مجموعه آثار ۲۱
26_03_2016 . 19:46
#1
مجموعه آثار ۲۱
زن





فصل‌های کتاب

فاطمه، فاطمه است
انتظار عصر حاضر از زن مسلمان
سمینار زن ۱
سمینار زن ۲
سمینار زن ۳
حجاب


دریافت کتاب



ــــــــــــــــــــ
.
26_03_2016 . 20:06
#2
حجاب



نام مقاله : حجاب

سخنران : دکتر شریعتی

موضوع : بررسی مساله حجاب

مکان : در یک جلسه خصوصی

مجموعه : مجموعه آثار ۲۱


آنچه که در همه‌ی پدر و مادرها مشترک است، این است که، مذهب را طوری تبلیغ می‌کنند که، انگار شیپور را از طرف دیگرش باد می‌کنند! توصیه‌هایی که به نسل جوان می‌کنند، این طوری است. درست مثل این است که، طبیبی، یا به هر حال آدمی، دائماً به کسی که لب‌اش زخم شده، یا صورت‌اش جوش زده، بگوید که: "جوش نزن"! "زخم نشو"! و بعد هم بگوید که مثلاً "زخم شدن دهن فلان بدی را دارد. جوش صورت فلان قدر بد است. پوست این طوری خراب می‌شود"! و دائماً از این طرف فشار بیاورد، سرزنش کند، و بد بگوید. و این، اگر چه درست است، اصولاً چه تأثیری دارد؟ چه می‌خواهد بشود؟ و بعد، چه نتیجه‌ای می‌خواهد بگیرد؟ برای این‌که قضیه را باید از طرف دیگری شروع کرد، و آن این است که، فهمید چه عواملی باعث شده که این جوش‌ها در زندگی‌ی روحی‌ی این بچه و این نسل به وجود آمده. آن ریشه‌ها را باید یافت. مثلاً می‌بیند که همیشه، به محض این‌که به بچه می‌گفته: "برویم زیارت"، فوراً بلند می‌شده، و می‌آمده، "کیف" هم می‌کرده، و خوش‌اش هم می‌آمده، و حتی می‌پرسیده که: "دوباره کی می‌رویم؟". و همین‌طور در مورد مجلس قرآن و نماز و روزه. اما، از فردا، کم‌کم شل شده. پس فردا شل و شل و شل‌تر و شل تر. بعد از این، یقه بچه را می‌گیرد، و با ملایمت یا با خشونت یا با سرزنش، با دلیل یا بی‌ دلیل، یا با عصبانیت، هی به او فشار می‌آورد که: "مثل گذشته باید نماز بخوانی. مثل گذشته باید حجاب داشته باشی. مثل گذشته باید به این اعمال بپردازی. علاقه‌مند باشی، و...". و از این حرف‌ها و توصیه ها. درست مثل این‌که به کسی که خون‌اش اختلالاتی پیدا کرده، و آثارش روی پوست صورت و پوست بدن‌ش نشان داده می‌شود، بگوئیم که: "تو بایستی سالم باشی"، بدون این‌که اصلاً توجه کنیم که ریشه چیست، و چه عاملی در او باعث شده که رابطه‌اش با این اعمال و این خون گسسته شده؟ آن ریشه را باید نگاه کنیم.

من، نه به عنوان آدمی که اطلاعاتی دارم، یا مثلاً کتاب خوانده یا مطالعاتی کرده ام، بلکه به عنوان آدمی که سال‌ها معلم بوده‌ام، و زندگی‌ی اجتماعی‌ام همیشه در میان مردم و نسل جوان گذشته، و کارم، زندگی‌ام، فکرم، زندگی‌ی خصوصی و عمومی و...‌ام، همه، یکی بوده، و همیشه در این نسل بزرگ شده‌ام،(۱) در تجربه‌ی عملی، که ارزش‌اش از هزار نظریه‌ی علمی بیش‌تر است (تجربه‌ی عملی دارم، یعنی عمل کردم، و همین نتیجه را گرفتم)، دیده‌ام که، هزاران بار آن طور عمل کردند، و نتیجه‌ی عکس گرفتند، به طوری که، به صورت صحنه‌های خیلی زشت در آمده است. به چه صورت در آمده؟ به این صورت که، او، بدون این‌که بفهمد عوامل سست‌کننده‌ی دین در بچه چیست، که رابطه‌اش با نماز و حجاب و این سمبل‌ها و مظاهر مذهبی قطع شده، به زور بابا بودن، فشار می‌آورد، به زور مامان بودن، فشار می‌آورد؛ که چه کار کند؟ حجاب، نماز، و زیارت را برگرداند، و به او تحمیل کند! این بچه چه کار می‌کند؟ اگر این پدر و مادر آن قدر جربزه داشته باشند، که او به حرف‌شان گوش کند، ("چشم، خیلی خوب قربان"!)، در او دائماً عقده‌ی نفرت از مذهب اضافه می‌شود: به نماز می‌ایستد، و به جای زمزمه‌ی دعا با خداوند، به پدر و مادر فحش می‌دهد! این طور است. و بهترین نمازی است که درست است!!


یک وقت در مدینه، در مغازه‌ای، داشتم با یک نفر چانه می‌زدم، و صحبت می‌کردم. رفته بودم چیزی بخرم، که بعداً یادم رفت و شروع کردم با خود آن "بابا"، که کمی زبان خارجی بلد بود، و "روشنفکر" هم بود، به حرف زدن راجع به عربستان و اسلام، و اوضاع و احوال. اول دائم می‌گفت که: ملک، فلان است و فلان...، بعد که با هم قدری خصوصی شدیم، دیدم که او هم وضع‌اش خراب است! با هم داشتیم صحبت می‌کردیم، و به قدری هم صحبت ما گرم و صمیمانه شده بود، که دیگر به مشتری‌هایی که می‌آمدند، جواب نمی‌داد. یعنی حرف زدن با من را ترجیح می‌داد به این‌که مثلاً به فلان حاجی ضبط صوت بفروشد! یک مرتبه اذان مسجد بلند شد، موقع حج هم بود(۲). تا صدای اذان بلند شد، گفت: "صلوه، صلوه". گفتم: "خیلی خوب، با هم برویم". گفت: "در راه با هم صحبت می‌کنیم". وقتی که دیدم با این سرعت می رود، خیلی تعجب کردم، که آدمی که خیلی روشن است، و به مسائل دنیای اسلام، و اقلاً کشورهای عربی، وارد است، تا این اندازه دقیق باشد! با او رفتم. دیدم که بدون این‌که وضو بگیرد، ایستاد و گفت: "چهار رکعت نماز ظهر می‌خوانم، از طرف ملک فیصل، قربتاً الی الله"!! (بدون وضو).

آری، بعد به این صورت درمی آید. یک نماز این طوری در می‌آید. پس چه کسی از این کار راضی می‌شود؟ همین قدر که سایه‌ی "بابا" از سر او رفع شد، انتقام همه آن روزها را با ربح‌اش، و با سود ۹۰% می‌گیرد. یا این‌که، همان‌جا می‌گوید: "چشم، بسیار خوب"، و بیرون می‌آید، و پشت کوچه، صحنه را عوض می‌کند! در همان‌جا که چند سال پیش می‌نشستم، در آن کوچه‌ی پائین، یکی بود که هر روز از منزل با یک قیافه‌ی خیلی "ماوراء‌اسلامی"! بیرون می‌آمد، و در خرابه‌ای نزدیک پنجره‌ی اطاق من، بلافاصله، با سرعتی مثلِ سرعت نور، به طور اتوماتیک، به تیپ دیگری تبدیل می‌شد! بعد، آن چیزهایش را در کیفش می‌گذاشت، و خیلی مدرن، می‌رفت. باز در برگشتن، به همان خرابه می‌آمد، و فوری خودش را درست می‌کرد، و به خانه می‌رفت! به این می‌گویند "ازدواج شخصیت"، "دو شخصیتی"، دو جور زندگی کردن، نفاق، ریا، و دروغ بودن وجود آدم (نه دروغ گفتن. اصلاً وجود آدم دروغ می‌شود)، و به صورتی درآمدن که اصولاً سقوط انسان است.

