تندرو این دو شخصیت و این دو طیف فکری که به تحریم شخصیت مقابل میپرداختند، متن جامعه اینگونه نبود که صرفاً به سخنان یک طرف گوش فرا دهد بلکه از آثار هر دو طرف بهره میبرد و به همین دلیل، امروز با نگاه به گذشته، بیش از آنکه اختلاف و تقابل این دو متفکر، نگاه پژوهندگان تاریخ انقلاب اسلامی را به خود معطوف دارد، تأثیرات مکمل وجودی آنها در شکلگیری نهضت انقلابی مردم ایران به زعامت امام خمینی، جلب توجه مینماید.
حسن ختام این مقال را فرازی از اظهارات حضرت آیتالله خامنهای پیرامون دکتر شریعتی قرار میدهیم که طی گفتگویی با روزنامه جمهوری اسلامی در تاریخ ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ عنوان گردیده است. سندیت و مقبولیت این سخنان، بدان جهت نیست که ایشان امروز مسئولیت خطیر رهبری انقلاب را برعهده دارند، بلکه از آن روست که در زمانه "مطهریـ شریعتی" با هر دو شخصیت و بهطور گستردهتر، با هر دو طیف فکری، دارای ارتباط فکری و دوستانه بودهاند و لذا دیدگاه ایشان در این باره را میتوان از جمله کارشناسانهترین دیدگاهها به شمار آورد: "به نظر من شریعتی برخلاف آنچه که همگان تصور میکنند، یک چهره همچنان مظلوم است و این به دلیل طرفداران و مخالفان اوست. یعنی از شگفتیهای زمان و شاید از شگفتیهای شریعتی این است که هم طرفداران و هم مخالفانش نوعی همدستی با هم کردهاند تا این انسان دردمند و پرشور را ناشناخته نگهدارند و این ظلمی به اوست.
مخالفان او به اشتباهات دکتر شریعتی تمسک میکنند و این موجب میشود که نقاط مثبتی که در او بود را نبینند. بیگمان شریعتی اشتباهاتی داشت و من هرگز ادعا نمیکنم که این اشتباهات کوچک بود اما ادعا میکنم که در کنار آنچه که ما اشتباهات شریعتی میتوانیم نام گذاریم، چهره شریعتی از برجستگیها و زیباییها هم برخوردار بود. پس ظلم است اگر به خاطر اشتباهات او، برجستگیهای او را نبینیم. من فراموش نمیکنم که در اوج مبارزات که میتوان گفت که مراحل پایانی قال و قیلهای مربوط به شریعتی محسوب میشد، امام در ضمن صحبتی بدون اینکه نام از کسی ببرند، اشارهای کردند به وضع شریعتی و مخالفتهایی که در اطراف او هست، نوار این سخن همان وقت از نجف آمد و در فرونشاندن آتش اختلافات موثر بود. در آنجا امام بدون اینکه اسم شریعتی را بیاورند اینجور بیان کرده بودند: (چیزی نزدیک به این مضمون) به خاطر چهارتا اشتباه در کتابهایش بکوبیم، این صحیح نیست. این دقیقاً نشان میداد موضع درست را در مقابل هر شخصیتی و نه تنها شخصیت دکتر شریعتی. ممکن بود او اشتباهاتی بعضاً در مسایل اصولی و بنیانی تفکر اسلامی داشته باشد مثل توحید یا نبوت و یا مسایل دیگر. اما این نباید موجب میشد که ما شریعتی را با همین نقاط منفی فقط بشناسیم. در او محسنات فراوانی هم وجود داشت...
اما ظلم طرفداران شریعتی به او کمتر از ظلم مخالفانش نبود بلکه حتی کوبندهتر و شدیدتر هم بود. طرفداران او به جای اینکه نقاط مثبت شریعتی را مطرح کنند و آنها را تبیین کنند، در مقابل مخالفان صفآراییهایی کردند و در اظهاراتی که نسبت به شریعتی کردند سعی کردند او را یک موجود مطلق جلوه بدهند. سعی کردند حتی کوچکترین اشتباهاتی را از او نپذیرند. یعنی سعی کردند اختلافاتی را که با روحانیون یا با متفکران بنیانی و فلسفی اسلام دارند در پوشش حمایت و دفاع از شریعتی بیان کنند. در حقیقت شریعتی را سنگری کردند برای کوبیدن روحانیت و یا کلاً متفکران اندیشه بنیانی و فلسفی اسلام. خود این منش و موضعگیری کافی است که عکسالعملها را در مقابل شریعتی تندتر و شدیدتر کند و مخالفان او را در مخالفت حریصتر کند. بنابراین من امروز میبینم کسانی که به نام شریعتی و به عنوان دفاع از او دربارهی شریعتی حرف میزنند، کمک میکنند تا شریعتی را هرچه بیشتر منزوی کنند.”
تاریخ انتشار : ۰۰ / ـــــ / ۰۰۰۰
منبع : باشگاه اندیشه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : ۰ بار / شروین / ایندیزاین