اگر پدر و مادر جربزه‌ای نداشته باشند، بچه به خانه که می‌آید، در مقابل‌شان هم می‌ایستد، و هزار تا "لیچار" هم می‌گوید، و از همان خدا تا "فردا" را به خودشان برمی‌گرداند! پس چه کار می‌کنی؟ خوب، هیچی. هر کاری می‌خواهی بکنی، بکن. برو کلانتری! اصلاً چه راه‌ حلی داری؟ راه‌حلت چیست؟ مسلّماً چنین عکس‌العملی را خواهی داشت. و جز این دو، نتیجه‌ای ندارد.

پس اصولاً چه باید کرد؟ غیر از تجربه‌ای که ـ گفتم ـ به عنوان یک معلم دارم، اساساً چنین تجربه‌ای در خود اسلام هم تکرار شده: ما می‌بینیم که پیغمبر اسلام در ۲۳ سال رسالت‌اش، اسلام و تمام احکام و عقایدش را، در همان سال اول مطرح نکرد. به تدریج مطرح کرد: اول مسأله‌ی توحید را طرح کرد، و تا سه سال هیچ کلمه‌ی دیگری بر آن اضافه ننمود: قولوا لا اله الا الله تفلحوا. خوب، نماز چیست؟ "هنوز نمی‌خوانند"! روزه چیست؟ "هیچ!" حج؟ "اصلاً ندارد"! زکات؟ "اصلاً"! قید و بندی، حدودی، عملی؟ اصلاً! یک چیز فقط فکری است. همین است که، بت‌ها را در ذهن‌شان و اعتقادشان نفی کنیم، و به خدا معتقدشان کنیم. بنابراین، کسانی که در همان سه سال اول مسلمان شدند، و به توحید معتقد شدند، و مردند، احتمالاً "شراب‌خوار" بودند، "نمازنخوان"، "روزه‌نگیر"، "حج‌نکن"، "جهادنکن"، و... بودند، و حتی "نزول‌خوار" هم بودند! برای این‌که حرمت نزول را پیامبر اکرم از حجه‌الوداع اعلام کرد، به طوری که، حتی نزول "عباس" هم "مالیده شد": "هر که (عباس) از او طلب دارد، پس ندهد! مال خودش!" کی؟ ۲۲ سال، ۲۳ سال بعد، یعنی آخر کار. می‌بینیم که ۱۳ سال، یواش یواش آورد، و یواش یواش مطرح کرد: اول یک جهان‌بینی‌ی فکری ایجاد کرد. یک اعتقاد ذهنی ایجاد کرد. در نسل خودش یک فکر ایجاد کرد. آن فکر، وقتی که گسترش پیدا کرد، و در ذهن‌ها ریشه دواند، عده‌ای آمادگی پیدا کردند. برای چه؟ برای این‌که یک کار و عمل دیگر هم بکنند، یک حرف دیگر هم گوش بدهند. خودشان تقاضا می‌کردند، و او روی تقاضا پاسخ می‌داد.


می‌گفتند : "حالا که یک جمع و یک گروه هستیم، "نماز"! یعنی به یک مرحله از رشد فکری و علاقه‌مندی رسیده‌ایم، که حاضریم نماز بخوانیم". اول هم دو رکعت بود. بعد کم‌کم رشد کرد، رشدکرد، رشد کرد، تا مسأله‌ی جهاد مطرح شد ـ شروع‌اش ـ و آن هم نه به عنوان این‌که "به کفّار حمله کنیم"، بلکه، به عنوان این‌که: "اگر به کسی ظلم شد، مجاز است دادی بکشد". در چه سالی این حرف را زد؟ سال دوازدهم، سیزدهم، یعنی چند ماه مانده به هجرت و آمدن به مدینه. و بعد به مدینه آمدند، و کم‌کم از سال دوم، مسأله‌ی جهاد رسمی با دشمن، و در سال سوم، مسأله‌ی (مالیات بر) غنیمت مطرح شد، یعنی باید "بسلفی"! و او حاضر است. یعنی ایمان در این گروه آن قدر رشد پیدا کرده است که حاضر است مالیات هم بدهد، یعنی از جیب‌اش هم مایه بگذارد. بنابراین، پیغمبر به آنها می‌گوید که خمس غنائم را بپردازند.؛ والاّ، قبل از آن، هر کسی، هر چیزی گیرش می‌آمد، مال خودش بود. برای این‌که طرف‌داران و یاران‌اش هنوز این قدر رشد نداشتند که پرداخت پول را تحمل کنند.

بعد از این‌ها، در سال هفتم، هشتم، حجاب مطرح می‌شود. یعنی بعد از هجده، نوزده، بیست سال کار روی مردم، حجاب را مطرح می‌کند. هم‌چنین مسأله شراب مطرح می‌شود. شراب را چگونه طرح می‌کند؟ از همان مکه نمی‌گوید که "آهای مردم، آهای ملت، آهای عرب‌ها، تا به توحید معتقد می‌شوید، باید دیگر تمام کارهایتان راست و ریست باشد"! نه! کی؟ در سال‌های آخر بعثت‌اش مسأله‌ی شراب را مطرح می‌کند، آن هم در سه مرحله. این متد تربیتی را نگاه کنید! نه اینکه هی بخواهد به زور بچپاند، و حقنه کند! اول می‌گوید: "لا تقربوا الصلوه و انتم سکاری"، وقتی برای نماز به مسجد می‌آیید، دهن‌تان بوی مستی و بوی مشروب ندهد، تلوتلو نخورید. یعنی چه؟ یعنی الان مشروب خوردن اشکالی ندارد، ما منع نکرده ایم. اما چه کار کنیم؟ سعی کنید در یک معبر عمومی، در معبد، در جائی که نماز دسته‌جمعی هست، تلوتلو نخورید، و دهن‌تان بو ندهد. خوب، این را همه می‌پذیرند. همان مشروب‌خورها هم، وقتی که به یک چیز مقدس و به یک جمع و یک گروه معتقد باشند، برای حرمت آنجا هم که شده، حاضرند این یک قید را بپذیرند، و مثلاً آخرشب بخورند. برای چه؟ برای این‌که می‌دانست که او روز نمی‌تواند بخورد، برای این‌که (اگر) بخواهد صبح بخورد، دهن‌اش تا ظهر بو می‌دهد، درحالی‌که ظهر همه باید به مسجد بیایند. اگر بعد از نماز ظهر بخورد، باز دو ساعت و نیم دیگر، ساعت سه یا سه و نیم بعد از ظهر، در نماز عصر، دهان‌اش بو می‌دهد. اگر بعد از نماز عصر بخورد، ۴ ساعت دیگر، دو ساعت دیگر، دو ساعت و نیم دیگر باز مغرب است. خوب اگر مغرب بخورد، باز دو ساعت و نیم دیگر، ساعت هشت، عشاء است. پس باید از ۸ و ۹ به بعد بخورد، که آن وقت دیگر در خانه‌اش است! یعنی پیغمبر فساد اجتماعی شراب‌خواری را محو کرد، بدون این‌که مردم را مستقیماً تحت فشار قرار دهد، و به آنها "نه" بگوید.

کم‌کم مرحله‌ی بعد می‌آید: سرزنش ملایمت‌آمیز. می‌گوید: "فیهما اثم کبیر و منافع للناس و اثمهما اکبر من نفعهما"، یعنی: گناه دارد، و نیز برایتان منفعتی دارد. این طور نیست که من آدم متعصبی باشم، ارزش‌اش را ندانم و نفهمم، نخیر، قبول هم دارم، درست! اما زیان‌ش بیش‌تر است. شنونده در برابر چه کسی قرار می‌گیرد؟ یک آدم روشنفکر، که شعور دارد، تعصب ندارد، و شراب را، به صورت تابویی، جنّی، غولی، نجس، و متافیزیکی، و غیبی تلقی نمی‌کند، اما، به خاطر این‌که زیان‌های اجتماعی و انسانی‌ی زیاد دارد، در‌عین‌حال که منافع‌اش را هم قبول دارد و می‌شناسد، نفی‌اش می‌کند. آدم حرف او را گوش می‌دهد. اما، هیچ کس، حرف آن ملاّ یی را که می‌گوید: "موسیقی حرام است"، اما اصلاً نه در عمرش موسیقی شنیده، و نه اگر بشنود می‌فهمد، گوش نمی‌دهد! ‌ای کسی که می‌گویی "غنا" حرام است، اصلاً تو می‌فهمی "غنا" چیست؟! اصلاً تو این را که این موزیک حماسی است، یا ملی است، یا علمی است، تشخیص می‌دهی؟! نخیر! خب، پس چی؟ در تاکسی وقتی که می‌بینی راننده یک صفحه کاباره‌ای گذاشته، همان را خیال می‌کنی موسیقی است! موسیقی هزار شعبه دارد، تاریخ دارد، نقش‌های گوناگون دارد. بنابراین، وقتی که تو فتوا می‌دهی "حرام است"، هیچ کس گوش نمی‌دهد؛ برای این‌که تو نمی‌فهمی که چیست! آن وقت خدا خودش می‌گوید که شراب برای مردم منافعی دارد، اما چون زیان‌هایش بیش‌تر است، نباید نوشید. پس، زمینه‌سازی کرده. هم از آن انتقاد کرده، و هم از نظر علمی محدودش کرده است.

اکنون دیگر نهضت به اوج خودش رسیده: جهاد، شهادت، فتح‌ها، پیروزی، و تکامل. و یک مرتبه می‌گوید که: "انما الخمر و المیسر و... رجس من عمل الشیطان فاجتنبوه...". چه می‌گوید؟ می‌گوید: "حالا وقت‌اش است. بیائید این قمار و شراب را دور بریزید". بعد چه می‌شود؟ چون ۲۰ سال رویش کار کرده، و زمینه را آماده کرده، به خیابان که می‌رود می‌بیند که همه‌ی مردم خمره‌ها و صراحی‌ها و کوزه‌ها را بیرون می‌ریزند (مثل سیزده بدر که هر کسی سبزه را در کوچه می‌ریزد!). مورخین این طور می‌گویند که: در مدینه، همه‌ی کوچه‌ها از کوزه‌ها و جام‌های شراب مملو شده بود. بدون این‌که پلیس برود، و "آمر به معروف و ناهی از منکر" با هفت‌تیر برود، و با "محتسب"بازی و "داروغه"بازی شراب‌ها را بیرون بیاورد، خود مردم، با یک حرف، آنها را بیرون ریختند، و حتی در یک خانه نماند. برای این‌که، متد، علمی بود. شیوه‌ی کار، شیوه‌ی کار درست بود. ولی ما، بدون این‌که توجه کنیم که، "چرا؟"، هی می‌گوئیم: اَه! نجس است، کافر است. او هم پاسخ می‌دهد:

"... باشم! باشم! اصلاً می‌خواهم کافر باشم! تو که مؤمنی، با من چه فرقی داری؟!! اصلاً نجس‌ام که نجس‌م! من روزی یک مرتبه دوش می‌گیرم، ولی تو هر وقت که "شیطانی" می‌شوی، حمام می‌روی!..."

بعد می‌مانی که چه بگویی! آن وقت دنبال‌اش را نمی‌توانی بیاوری. باید قضیه را به اینجا نکشانی.

تجربه‌ی علمی‌ی کار این است. تجربه‌ی دوم را خودم به عنوان یک معلم گرفتم. یعنی در طول این سال‌هائی که معلم بودم، سخنرانی می‌کردم، و چیز می‌نوشتم، از همین کارها، از همه‌چیز صحبت کردم، ولی ممکن نیست شما جمله‌ای در نوشته‌ای یا گفته‌ای در نواری از من پیدا کنید که نسل جوان را نصیحت کرده باشم که چطور لباس بپوشد! اصلاً ممکن نیست که گفته باشم: "حجاب (بپوشید)، نماز بخوانید، روزه بگیرید، خمس و زکات بدهید". چرا؟ برای این‌که تجربه نشان داده است که، این، "سرنا" را از سر گشادش باد کردن است. در حسینیه‌ی ارشاد تجربه‌ای بود که خیلی‌ها باید با آن بیش و کم آشنائی و تماس داشته باشند: بعضی از خانم‌ها، که به این‌جا می‌آمدند که اسم بنویسند، گاهی دیگر به قدری مدرن و بی‌ پروا بودند که وقتی برای اسم‌نویسی به دبیرخانه می‌رفتند، هنوز در اول کار، آن‌هایی که می‌خواستند اسم این‌ها را بنویسند، می‌ترسیدند. بعضی‌ها اصلاً "نق" می‌زدند. بعضی‌ها می‌ترسیدند. بعضی‌ها بهانه‌تراشی می‌کردند که: "جا نداریم". در بین مسئولین حسینیه، از گروه‌های مذهبی‌ی خیلی متعصب هم بودند. از طرفی هم نمی‌دانستند چه کار کنند. بعد، چادر و روسری آنجا می‌آوردند. بعد، التماس به این و، خواهش به آن و... این می‌گرفت و آن طرف می‌انداخت، و آن...! بعد از مدتی، بدون این‌که اصلاً کلمه‌ای از این حرف‌ها بزنم، به هیچ وجه، خود من و همه‌ی آن حسینیه‌چی‌هائی که آنجا مسئول کار بودند، دختران را از روی شدّت و دقتی که در پوشش اسلامی‌شان داشتند، می‌شناختیم، که از تیپ‌های بی‌حجابند! حالا چرا (این طور شد؟) زیرا، پوشش دو معنی‌ی متضاد دارد، مثل ریش: اگر بخواهیم به‌طور مطلق بر روی ریش به عنوان سمبل دینی تکیه کنیم، همه‌ی هیپی‌های آمریکا متدینین درجه اول‌اند! آخر کدام معنی‌اش را می‌گیریم؟ خود حجاب هم چنین چیزی است. باید معنی آن را برای او روشن و تفکیک بکنم. بعد، بدون این‌که اصلاً به او بگویم "چه کار بکن" یا "چه کار نکن"، خودش می‌داند چه کار بکند. یعنی، مسأله‌ی انتخاب برایش مطرح است، نه مسأله‌ی تحمیل من بر او، که من به او دیکته کنم، و او خودبه‌خود مقاومت کند!

قضیه به این صورت است که این دخترخانم وقتی اول می‌آمد، مذهب نداشت، وابسته به هیچ ایدئولوژیی نبود، و یا به یک ایدئولوژی‌ی ضدمذهبی وابسته بود، و به‌هرحال، از لحاظ تیپ، در درجه‌ی مدرن بود، یعنی خودش را با آخرین استیل‌های دختر شایسته ساخته بود، و استانداردهایش را از روی آن، بر روی خودش، پیاده کرده بود! خیلی خب، بنده باید بیایم و به او بگویم که: "باید مثل عمه زینب خودمان لباس بپوشی"!، در حالی که الگوی او دختر شایسته است، که در تلویزیون و روزنامه و رادیو و... و در هر مجلسی و هر جایی که می‌رود، از ارزش‌های او صحبت می‌شود، و در سطح جهانی، در هلند و پاریس و هتل شرایتون و...، دائم عرضه‌اش می‌کنند، و بت او شده است! این چه حرفی است، آقا؟! اصلاً چرا من آبروی خودم را ببرم؟ آدم اصلاً نباید صدایش را در بیاورد! آخر ببینیم این دعوت به چیست؟! چه کار می‌شود کرد که این را دگرگون کرد؟ وقتی می‌توانی این را دگرگون کنی، که ریشه‌ی این رابطه و وابستگی‌ی شدید به این بت را در ذهن‌اش بشکنی. امروز که دیگر کسی لات و عزّی را نمی‌پرستد. بت‌های امروز همین‌ها هستند.

چطور باید بت‌شکنی کنیم؟ وقتی که ارزش‌هایی بالاتر از ارزش‌های دختر شایسته، به عنوان ارزش‌های زن، در برابرش مطرح کنیم، و او، به آن ارزش‌ها وابستگی پیدا کند، و وقتی که به آن ارزش‌های بالاتر وابستگی پیدا کرد، تمام سمبل‌های آن ارزش‌ها را بر خودش تحمیل می‌کند، و خودش انتخاب می‌کند، و احساس حقارت نمی‌کند. این، تنها در اسلام نیست. در تمام تاریخ بشر، از ۳۰۰۰ سال پیش، که ما در هند، چین، سند، سمرقند، و همه‌جا شعر داریم، بالاخص که تاریخ ادبیات دنیا را می‌دانیم، دختر چینی یعنی بت زیبای رنگینی که، تمام زنان عالم در برابرش تسلیم بودند، برای این‌که در گل‌سازی و نقاشی‌ی خود، و درست کردن خود (خودسازی!!)(۳) مهارت داشت. حافظ ما هفت‌صد سال پیش می‌گوید که: بت چینی عدوی دین و دل‌هاست، خداوندا دل و دین را نگهدار. این حافظ آن زمان است، که رابطه‌ای با خاور دور نداشته است. یک نفر در شیراز دارد چه چیز را ستایش می‌کند؟ زیبائی‌های یک زن چینی را! این نشان می‌دهد که زیبائی‌های چینی، زیبائی‌های زن چینی، و آرایش چینی، در تمام دنیا خودش را تحمیل کرده است. ما در زبان چینی کتاب‌هائی داریم که متعلق به ۴۸۰۰ سال پیش است، و راجع به رژیم غذائی‌ی زن، برای زیبائی‌ی اندام، صحبت کرده است (کتاب مستقل است، نه این‌که در کتاب دیگری نوشته شده باشد)! چندین کتاب داریم که متعلق به بیش از ۴۰۰۰ سال پیش است، و راجع به هنر فتّانگی و کوکتری (coquetterie) و ناز و عشوه نوشته شده است! که هنوز فرانسوی‌ها در قرن بیستم ننوشته اند. فلاسفه‌شان کتاب‌های بزرگی می‌نوشتند، راجع به این‌که اصولاً زن چگونه می‌تواند کوکت (coquette) بشود، و طبق یک متد علمی، نه همین‌طور الکی!، قر و غمزه بکند. یعنی، جنبه‌ی یک روش علمی و فلسفی یافته بود! این قدر زن‌ها در خودآرائی پیشرفت کرده بودند. چه چیز باعث شد که همین زن لباس گونی بپوشد؟ لباس گونی می‌پوشد و جلوی دختر فرانسوی، که در ۲۰ سال عمرش اقلاً هفده سال را جلوی آینه بوده، احساس حقارت نمی‌کند، بلکه، احساس برتری می‌کند. چه شده؟ او خود را یک انقلابی‌ی ایدئولوژیک می‌داند، و او را، یک عروسک کوکی‌ی ریختی‌ی بورژوازی. خودش را خیلی از او بالاتر می‌داند! امروز باید دنبال این رفت که چی شده که این دختر چینی، با ۳۰۰۰ سال سابقه‌ی خودآرائی و خودرنگ‌کنی، که نیم من رنگ را برای خودش حرام می‌کرد، اکنون در برابر ما، به صورت چنین قیافه‌ای، در دنیای قرن بیستم، ظاهر می‌شود، و دختر اروپائی را تحقیر می‌کند؟


یکی از حضار : تکامل.

دکتر : آخر تکامل باید معنی‌ی خاصی داشته باشد! آخر چه چیز تکامل پیدا کرده؟ چینی، عقب‌مانده که هنوز هست، فرهنگ‌اش که هنوز به اندازه‌ی فرهنگ فرانسوی نیست، تمدن‌اش به اندازه‌ی او نیست، اقتصادش به اندازه‌ی او نیست، رشد کشورش به اندازه‌ی او نیست. او کجا و فرانسوی کجا! این ایدئولوژی است، ارزش‌های ایدئولوژیک است. این کت و شلوار، این لباس و این گونی، که او تنش کرده، دیگر لباس سنتی‌اش نیست، لباسی که پدر و مادر به او تحمیل کرده باشند، نیست، لباسی که مال فقیر بودن و نداشتن باشد، که من مجبور بشوم نفی‌اش کنم، یعنی قرض و قوله کنم، عاریه کنم که لباس خوب بپوشم، برای این‌که دیگران نفهمند ما عقب‌مانده‌ایم، نیست. "این لباس، اصلاً لباس سنتی نیست، لباس طبقه‌ی من نیست، لباس فکرم است. این لباس نشان می‌دهد که من به چه طرز تفکری وابسته هستم، و مجاهد چه طرز فکری هستم. لباس تو مال کجاست؟ لباس تو مالِ میزانِ پولی است که پدرت یا شوهرت یا خودت در می‌آوری! پس نشانه‌ی پول‌اش است، در حالی‌که، لباس من نشانه‌ی فکرم است. بنابراین، من یک پوشش ایدئولوژیک و فکری دارم، و تو یک پوشش پولی داری. پس، تمام ارزش‌های تو در پول خانواده است، و تمام ارزش‌های من در اعتقادم و در طرز تفکرم است. خود به خود من بر تو فضیلت دارم". اصلاً احساس برتری می‌کند، احساس عقده‌ی حقارت نمی‌کند.

این، نمونه‌ی آنجا بود. نمونه‌ی این‌جا چیست؟ شما متعلق به این جامعه هستید. ببینید ارزش‌ها چه قدر تغییر پیدا کرده‌اند. ۱۵ سال پیش، یا همین هفت هشت سال پیش، در دانشگاه، دختر خانمی که حجاب داشت، به چه معنا بود؟ به این معنا که یک تعصب خیلی شدید دارد. دیگر مسلّم بود که امّل است، یا اصلاً خانواده‌اش از نظر اجتماعی، و از نظر تمدن و فرهنگ و... عقب‌مانده است، یا این‌که از لحاظ اقتصادی آن قدر فقیرند که همین چادر "ستارالعیوب" است، لباس‌اش درست نیست، مد نیست، "آت آشغال" است، بالاخره "یک جوری" هست! اصلاً توجیه دیگری داشت؟ توجیه سوم نداشت. خود به خود آن کسی که حجاب نداشت، بر او احساس تفوّق می‌کرد، و او نیز، در برابر این بی‌ حجاب، احساس عقده‌ی حقارت می‌کرد. و بعد، این بی حجاب، ارزش‌هایش در مسیر هرچه لوکس‌تر، هرچه نوتر، و هرچه همین الان به بازار اروپا می‌آید پوشیدن، پیش می‌رفت. به طوری که، مدتی که می‌گذشت، طوری خود را نشان می‌داد، که معلوم می‌شد از کجا خریده است! اگر از خیابان "اسماعیل بزاز" خریده باشم، یا این‌که از خیابان بالای تخت جمشید خریده باشم، فرق می‌کند. اصلاً تیپ‌ام فرق می‌کند! به این صورت در می‌آید: گاهی...* قلاّبی هم می‌زد! برای این‌که ارزش‌ها از این قبیل بود. کسی که حجاب داشت، فاقد ارزش‌های نو بود. وابسته به ارزش‌های در حال رفتن و مردن و انحطاط و وابسته به فرهنگ عقب‌مانده بود.

این دوره گذشت. دوره‌ای آمد که، اسلام، نه به صورت یک سنت موروثی، بلکه به صورت یک ایدئولوژی‌ی تازه، و یک مسئولیت انسانی‌ی نو، مطرح شد. بعد، یک مرتبه انعکاس‌اش در رفتار دخترها پیدا شد: الان همان دخترهائی را که در محیط روشنفکرانه تظاهر به "لوکسی" می‌کردند، می‌بینیم که دگرگون شده اند. من الان مثل یک کشیش هم هستم: اعترافات و چیزهای خانوادگی و... خب، شاگردم بودند، رفیق بودند و... در چند سال پیش، اغلب صحبت این بود که، پدر و مادرها وقتی مرا می‌دیدند، می‌گفتند که: این دختر ما، این پسر ما خیلی شورش را در آورده، خیلی از این ور افتاده، و آبروی ما، دین ما، و حق در و همسایه در خطر افتاده است. دائماً به او نصیحت می‌کنیم که ملاحظه کند: ما، تیپ ماها، مصرف از آن وری داشتیم. یعنی می‌گفتیم "بابا، کمی دست نگهدار. کمی با محیط تماس بگیر". واقعاً این را جدّی می‌گویم. شما بهتر از من حس می‌کنید، که حالا، همان‌ها، غالباً حتی همان آدم، آمده، و از این ور ناراحت است، که: "دختر جوان و پسر جوان من، در بازگشت به آن ارزش‌های مذهبی، و در مبارزه با این سمبل‌های مدرن، افراط کرده! این آدم عوض نشده،. این کسی که از این پوشش لذت می‌بَرَد، همان است که از آن "شورت داغ" لذت می‌بُرد. اما چه چیزش عوض شده؟ ارزش عوض شده است: آن موقع پوشش وابسته به یک سنت امّلی بود، و حالا پوشش سمبل یک ایدئولوژی‌ی نو انسانی است. و این هر دو، به دین کار دارند. آن دینی را که، به عنوان سنتی موروثی، از گذشته، بیخ ریش‌مان مانده، به زور هم نمی‌توان به نسل جوان تحمیل کرد.

ایدئولوژی‌ی ما مذهبی است، و ایدئولوژی‌ی او مذهبی نیست. ولی هر دو به چه معناست؟ هر دو به این معناست که: تجربه نشان می‌دهد که به عنوان این‌که دین فلان چیز را می‌گوید، نمی‌شود حجاب را بر زن تحمیل کرد، و عبادت را بر پسر تحمیل کرد، مگر این‌که یک آگاهی انسانی پیدا کند، و این‌ها نماینده‌ی یک طرز تفکر باشد. آیا در عوام ما پوشش اسلامی به عنوان یک طرز تفکر خاص است؟ نه، طرز تفکر خاص نیست، بلکه به عنوان تیپ خاص است، که در آن مؤمن دارد، فاسق دارد، بداندیش دارد، خوش‌اندیش دارد، دست راستی دارد، دست چپی دارد، همه جور آدمی دارد! این، لباس سنتی‌اش است، اما لباس اعتقادی نیست. ما خیال می‌کنیم چادر دقیقاً به معنای یک لباس اعتقادی است. فقط در این نسل نوی که تازه به اسلام گرایش پیدا کرده، و حجاب را انتخاب می‌کند، چادر، اسلامی است. البته حجاب غیر از چادر است. چادر فرم است. راجع به فرم بعداً صحبت می‌کنیم. اصل قضیه این است که، این دختری که الان می‌خواهد پوشش را انتخاب کند، انگیزه‌اش چیست؟ او دو نوع انگیزه دارد: یک انگیزه این است که "مادرم همین‌طور بوده، عمه‌ام همین‌طور است، خاله‌ام همین‌طور است، محیط‌مان این طور است". این، یک لباس سنتی است. نشانه‌ی طبقه‌ب عقب‌مانده‌ی در حال مرگ است. رشد و تکامل‌اش به طرف ریختن این حجاب است. جلوش را هم نمی‌شود گرفت. بخواهی ده سال دیگر هم ادامه‌اش بدهی، بعد از سال یازدهم تمام می‌شود. یعنی، تکامل جامعه به چه طرفی می‌رود؟ به طرف ترک آن سمبل‌های سنتی‌ی امّلی.

یک حجاب دیگر، با همان فرم نیز هست، اما نشانه‌ی این است که من یک طرز تفکر اعتقادی‌ی مذهبی‌ی خاص دارم. حجابی که آن اُمّل داشت، به این معنا بود که "خوب، همه دارند، ما هم داریم، لباسی که همه دارند و کفشی که همه دارند، ما هم داریم"! نشانه‌ی هیچ ارزش انسانی نبود. اصلاً ارزش نداشت. یک عادت سنتی بود. به میزانی که درس می‌خوانَد، قدری شعورش بالا می‌رود، و مسافرتی می‌رود، می‌بیند که، زنان دیگر که حجاب ندارند، هیچ کارشان نشده. در نتیجه، او، که خیال می‌کرد اگر چادرش کمی آن طرف برود، "سوت" می‌شود، آن را برمی‌دارد و دور می‌اندازد! کمی که نیمه روشنفکر می‌شود، آن حجاب از بین می‌رود. مگر این‌که اصلاً کاری بکنیم که هیچ کس هیچ نفهمد، تا بتوانیم این حجاب را نگهداریم! اما یک حجاب مال نسل آگاهی است که به پوشش اسلامی برمی‌گردد. این نسلی است که با این پوشش اسلامی می‌خواهد به استعمار غربی و به فرهنگ اروپائی بگوید: "۵۰ سال کلک زدی، کار کردی، نقشه کشیدی که مرا فرنگی‌مآب کنی. من با این لباسم به تو می‌گویم: "نه"، و به تمام ۵۰ سال کارت فاتحه می‌خوانم. مرا نمی‌توانی عوض کنی"! این حجاب با آن حجاب یکی است؟

ما صحبت چادر و چارقد که نمی‌کنیم. صحبت در مظهر اجتماعی و انسانی می‌کنیم. این کسی که آگاهانه پوشش را انتخاب می‌کند، مظهر چیست؟ مظهر یک فرهنگ خاص، یک مکتب خاص، یک حزب فکری‌ی خاص، یک جناح خاص، و یک جبهه خاص است. این قیمت دارد، ارزش دارد. این آدم، همین‌طور که الان هم دیده می‌شود، در برابر آن دختری که اساساً به این مسأله نمی‌رسد، یا ارزشی برایش قائل نیست، نه تنها احساس حقارت نمی‌کند، بلکه احساس برتری می‌کند. یک نفر در یک جایی از من راجع به حجاب پرسید. من خیلی صریح گفتم (او می‌خواست من چیزی علیه حجاب و چادر و... بگویم، و او بهانه به دست بیاورد، و برود در بازار هیاهو کند)، و همان چیزی را که می‌خواست، به او دادم. گفتم که: "حجاب همان است که تو می‌گویی. والله من نه فقیهم و نه بزازم. من جامعه‌شناس‌ام". گفت: "از لحاظ جامعه‌شناسی؟". گفتم: "خوب، جامعه‌شناس به پارچه‌اش کاری ندارد، به آن آدمی که در آن پارچه است، کار دارد!". گفت: "راجع به همان؟" (بالاخره می‌خواست چیزی از من بگیرد!). گفتم: این سؤالی است که باید از من بکنی. جوابش پیش بنده است، چون رشته‌ی کارم همین است، و آن این است که: اگر مخروط جامعه ایران را به شکل مخروط از بالا تا پائین بکشی، قاعده‌ی این مخروط، که اکثریت توده‌ی جامعه ما هستند، عوام و امّل‌اند، و حجاب دارند. این طور نیست؟ این‌ها چه کسانی هستند؟ حجاب این‌ها مال چیست؟ مال این است که عقب‌مانده هستند، تحصیلات ندارند، متمدن نیستند، با دنیای جدید سر و کار ندارند، در عهد بوق زندگی می‌کنند، و وارث دوره‌ی ناصرالدین شاه هستند!...* هم به خانه‌شان بیاید، درست نیست. اگر یک گذرنامه به دست‌اش بدهی، تا می‌رود و برمی گردد، "کریستین دیور" می‌شود! بالاتر از این قاعده مخروط اقلیتی هستند که تحصیلات جدید دارند، بیش‌تر تحصیلات عالی دارند، یک زبان نیم‌‌بندی می‌دانند، از دنیا کمی خبر دارند، عکس‌های خارجی دیده‌اند، خود، خارجه رفته‌اند، خارجی را دیده‌اند، و بالاخره می‌دانند قرن بیستم یعنی چه. می‌توانند در اداره‌ای، مدرسه‌ای، جائی کار یک نفر خارجی را بکنند. حقوقی دارند، زندگی دارند، کار اجتماعی می‌کنند.؛ این‌ها بی حجاب‌اند (این‌ها بیش‌تر تحصیل کرده‌اند). سوم، در آن قله‌ی مخروط، قله‌ی این مثلث، این کلّه‌قند، افرادی هستند که دارند تکثیر می‌شوند، و توسعه پیدا می‌کنند (اصلاً در مورد زن‌ها صحبت می‌کنم).؛ این‌ها عامی نیستند. مال نسل جدیدند. در جلوترین صف‌های روشنفکری‌ی ما زندگی می‌کنند. تحصیل کرده‌اند، یا دارند می‌کنند. تحصیلات عالی یا غیرعالی. و به‌هرحال، جزء تحصیل‌کرده‌ها هستند. این‌ها از مرحله‌ی متمدن شدن و بینش علمی بالاتر رفته‌اند: از این‌که دیپلم بگیرد، لیسانس بگیرد و خانم دکتر یا خانم مهندس بشود، بالاتر رفته. به چه مرحله‌ای رسیده؟ به مرحله‌ی ایمان، یک طرز تفکر، مسئولیت، جبهه‌ی مشخص، خیر و شر کردن، و بد و خوب کردن زندگی. چه شده؟ یک انسان خودآگاه مسئول. این، بالاتر از دیپلم و لیسانس شدن است. (فلانی) دیپلمه می‌شود، لیسانسیه می‌شود، بعد هم کوپن نان‌اش را دست‌اش می‌گیرد که، "کجا به ما آش می‌دهند، که برویم بگیریم؟!" آدم تحصیل‌کرده یعنی این. اما آن کسی که به مرحله‌ی ایدئولوژی رسیده، راه‌اش را، زندگی‌اش را، طرز فکرش را، بودن خودش را، و حتی آرایش‌اش را هم خودش انتخاب می‌کند. خودش را خودش می‌سازد. خودش را به دهان تلویزیون و زن روز و... نمی‌دهد، که "هر جور که شما بفرمائید!"، بسازندش، که در این صورت، حتی رنگ لباس‌اش را جرأت نمی‌کند خودش انتخاب کند. این باز برگشته و دارد به شدت برمی‌گردد. به طرف چه چیز؟ پوشش اسلامی.

خب! من، بابای این دختر، نباید این قدر شعور داشته باشم که وقتی که می‌خواهم دخترم را به پوشش برگردانم، اول برایش تفکیک کنم که دارم از چه پوششی حرف می‌زنم؟ آیا دارم از آن پوشش که به صورت یک خرافه‌ی سنتی و موروثی است، صحبت می‌کنم، و می‌خواهم به خاطر تعصبات یا به خاطر مصالح طبقاتی و اجتماعی‌ام و...، او را باز در جلّ و پوست فرو کنم؟ یا نه، اصلاً مسأله‌ی برگشتن به شعاری است، که آن شعار، در برابر امپریالیسم غرب، در برابر تمدن تحمیلی، در برابر فرهنگی که به زور به ما تحمیل می‌کنند، در برابر پنجاه شصت سال توطئه‌ی دگرگون کردن و مسخ کردن، و قلب و تزویر و شبیه‌سازی و فرنگی بازی، که در کشورهای اسلامی راه انداخته‌اند، می‌خواهد بگوید: "نه، من به شخصیت خودم، به فرهنگ خودم، به ایدئولوژی‌ی خودم، و به ارزش‌های وجودی‌ی خودم تکیه می‌کنم"؟

این، عقده حقارت احساس نمی‌کند. خانم گاندی، با آن "ساری"‌های سه هزار سال، چهار هزار سال پیش که می‌پوشد، و با همه‌ی رهبران بزرگ دنیا ملاقات دارد، و وارد سازمان ملل که می‌شود پانصد نماینده بلند می‌شوند، و نیم ساعت برایش دست می‌زنند، هرگز احساس حقارت نمی‌کند. چرا احساس حقارت نمی‌کند؟ به خاطر این‌که آن لباس به معنای آن "ساری"ی سنتی‌ی موروثی، که بی بی جان‌اش می‌پوشید، نیست! با آن ساری می‌خواهد بگوید که: "من تمدن غرب، فرهنگ دختر شایسته، زن روز، بوردا، پاری ماچ، و... همه راخوانده‌ام. همه‌ی این‌هایی را که به ما تحمیل می‌کنید، خوانده‌ام. من این لباس را می‌خواهم. با این لباس به فرانسه، آلمان غربی، نیویورک، دیوان لاهه، و سازمان ملل که می‌آیم، می‌خواهم به تمام غرب بگویم: شما دو قرن آمدید تلاش کردید و جان کندید که ما را مثل خودتان کنید! من، به عنوان مظهر زن امروز هند، با لباس خودم آمده‌ام، تا به شما بگویم که، همه‌ی تلاش‌هایتان بیهوده بوده، و من خودم هستم". بنابراین، دو تا مسأله است. دلیل‌اش این است که، همین دخترخانمی که پز می‌داد که با آخرین ارزش‌های مدرن "زن روز"ی آرایش پیدا کرده، عقده‌ی حقارت پیدا می‌کند. در برابر چی؟ در برابر رفیق‌اش، که به آن پوشش ایدئولوژیک، فکری، آگاهانه، و اعتقادی برگشته است. چون حس می‌کند که این، در مرحله‌ی دیپلم و لیسانس و نیمه روشنفکر و ادای فرنگی درآوردن مانده، و بازیچه‌ای است که دیگران‌اش ساخته‌اند، و آن، کسی است که خودش همه چیزش را انتخاب می‌کند.

بنابراین، شما طرز فکر بچه‌ها را عوض کنید، آن‌ها خودشان پوشش خود را انتخاب خواهند کرد. شما نمی‌خواهد مدل‌اش را بدوزید و تن‌اش کنید! او، خودش انتخاب می‌کند. شما رابطه‌ی عاشقانه بین او و این عالم وجود برقرار کنید، او خودش به نماز می‌ایستد. هی به زور بیدارش نکنید!


سوال : پوشش سنتی‌ی زن ایرانی چیست؟

دکتر : پوشش سنتی؟ اداره "فرهنگ و هنر" همه‌اش را می‌داند، بهتر از من و شما! چون موزه‌اش را دارد!


سوال : این مسأله را هم روشن کنید که پوشش سنتی‌ی زن ایرانی همان پوشش زن عرب نیست. چون ما نمی‌دانیم. شاید چادر باشد، یا چادر نباشد.یا ممکن است روسری باشد. این است که دقیقاً نمی‌دانیم. به هر حال من معتقدم که حفظ آنها ضرورت ندارد.

دکتر : بله، ما نمی‌خواهیم "سنتی" را حفظ کنیم. سنتی چیست؟ "بله برون" هم سنتی است. "سمنو" هم سنتی است. ما نمی‌خواهیم آنها را حفظ کنیم. مگر ما "فرهنگ و هنر" هستیم که آنها را حفظ کنیم، "مرده‌ریگ"های گذشته را حفظ کنیم. سنت‌های جاهلی را حفظ کنیم؟ نه، این پوششی که این دخترخانم انتخاب می‌کند، به عنوان برگشتن به سنت قدیمی نیست، این جلوتر افتادن از مدرنیسم است، این از مدرن شدن جلوتر شدن است. این از عالم شدن به مرحله ایدئولوگ، مسئول، و مؤمن بالاتر رفتن، و از دیپلمه به صورت مجاهد درآمدن است. معنی‌اش این است. این، پوشش است. پوشش سنتی‌ی ملی‌ی تاریخی، و... دیگر به درد کسی نمی‌خورد!... می‌دانید در زمان پیغمبر حجاب چگونه آمد؟ حجاب به این (صورت) نیامد که: "آی زن‌ها! خود را از نامحرم حفظ کنید"! نه! پوشش اسلامی به معنای این بوده که: "آی مردم! من منم. من، در برابر شما، به این حزب، به این فکر، به این هدف، و به این صف وابسته‌ام. قربانی‌ی شما، بازیچه‌ی شما، و عروسک ساخته‌ی دست شما نیستم، که رنگ‌ام کنید! مانکن گچی‌ی شما نیستم"!

اصلاً، در زمان خود پیغمبر هم، به همین معنا بود: زنی به بازار "بنی قینقاع"، که جواهرفروشی بود (در مدینه جواهرفروش‌ها و بازاری‌ها یهودیان بودند)، رفت، تا جواهر و... انتخاب کند. کرسی‌چه‌ای کنار دکان گذاشته بودند، و به این خانم گفته بودند "اینجا بنشین". دائم می‌رفتند و انگشتر و گوشواره و... می‌آوردند، و به او می‌دادند، و او هم نگاه می‌کرد. چون زنی مسلمان بود، جوان‌های یهودی که به مسلمان‌ها کینه داشتند، آمدند و چادرش را از پشت بالای سرش سنجاق کردند، و او تا بلند شد، چون چادرش سنجاق شده بود، صورت زشتی پیدا کرد. او که دید این کار را کرده‌اند، یک مرتبه فریاد زد: "برادران مسلمان!". مسلمانی که از آنجا رد می‌شد، دید که به یک زن مسلمان توهین کرده‌اند. گفت: "کی بوده؟". گفتند: "فلان پسر این کار را کرده". شمشیرش را در آورد، و جهودی را که به آن زن اهانت کرده بود، زد. بعد جهودها جمع شدند، و مسلمان‌ها را کشتند. بحران به قدری شدید شد که مسلمان‌ها اعلام جهاد کردند، که "بنی قینقاع را محاصره کنیم و بازار را بگیریم". بدین ترتیب، جنگ با بنی‌قینقاع شروع شد. رؤسای این‌ها آمدند، و به‌هرحال با هم صلح کردند. بلافاصله در اینجا است که مسأله‌ی پوشش مطرح می‌شود. ابوسعید خطبی، یکی از اصحاب پیغمبر، می‌گوید: "خدا زنان مدینه را بیامرزد، که تا این فرمان صادر شد، همه مانند زاغ‌ها و کلاغ‌ها "سر سیاه" شدند، و هیچ ابا نکردند". یعنی ابا نکردند، از این‌که مثلاً با این ریخت بیرون بیایند، بدشان نیامد، همه از این کار تبعیت کردند. و این معلوم می‌کند که فقط یک ربع بدن‌شان بوده، که ابوسعید خطبی این گونه تشبیه‌شان می‌کند. چادر معمولی را خود عربها داشته‌اند (عبا داشته اند). پس چه بوده؟ فقط پوشاندن سر بوده. و این‌که می‌گویند "کلاغی"، روسری کلاغی، شاید (از همین جا می‌آید).


سوال : آیا کلیه‌ی دستوراتی که محمد در زمان رسالت‌اش صادر کرد، بیش‌تر بستگی به زمان و نوع مردم داشت، یا آن قدر جامع بود که بتواند شامل چندین نسل شود؟ مثلاً اگر آن زمان درباره‌ی حجاب فلان چیز را گفت، آیا بایستی تا ابدیت همان را گفت. یا اگر محمد در آن زمان گفت که باید نماز به فلان شکل خوانده شود، آیا باید همواره به همان شکل و به زبان عربی خواند، در حالی که ما فارسی را بهتر می‌فهمیم؟ و یا اگر دولت تشکیلاتی گذاشت و مالیات گرفت، آیا هنوز باید زکات و خمس داد، یا دیگر بس است و همین مالیات به حساب خمس و زکات گذاشته می‌شود؟(۴)

دکتر : شما اکنون روی مسأله‌ای تکیه می‌کنید، که ثابت بودن مذهب است یا متحول و متغیر بودن آن. برای این‌که می‌بینیم جامعه و نیاز جامعه تغییر پیدا می‌کند، اما اگر مذهب ثابت باشد، از جامعه عقب می‌افتد. یعنی ما احتیاجاتی پیدا می‌کنیم، و مذهب جواب‌گوی ما نیست. هم‌چنین، مذهب جواب‌هایی دارد، که ما اکنون دیگر نیازش را نداریم. دستوراتی داده، که آن موقع لازم بوده، ولی الان لازم نیست.

این را می‌خواهیم بگوئیم: پس مذهب عنصر ثابتی است، یا عنصر متغیر؟

باید ببینیم که، به چه چیز می‌گوئیم "مذهب"؟


مذهب سه بُعد دارد:

بعد اول، جهان‌بینی‌ی ما است، یعنی دنیا را، انسان را، و انسان در این دنیا را چگونه می‌بینیم، و چگونه معنا می‌کنیم، و چگونه زندگی را بر اساس آن تنظیم می‌کنیم، برای چه زنده هستیم، و برای چه هدفی کار می‌کنیم؟ این طور نیست؟ چنان‌که یک ماتریالیست یک جهان‌بینی دارد، ما هم یک جهان‌بینی داریم، و اگزیستانسیالیست هم یک جهان‌بینی‌ی دیگر دارد. این، عنصر ثابت مذهب است، که هرگز تغییر پیدا نمی‌کند، اما تکامل پیدا می‌کند. چنان‌چه، طبیعت هیچ وقت تغییر پیدا نمی‌کند، اما شناخت ما از طبیعت، به نام علوم طبیعی، همیشه در حال تکامل است. درست روشن است؟ این طبیعت، ثابت است. طبیعت که تغییر پیدا نمی‌کند. مگر قوانین طبیعت از زمان ارسطو تا به حال فرق کرده است؟ اما چه چیز فرق کرده است؟ علم فیزیک، یعنی علم نسبت به طبیعت تکامل پیدا کرده است. پس جهان، توحید، طبیعت، و انسان در جهان‌بینی‌ی اسلامی ثابت است، اما، ما، که مسلمان هستیم، با تکامل فلسفه، علم، تمدن، و فرهنگ‌مان، شناخت‌مان از توحید، از جهان، و انسان‌شناسی‌ی اسلام تکامل پیدا می‌کند. و باید هم بکند.؛ و برای همین است که من باید توحید و قرآن را از فیلسوفی که در قرون دوم و سوم زندگی می‌کرده، بیش‌تر بفهمم. برای این‌که آن موقع کجا و انسان امروز کجا؟! وقتی که قرآن می‌گوید "خلق الانسان من علق"، یک عالم قرن سوم، کم‌تر می‌فهمد، تا من که علوم امروز را می‌شناسم. طبیعی است. اما جهان‌بینی‌ی اسلامی، توحید اسلامی، جهان‌شناسی، و انسان‌شناسی‌ی اسلامی قابل تغییر نیست. برای این‌که ماتریالیسم هم قابل تغییر نیست: یک آدم مادی نمی‌گوید که ما در قرن نوزدهم مادی بودیم، اما چون در قرن بیستم اوضاع و احوال تغییر پیدا کرده، ما الهی و روحانی شده‌ایم! بینش او ثابت است.

بعد دوم، ارزش‌های اخلاقی است. ارزش‌های اخلاقی‌ای که در اسلام بر روی آن‌ها تکیه می‌شود، ثابت هستند. قهرمانی، کرامت، شهامت، بی‌ باکی، تحقیر منافع شخصی، ترجیح منافع دیگران بر منافع خویش، مبارزه برای آرمان‌های انسانی، و تسلیم نشدن در برابر تحمیل دیگری، ارزش‌های انسانی هستند. این‌ها کی کهنه می‌شوند؟ مگر این‌که خود آدم کهنه شود، و از صورت آدم بودن ساقط گردد. آیا به میزانی که انسان تکامل پیدا می‌کند، این ارزش‌ها تکامل پیدا می‌کنند، یا اصلاً محو می‌شوند؟ تکامل پیدا می‌کنند. پس، ارزش‌های ثابت اخلاقی در اسلام، نه تنها از بین نمی‌روند، بلکه، در تکامل انسان، به تکامل می‌رسند، و رشد پیدا می‌کنند.

وقتی که در قرآن می‌گوید که: "أرأیت الذی یکذّب بالدین ـ دلت می‌خواهد نشان‌ات دهم که آدم کافرکیست؟"، بعد نشان می‌دهد که کیست. می‌گوید که: "لایحض علی طعام المسکین" (کسی که تمام تب و تاب‌اش در مبارزه با گرسنگی نیست). آیا این آیه امروز، که از هر سه نفر در دنیا، دو نفر گرسنه‌اند، بیش‌تر معنی می‌دهد، یا آن وقت که همه روستائی و قبیله‌ای بودند، و مسأله‌ی گرسنگی، مگر به‌طور جزئی، وجود نداشت؟ یک وقت خیال نکنید فقر مال گرسنگی است. نه! آن وقت که فقر وجود داشت، گرسنگی وجود نداشت. آنهایی که دهات را می‌شناسند، می‌دانند که در دهات سنتی گرسنگی نیست. یک آدم فقیر، خودش و بچه هایش، با دو مرغ و یک گوسفند همیشه سیراست.


یکی از حضار : خب، جمعیت کم‌تر بود.

دکتر : تولید هم کم‌تر بود. تولید حالا بیش‌تر است. حالا ثروت بیش‌تر است. این مال پیشرفت علمی است. او شش ماه کار می‌کرد و دو خروار گندم تولید می‌کرد، حالا شش ساعت کار می‌کند و صد برابر آن تولید می‌کند. امروز ماشین هست و تکنولوژی با آن قدرت هست، و اصولاً جایی که تکنولوژی هست، گرسنگی هم هست. از وقتی که تکنولوژی وارد آسیا شده، گرسنگی بیش‌تر شده است. دهات ما از وقتی مدرن شده‌اند، گرسنه هستند. شما خیال می‌کنید آن بابایی که سوار اتومبیل شده و دارد ساندویچ دندان می‌زند، آدم مرفّهی است، درحالی‌که او کمبود و گرسنگی دارد. ولی دهاتی‌ی ما با دو تا مرغ‌اش ندارد! برای این‌که او از نان‌اش زده و دارد قسط پیکان می‌دهد! ولی این ندارد. آن دهاتی که حالا مدرن شده، تخم مرغ‌اش را می‌فروشد و شیرینی می‌خرد، پپسی می‌خرد، خمیردندان می‌خرد، و تاید می‌خرد. تخم مرغ‌اش را می‌فروشد، یعنی دیگر نمی‌خورد. چون به پول احتیاج پیدا کرده، شیرش را به قهوه‌خانه می‌فروشد، و خودش نمی‌خورد. قبلاً می‌خورد. گوشت‌اش را می‌فروشد، و دیگر نمی‌خورد. قبلاً می‌خورد. حالا لباس تهیه می‌کند! این طوری است که گرسنگی به وجود می‌آید. "جغرافیای گرسنگی" از "ژوزوئه دوکاسترو" را بخوانید. او رئیس سازمان خوار و بار جهانی است که این مسأله را می‌گوید. من از خودم نمی‌گویم! بزرگ‌ترین مرجع علمی‌ی امروز دنیا، که باید این حرف را بزند، می‌گوید. جغرافیای گرسنگی را او کشف کرد.

بُعد سوم. این را می‌خواهم بگویم که: بنابراین، ارزش‌های انسانی تغییرپذیر نیست. می‌ماند احکام عملی‌ی مذهب. این‌جا، مهم است. هر حکمی را که بگیرید، دو بعد دارد: اولاً ) احکام تقسیم می‌شوند به عبادات، که در مسیر خودسازی‌ی انسانی، تکامل ارزش‌های وجودی، و رابطه‌ی عاشقانه و آگاهانه با خداوند، به عنوان شعور هستی، هستند. این، قابل تغییر نیست. یک سیستم روزه، نماز، و حج چه سیستمی است؟ از نوع سیستم مالیاتی؟ یا از نوع سیستم ورزش انسانی برای خودسازی و دگرگونی انقلابی؟ بنابراین، مجموعه احکامی که در رابطه با خداوند، و در رابطه با خودسازی‌ی تکاملی‌ی من است، نه تنها نباید تغییر کند، بلکه، به میزانی که تکامل پیدا می‌کنیم، رشد پیدا می‌کند.


سوال : آیا متد رابطه پیداکردن با خداوند فقط در نماز و روزه و سایر عبادات خلاصه می‌شود؟ یا این‌که هر کس از هر طریق که خواست می‌تواند با خدا ارتباط داشته باشد؟

دکتر : خود اسلام می‌گوید "الطرق الی الله بعدد نفوس خلایق". اما این بدان معنا نیست که هر کسی هر طور دل‌اش می‌خواهد، با خدا ارتباط پیدا می‌کند. اساساً دو مسأله است: یکی این‌که می‌گوئیم: هر کسی می‌تواند هر طوری که خواسته باشد باخداوند ارتباط پیدا کند، در هر حالی، در خواب و بیداری و نشسته و سوار و پیاده و... این یک مسأله است، یعنی وسیع کردن و آزاد گذاشتن دامنه و شکل ارتباط فردی با خداوند. درست است؟ اما برای فلسفه‌ی خودسازی و دگرگون کردن خویش، یک سیستم دسته‌جمعی‌ی مشترک گذاشته (شده)، و تربیت نشان داده که سیستم‌های فردی و آزاد، که هر کس به سلیقه‌ی خودش انتخاب کند، همیشه تأثیرگذاری‌اش از سیستم‌های جمعی، که دیسیپلین دارد، کم‌تر بوده است. درست مثل این‌که مبارزه با دشمن وظیفه هر کسی هست، و هر کسی وظیفه دارد با دشمن مملکت بجنگد. بسیار خب! پس بیائیم سربازی و ارتش را کنار بگذاریم!


یکی از حضار : در کشورهایی مثل آمریکا و انگلستان و آلمان روی همین مسأله سربازی هم بحث شده و بعضی‌ها قبول ندارند که وقتی دولتی می‌خواهد با دولت دیگر بجنگد، باید در جنگ شرکت کرد.

دکتر : آن به خاطر این است که جنگ را قبول ندارد. فرض کنیم که ما جنگ را قبول داریم.(۵)


پاورقی :

۱. از آن موقعی که دانش‌آموز بودم، دانشجو بودم، معلم شدم، و تا همین الان، همیشه با این نسل سر و کار داشته‌ام.

۲. آنجا دو حکومت هست: هم امام و هم مَلَک. هر کدام هم ارتشی برای خودشان دارند: ملک یک ارتش آمریکائی و مدرن دارد، و امام هم ارتش عجیب و غریبی دارد که بیست هزار تا هستند، ریش‌هایشان بلند است، هر کدام یک قطار فشنگ هم بسته‌اند، و یک شلاق هم دست‌شان است! این‌ها "آمرین بالمعروف و ناهین عن المنکر" هستند! با شلاق به میان مردم می‌آیند، این یکی را می‌زنند که "حجاب داشته باش"، آن یکی را می‌زنند که "ریش‌ات را نتراش"، به آن یکی می‌زنند که "چرا سر وقت به نماز نیامدی"...! مثلاً "امر به معروف و نهی از منکر" می‌کنند! اصلاً هیکل خودشان "منکر" است!

۳. در این‌جا یکی از حاضرین می‌گوید: چین حالا نه. و دکتر پاسخ می‌دهد: نخیر!

۴. سؤال بالا طولانی‌تر از این است، که به واسطه‌ی تکراری بودن، بعضی جملات، خلاصه شده است، به طوری که در محتوی و مفهوم آن رعایت امانت گردیده است. ("دفتر").

۵. در این‌جا نوار به پایان می‌رسد، و موضوع ناتمام می‌ماند. ("دفتر) ".


کانون :

با کمال تاسف، بخش مهم نظرات دکتر شریعتی درباره متغییر بودن احکام مدنی و جزائی و... (قسمت "ثانیاً" پاسخ دکتر)، از نوار حذف شده است. ما گمان داریم که این حذف آگاهانه از طرف ضبط‌کننده‌ی سخنرانی، یا تکثیرکنندگان، صورت گرفته است. و سخنرانی ناگهان پایان یافته است. در هر صورت، دوستانی که مایل به آگاهی یافتن از نظر دکتر در این باره هستند، به مجموعه آثار ۱۰، صفحه ۱۱۴ مراجعه نمایند. با تشکر


تاریخ سخنرانی : ۰۰ / زمستان / ۱۳۵۵

منبع : کانون آرمان شریعتی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : شروین ۲ بار
.




موضوعات مرتبط با این موضوع...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  جزئیات مجموعه آثار shervin 40 13,528 25_03_2017 . 10:45
آخرین ارسال: shervin
  مجموعه آثار ۲۴ shervin 4 2,305 28_12_2015 . 13:01
آخرین ارسال: shervin
  مجموعه آثار ۱۹ shervin 4 4,700 04_07_2014 . 22:41
آخرین ارسال: ehsan
  مجموعه آثار ۱۳ shervin 1 2,749 21_05_2014 . 19:38
آخرین ارسال: ehsan
  مجموعه آثار ۲۷ shervin 7 5,487 12_11_2013 . 02:59
آخرین ارسال: mohsen.haghighatpishe
  مجموعه آثار ۱۴ shervin 7 5,920 18_08_2013 . 20:57
آخرین ارسال: shervin

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان