نام مقاله : تعیینِ نسبت با مذهبِ متن یا مذهبِ تاریخی؟
نویسنده : رضا علیجانی
موضوع : گامی فراپیش برای نواندیشیی مذهبی
بخش اول
به نام خدا، جان و شعور و عشق هستی
خدای شبانان و پیامبران، نه خدای فقیهان و شارعان
این شبها، شبهای قدر است. شبهای خودکاوی و تأمل، نیایش و پرستش، ارزیابی و اعتراف و توبه و شبهای تصمیمهای بزرگ برای کارهای بزرگ. شبهای جدال با خویشتن، جدال با خصایص منفی و بازدارنده خود، شبهای جدال و مقاومت در برابر حقکشیها و ظلمها و ستمهای بیرونی در برابر زر و زور و تزویر.
شبهای قدر، معمولاً شبهایی است که در آن بحثهای اخلاقی و معنوی مطرح میشود. هر چند معتقدم ما در جامعهمان، در جامعهی کلان و در درون حاکمیت، و درون نیروهای منتقد و مخالف و اپوزیسیون، از یک بحران اخلاقی رنج میبریم. اما بحث من بحثی اخلاقی نیست. یک بحث نظری و فکری مطرح خواهم کرد. البته در فرهنگ اسلامی "تفکر"، خود یکی از بزرگترین عبادتهاست، و در شبهای عبادت میتوان به تفکر و تأمل هم پرداخت. البته من نمیخواهم تفکر را جایگزین نیایش و پرستش و راز و نیاز کنم. اما به هر حال فکر میکنم اندیشیدن، تفکر، و بحث نظری هم بیارتباط با شبهای نیایش و پرستش نیست. بحث من بحثی نظری و در رابطه با "گام بعدی نواندیشی مذهبی" است. عمدتاً هم به بحث "متن" و "متن مقدس" توجه دارم و چون این بحث، بحث حساسی است، علاقه داشتم در یک جمع مذهبی آن را مطرح کنم، و طبیعتاً این پیشفرض در کسانی که در مراسم احیاء شرکت میکنند، متصور است.
ما منتسب به جریان و تشکلی با عنوان "ملی ـ مذهبی" هستیم. تفکر و ایدهی ملی ـ مذهبی یک خانوادهی بزرگ است که جریان سیاسیِ ملی ـ مذهبی بخش کوچکی از آن را تشکیل میدهد. متأسفانه بخشی از این طیف فقط به کار فرهنگی و بخش دیگر فقط به کار سیاسی معتقدند. هر چند هر دو دسته عضو یک خانواده هستند، اما با هم گفتگو و دیالوگی ندارند. به هر حال من خود را متعلق به خانوادهای که هم معتقد به کار فرهنگی و هم کار سیاسی ـ اجتماعی است، میدانم. بنابراین بحث را با دو مثال، یکی ملی و دیگری مذهبی شروع میکنم، و بعد ارتباطاش را با این شبها بیان کرده و وارد بحث اصلی میشوم.
معمولاً مردم ما، در روز سیزده فروردین یا سیزده بدر از شهر خارج و وارد طبیعت مثل کوه و جنگل و... یا پارک میشوند. اگر جلوی درِ پارک یا خروجی شهر از مردم نظرسنجی شود و از افراد سؤال کنیم که انگیزهی شما از خروج از شهر یا ورود به طبیعت چیست، اکثریت قریب به اتفاق آنها خواهند گفت که الان دوباره بهار شده و طبیعت نو و سرسبز شده و روز آخر تعطیلات است و ما در این روز برای پیوند با طبیعت به گردش میرویم و به هر حال یک نسبتی را بین این سفر و پیوند با طبیعت مطرح میکنند، و شاید افراد بسیار بسیار کمی ـ نزدیک به صفر درصد ـ بگویند که انگیزهی ما از رفتن به داخل طبیعت این بوده که نحسی سیزده را به در بکنیم.
فکر میکنم اکثر مردم حتی در ناخودآگاهشان هم این نکته نباشد که دارند نحسی ۱۳ را به در میکنند. این را به لحاظ تجربی هم خود شما میتوانید امتحان کنید. هر چند در گذشتههای دور چنین سنتی هم وجود داشته است، اما اگر کسی اینک به این موضوع هم آگاهی و اشراف داشته باشد، باز ضمن اشاره به آن، مرزبندی میکند، و عدم اعتقادش به این امر را روشن میکند. خوب، اینجا چه اتفاقی افتاده است؟ ما هنوز آن اسم و عبارت و تعبیر را بهکار میبریم و میگوییم داریم به "سیزدهبدر" میرویم، اما اساساً از آن متافیزیک، اتمسفر، و پارادایم کلانی که پشت این سنت ملیمان وجود دارد، به صورت گفتمانی عبور کردهایم. دیگر از آن تفکر اسطورهای که در آن مسائل کیهانی و نجومی و زندگی درونی بشر در یک ارتباط متقابل هستند و سیزدهبدر هم در درون این اتمسفر فکری و پارادایم نظری معنا میدهد، اساساً عبورِ گفتمانی کردهایم، هر چند تعبیرش هنوز وجود دارد، ولی دیگر کسی با این انگیزه و دغدغه بیرون نمیرود که بخواهد نحسیی سیزده را به در کند.
یک مثال دیگر میزنم. اگر در شبهای قدر در مقابل حسینیهی ارشاد و یا یکی دیگر از حسینیهها و مساجد بایستیم و از مردم سؤال کنیم که شما انگیزهتان از آمدن به مراسم احیاء و مراسم شب قدر چیست، به نظر شما چه پاسخهایی داده خواهد شد؟ در همین شبها، خبرنگاری از یکی از شبکههای تلویزیونی ایران این سؤال را با تعدادی از افرادی که در این مراسم شرکت کرده بودند، در میان گذاشت. برای من جالب بود، چون قبلاً این سؤال به ذهن خودم آمده بود. بیشترین پاسخها این بود که ما برای نیایش و دعا و توبه میرویم، یا برای اینکه خواستههایمان را با خدا مطرح کنیم. فکر میکنم اکثریت قریب به اتفاق و شاید نزدیک به ۱۰۰ درصد افراد، همین دغدغه را مطرح خواهند کرد، و در همین رابطه باز تصور میکنم که افراد بسیار کمی هستند ـ البته نمیگویم هیچکس ـ که اگر از آنها این سؤال را بپرسیم بگویند که سرنوشت یک سال آیندهی ما در این شب رقم خواهد خورد، و ما میرویم از خداوند بخواهیم در سال آینده مثلاً درآمد ما زیادتر بشود، و یا شغلی خوب پیدا بکنیم، مرگ و میری در خانواده ما نباشد، و در لوح یا سرنوشتی که حوادث سال آیندهی ما در آن رقم میخورد و فرشتگان آن را از آسمان برای پیامبر یا امام نازل میکنند، چیزهای خوب و مثبتی نوشته شود. من در جمع خودمان(در حسینیهی ارشاد) هم همین سؤال را مطرح میکنم. خواهش میکنم در جمع حضار اگر کسی بهجز برای نیایش و توبه و طلب، با قصد دیگری در این مراسم(احیا) شرکت کرده دستآش را بلند کند. من علاقهمندم با کسانی که با دید دیگری در مراسم شب قدر شرکت کردهاند، در پایان مراسم به طور خصوصی صحبت کنم و با دیدگاهشان بیشتر آشنا شوم.(هیچ کس دست بلند نمیکند).
به هرحال به نظر من، کسی در این اتمسفر و با این فرهنگ و پارادایم نظری، در شبهای قدر، که هنوز هم اسماش را به کار میبریم و به آن شب تقدیر گفته میشود، در مراسم شرکت نکرده است. به عبارت دیگر، میتوان گفت که ما از آن گفتمان، که معتقد بود در یک جایی خارج از این جهان سرنوشت انسانها در این شب رقم خواهد خورد، عبور کردهایم. من الان نمیخواهم اجزای این گفتمان را بازکنم. اما انسان معاصر دیگر در این اتمسفر نمیاندیشد. ما ضمن آنکه شبهای قدر را پاس میداریم، اما درعینحال آن را شبهای نیایش و پرستش و راز و نیاز میدانیم. حتی در تعبیرهای همگانیتر و عامیانهتر شبهای قدر را شبهایی میدانیم که در آن از خداوند تقاضاهایی را مطرح میکنیم، اما نه به آن صورت که در این شب در یک لوحی سرنوشت ما نوشته میشود و رقم میخورد. یعنی انسان معاصر از پسزمینهی فکری بحث تقدیر آسمانی عبور کرده است. در دورانی که ادیان و متون مقدس شکل گرفتند و تکوین یافتند، و حتی قبل از آن، یعنی در دوران اساطیری، دقیقاً شاهد یک نگاه تقدیری به جهان هستیم، و این، بهویژه در دوران متأخر اساطیری، بیشتر به چشم میخورد.
من معتقدم کسانی که میخواهند قرآن را بهتر بشناسند، باید با کتابهای مقدس دیگر، بهویژه با عهد عتیق، آشنا باشند، و بالاتر از آن، کسانی که میخواهند متون مقدس و ادیان را بشناسند، باید حتماً با اساطیر، که یک نوع رویکرد بشری به جهان و زندگیی قبل از ادیان بوده، آشنایی داشته باشند، و فکر میکنم برخوردی که ادیان با اساطیر کردند، خیلی مثبتتر و کارآمدتر بوده، تا برخوردی که اندیشهی جدید با ادیان داشته است. ادیان هنوز زندهاند، تداوم دارند، و ما خودمان هنوز به آن اعتقاد داریم، پس استمرار دارند. اساطیر هم، با تغییر پارادایم اسطورهای به ادیان، همچنان استمرار داشتند و وقتی دین اساطیر را به خدمت خود درآورد و وجوه مثبت آن را گرفت و وجوه ناکارآمد را به تدریج تصفیه کرد، عنصر اساطیری در تمام متون مقدس به حیات خود ادامه داد. بشر جدید هم همچنان نگاه اسطورهای دارد، هر چند این اسطورهها وجه غالب اندیشهی بشر را تشکیل نمیدهند، و در درون و یا در کنار علم، دین، هنر، و فلسفه به حیات خود ادامه میدهند، اما با یک رویکرد و پارادایم جدید. و تا هنگامی که بشر با همین بیولوژی خاص خودش روی کرهی زمین زندگی میکند، و به دنبال این است که هستی را بشناسد، و به زندگی معنا بدهد، و به آینده امیدوارانه بنگرد، اساطیر هم به حیات خودشان ادامه خواهند داد.
به هرحال آنچه که میتوانیم نگاه تقدیری بنامیم، بهویژه در دوران متأخر اساطیر، در همهی رویکردهای اساطیری و در همهی تمدنهای بشری وجود داشته است. اسطوره نوعی رویکرد به جهان است. یک نوع رویکرد که آمیزهای است از اشراق، اندیشه، و تخیل، که در قالب دانستههای آن روز بشر (انسانهای نخستین) تجلی کرده است. در اساطیر اولیه، انسان در رویکردش به جهان، جهان را بسیار آشفته، پرهیاهو، و پراکنده میبیند، که در عین پراکندگی همهچیز به همهچیز ارتباط دارد. یعنی جهان درون انسان به جهان اجتماعی، جهان اجتماعی و جهان درون با وضعیت کیهانی. مثلاً حرکت ستارگان و ساعات سعد و نحس آنها در سرنوشت ما مؤثر بودند. هنوز هم در بعضی تمدنها و بعضی فرهنگها، مثلاً در هند، این اعتقاد کاملاً زنده است، و فصلها و روزهایی از سال را سعد میدانند، که در آن روزها، مراسم جشن و ازدواج و شادی بیشتری وجود دارد.
"نگاه تقدیری" در واقع یک نوع پیشرفت بشر در درک جهان است. در این نگاه، آن جهان پراکنده، هیاهوزده، و آشفته تبدیل به یک جهان منسجم و یک نظم متمرکز میشود، یک امپراطوری، که گویی توسط یک فرماندهی واحد یا توسط یک ارادهی درونی هدایت میشود. این نگاه را در شرق دور یعنی ژاپن هم میبینیم. یعنی آرام آرام آسمان تقدس پیدا میکند و در یک ارادهی آسمانی بر کل جهان جریان پیدا میکند. در چین هم داریم، بهویژه در تفکر تائویی، که گویی یک ارادهی درونی و نیروی درونی جهان را پیش میبرد. در تمدن هندی هم داریم. در تفکر مجموعهی ادیان هندو میبینیم که اساساً جهان را یک نوع بازی خدایان میدانند، و در این بازی خدایان، یک اراده یا یک نیروی بیرونی، که حالا در جهان درونی شده است، جهان را پیش میبرد. در تفکر ایرانی هم ما نوعی تقدیر آسمانی داریم که بسیار پررنگ است. هم در جهان و هم در انسان: پیشانینوشت، سرنوشت، فلک، قسمت و... ما از دوران اساطیر ایرانی، دین زرتشت، قبل از اسلام، و بعد از اسلام، و در اشعار حافظ شاهد این نگاه هستیم، که بسیار واضح و بدیهی است.
حتی در شعر معاصر هم این رویکرد را میبینیم. شعر مرغ سحر، که همهی ما آن را بهخصوص با صدای استاد شجریان در ذهن داریم، میگوید: مرغ سحر ناله سر کن... ظلم ظالم، جور صیاد، آشیانم داده بر باد... بعد میگوید: ای خدا، ای فلک، ای طبیعت، شام تاریک ما را سحر کن.
در دههی ۶۰ این شعر یکی از اشعاری بود که افراد با آن ارتباط زیادی داشتند. ما این مضامین را سرمیکشیم، نمیجَویم، بلکه به یکباره مینوشیم. انسان معاصر با شعر و با هنر، بیشتر رابطهی سیال و عاطفی دارد، و مایل نیست رابطهی معرفتی برقرار کند. اگر بخواهیم رابطهی معرفتی برقرار کنیم، و به تعبیر بالا، اگر بخواهیم بجَویم، شاید سنگریزههایی در آن ببینیم:
"ای خدا، ای فلک، ای طبیعت / شام تاریک ما را سحر کن". این یک متن نیایشی است که میتواند مرتبط با شب قدر هم باشد، که میگوید این جهان در دستان هر کسی که هست، و هر کسی که آن را اداره میکند، ای خدا، ای فلک، ای طبیعت، و یا هر کسی دیگری که هستی، خلاصه این شام تاریک ما را سحر کن. این یک نگاه تقدیری است که در شعرهای دیگر هم میبینیم. مثلاً "فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم".
اصلاً مخاطب قرار دادن فلک، آسمان، و سرنوشت در شعر ایرانی بسیار زیاد است. یا نگاه خیاموار که میگوید: اگر دستم رسد بر چرخ گردون...، او به چرخ گردون اعتراض میکند، که چرا یکی نان جوین دارد و یکی مرفه است. من شعر خیام را که میخواندم، یاد عهد عتیق افتادم، آنجا که سخنان ایوب، داود، و سلیمان را بیان میکند. آنها رابطهای گلایهآمیز و جدالی با خداوند دارند، که البته در متون اسلامی این امر خیلی کمرنگ است. اما این نگرش گلایهآمیز و اعتراضی، خودش سرفصلی است در زندگی بشر، که اساساً به سرنوشتی که در این دنیا داشت و فکر میکرد پاداش یا مجازات و نتیجهی اعمالش است، اعتراض دارد. ایوب به خدا میگوید: من که همهاش کار خیر کردهام، چرا شر به روز من آوردی؟
این یک پرسش درونی و فلسفی و وجودی است که ایوب با آن درگیر میشود. کسانی هستند که با او وارد بحث میشوند و میگویند تو حتماً گناهانی مرتکب شدهای که داری تنبیه میشوی، اما او شدیداً تکذیب میکند. در این سرفصل تصور تنبیه به تصور امتحان و ابتلاء دگرگون میشود. حالا ما نمیخواهیم وارد این بحثها بشویم. اما به هر حال این نگاه در دیگر متون مقدس هم وجود دارد. اگر آن طرفتر هم برویم، در تفکر یونانی و در اساطیر یونانی هم این نگاه را میبینیم. ایزدان یونانی در پانتئون و مجمع ایزدان در کوههای المپ که جمع میشوند، سرنوشت بشر را رقم میزنند. به صورت اجتماعی و فردی. آنها میگویند که هر کسی و هر قومی چه سرنوشتی باید داشته باشد، و جالب اینکه خود این خدایان هم تحت سلطهی یک سرنوشت و تقدیر بزرگتر هستند، و یک تقدیر بزرگتری حاکم بر خدایانی است که در آن پانتئون جمع میشوند.
به هرحال، منظورم این است که از شرقِ دور گرفته تا یونان، و آن طرفتر، وضع همینطور باشد. بیشتر اسطورهشناسان میگویند که عمدتاً اسطورههای بشری مشترک و منبسطاند، و در هر دورهای تقریباً همهی انسانها شبیه به هم میاندیشند. این نگاه تقدیری به جهان هم، یک مطلعی در اندیشهی بشر است، و همانطور که گفتم، بهویژه متعلق به دورهی متأخر اسطورهای است، که جهان را منظم و هماهنگ میبیند، و یک اراده از بیرون یا یک نیرو از درون، جهان را هدایت میکند. و به نظر من این زهدان، رحم و بستری است که علم(قدیم و سپس جدید) از دروناش متولد میشود. علم جدید در واقع تداوم این نگاه سامانمند به جهان است. ولی شاید در سلطهی یک ارادهی بیرونی یا نیروی درونی نباشد و حداقل این نکته را در پرانتز بگذارد. یعنی ذهن و تفکر بشر، حس بشر، و به طور کلی رویکردی که بشر در فهم جهان و تبیین جهان دارد، بستری است که آماده شده که از نگاه تقدیری با یک جهش کوتاه بتواند به نگاه علمی برسد. در نگاه علمی هم یک قانونمندی برکل جهان حاکم است، و ما به دنبال کشف آن قانونمندی هستیم. البته به موازات این قانونمندی و سامانمندیی فراگیر، ادیانی که به خدا یا ادیانی که به خدایان و ایزدان معتقدند، بحث دیگری هم کردند، و نسبت خدا یا خدایان را با این نظم درونی روشن کردند، و سپس متکلمان آن ادیان به بحث در این باره پرداختند. بحثهای کلامی متعددی که ما در فرهنگ اسلامی در این باره داریم، در همهی فرهنگهای مذهبی دیگر هم وجود دارد.
به هر حال، قانونمند دیدنِ جهان، یا باید در یک شکل معقول و سامانمند و قابل درکی ارائه شود، یا در داخل علم یا در داخل الهیاتی که به عوامل عینی معتقد است، و معتقد نیست که خدا یا خدایان به طور دلبخواهی و هوسناک جهان را اداره میکنند، تا بتواند در هر دو حالتاش، جهان به شکل معقولی تفسیر شود. یک شکل دیگر هم، شکل اسطورهایی آن است، که به شکل آیینی و مناسکی مطرح میشود که در آن خدا به صورت فرمانروا و امپراتور، در بیرون جهان، سرنوشت را رقم میزند، و فرامینی را صادر میکند، که تقدیر و سرنوشت جهان و انسان را بیان میکند.
اما بشر جدید به طور ناگهانی و جهشی به علم جدید نرسیده است، و برخی قرائتهای گسستگرا از مدرنیته، که گویی ناگهان و بدون زمینه و پیشینهی گذشته، گوشهی آسمان سوراخ شده و بشر جدید به پایین افتاده، روایتهایی ذهنی و غیرتاریخی از مدرنیته است. هر چیزی که در مدرنیته مطرح شده، جدا از صِحت و سُقم، و جدا از کارکرد مثبت و منفی آن، سیری تدریجی در تاریخ بشر داشته، که در این سیر، به یک نقطهی اوج و تولد جدید میرسد. گمان میکنم که در بطن و رحم و درون زهدان نگاه تقدیری به جهان است که علم متولد میشود. همانگونه که برخی از کسانی که تاریخچهی شکلگیریی دموکراسی در تمدن جدید را نوشتهاند، معتقدند از درون یکتاپرستی است که دموکراسی متولد میشود، یعنی در دورانی که رویکرد شرکآمیز به جهان وجود دارد، انسانها اساساً ذات متفاوتی با هم دارند. در این نگاه، سیاه و سفید با هم متفاوتاند، زن و مرد با هم متفاوتاند، اقوام مختلف با هم متفاوتاند، در آنجا انسانها در سطوح و ارتفاعات مختلف و حتی متضادی قرار میگیرند، و برخی اساساً انسان تلقی نمیشوند. در نگاه یکتاپرستی است که همهی انسانها مخلوق یک خداوند تلقی میشوند، و آن نگاه سلسله مراتبی و عمودی به انسانها، تبدیل به نگاهی افقی میشود. یعنی در اینجا، بهویژه در فرهنگ اسلامی، سیاه و سفید، زن و مرد، عرب و عجم همه با هم مساوی هستند. در اینجا ذهن بشر آماده است و فقط یک قدم دیگر باید بردارد تا حرف بعدیاش را بزند، که اگر همهی انسانها مساویند، پس میتوانند هر کدام از آنها یک رأی داشته باشند. بشر با نگاه اسطورهای یا ذهن شرکآلود نمیتواند به دموکراسی جهش کند. من نه از موضع مؤمنانه و مذهبی، بلکه از موضع پژوهشگرانه این سخن را میگویم، که یکتاپرستی در ذهن بشر بستری را فراهم میکند، و زهدانی را ایجاد میکند، که دموکراسی بتواند از آن متولد بشود.
اما در همهی متون مقدس، بدون استثناء، میتوان گفت درست است که انسانها با هم مساوی تلقی میشوند و این صدای غالب اکثر متون است، اما در کنار این صدا، صداهای دیگری هم از درون همین متون مقدس به گوش میرسد، که بین مؤمن و غیرمؤمن فرقهایی میگذارد، بین زن و مرد فرقهایی میگذارد، و به گمان من متون مقدس اکثراً در این حوزهها چندصدایی هستند. یک صدا، صدایی است که از تاریخ همعصر خودشان در درون آنها تسری پیدا کرده، و البته در این صدای تاریخی، بین زن و مرد تفاوت وجود دارد، بین مؤمن به یک دین و غیرمؤمن به آن دین قطعاً تفاوت وجود دارد. شما این را در اوستا میتوانید ببنید، در عهد عتیق میتوانید ببینید، در عهد جدید کمی کمرنگتر میتوانید ببینید، و حتی در قرآن هم میتوانید ببینید. هر چند قرآن همهی ادیان را به رسمیت میشناسد، اما امت اسلام را ترجیح میدهد، ولی امت انحصاری نمیداند. هر چند بین مسلمان و غیرمسلمان در قرآن تفاوتهای حقوقی وجود دارد، و این صدا هم نه در فقه و در میراث بعد از متون مقدس، بلکه در خود متون مقدس به گوش میرسند، اما به اعتقاد بنده صدای بلندتر و صدای رساتر صدایی است که میگوید انسانها با هم مساوی هستند. اما صداهای دیگری نیز در متون وجود دارد که بین همهی انسانها فرق میگذارد، و آنها را مساوی نمیداند.(در آن هنگام که دین عامل انسجام و چسب اجتماعی بود، بر اساس اعتقاد به دین بین انسانها فرق حقوقی گذاشته میشد و در جهان معاصر که مسئلهی دولت ـ ملت و ملیت عامل انسجام و چسب اجتماعی است، بر اساس ملیت برخی تفاوتهای حقوقی وجود دارد و طبق قوانین در کشور محدودیتهایی برای اتباع خارجی قائل هستند).
به هر حال، وجوه و عناصر تاریخیی همعصر تکوین متون مقدس در آنها نیز حضور و جریان نسبی دارد. شما اگر تفسیر سورهی قدر را در تفاسیر معتبر بخوانید، و احادیث معتبری که ذیل آن آمده را مطالعه کنید، برخی رگههای اساطیری را مشخصاً خواهید دید. از شب قدر به شبی که میخواهد سرنوشت یک سال آینده و سرنوشت یک فرد در آن رقم بخورد یاد شده است. یک تعبیر بسیار تکراری و مکرری که در تمام تفاسیر و احادیث پیرامون سورهی قدر آمده "تقدیرِ آجال، ارزاق، و حوادث" است.
در خود متن هم میتوان آیات فراوانی که اشاره به تقدیر دارند را استخراج کرد، و این رگه به طور محسوسی وجود دارد. بحث قدر و تقدیر را کسانی که اهل پژوهش هستند میتوانند در قرآن پیگیری کنند. برای این کار واژهی مصیبت، واژهی اجل، واژهی رزق را در قرآن ردیابی و پیگیری کنید، و ببینید رویکرد قرآن در رابطه با اجل و مصیبت و رزق چیست؟، که الان من نمیخواهم وارد این بحث شوم. اگر فرصت شد از این مسئله چند مثال هم خواهم زد. تأکید میکنم که این بحثها، بحث فقه و روحانیت نیست. بحثهای خود متون است.
اما تیتر بحث ما این بود : گام بعدیی روشنفکری مذهبی. چرا میگوییم گام بعدی؟ روشنفکری مذهبی، بهویژه در ایران، چه سیدجمال و چه بعد از آن، بازرگان و طالقانی، در آغاز شعارِ بازگشت به قرآن را مطرح کردند. این شعار، یک شعار محتوایی و اساسی بود، و ضمناً پشتوانه و سنگری را در اختیار نواندیشیی دینی برای مواجهه با جریان قویی سنت و متولیان آن میگذاشت. رویکرد کلیي این نواندیشان به قرآن هم، رویکرد اجتهادی ـ تأویلی بود. یعنی در حوزهی احکام هرجا میخواستند متن را استمرار دهند و به نیازهای امروزین در حوزهی احکام پاسخ دهند، از اجتهاد استفاده میکردند، و در حوزهی آموزههای نظری و فکری و اعتقادی، یعنی در جهانشناسی، خداشناسی، انسانشناسی، نگاه به جامعه و تاریخ، آخرالزمانشناسی، آخرتشناسی، که با کلمات و ادبیات جدید هم بیان شده، مثل جامعهشناسی، فلسفهی تاریخ، انسانشناسی، و جهانبینی، هر جا که با متن برخورد میکردند، با یک نگاه تأویلی و از نگاه هرمنوتیکی سعی میکردند متن را بهروز کنند و استمرار دهند.
من تصورم این است که: گام بعدیی نواندیشی دینی دیگر نه تعیین نسبت با اسلام تاریخی، با مذهب تاریخی، و با تکیه بر شعار بازگشت به قرآن، یا شعارهای دیگر نواندیشیی دینی مثل پروتستانتیسم اسلامی، و امثالهم، بلکه گام بعدیی نواندیشان مذهبی: تعیین نسبت با مذهب متن، با اسلام متن، و نه با اسلام روحانیت است. من اگر کلمهی روشنفکری مذهبی را کمتر به کار میبرم، به خاطر مجادلاتی است که روی این واژه وجود دارد. به نظر من روشنفکری مذهبی واژهی مفهومی است و پارادوکسیکال هم نیست. چون نمیخواهم بحث با یک مناقشهي واژگانی به حاشیه برود، و وارد پاورقی بشود، از واژهی نواندیشان مذهبی استفاده میکنم.
به هرحال، نواندیشان مذهبی باید با مرجع مقدس و متن مقدس نسبتشان را روشن کنند. پیشینهی این بحث را هم بگویم. دوستان میدانند قبل از انقلاب بحثِ مثلاً بردهداری مطرح بود و بیشتر نیروهای مخالف مذهب، که آن موقع بیشتر مارکسیستها بودند، میگفتند که چون در قرآن بردهداری آمده و تأیید شده، اسلام در واقع بردهداری را تأیید میکند. نواندیشان دینی هم مواجههی جدیای داشتند. حتی بخشی از روحانیون سنتی و بخشی از روحانیون رفرمیست داخل حوزه، مثل مرحوم مطهری، هم بحثهای جدی و کیفیای روی این مسئله کردند. و به نظر من در مجموع نیروهای مذهبی به طور روشمند به این انتقاد پاسخ دادند. حتی مرحوم مطهری بحث میکند که اسلام بردهداری را نیاورده است. اسلام در واقع بردهداری را تحملکرده و بردهداری مناسبات زمانه بوده و اسلام و قرآن با این مناسبات زمانه برخورد ارتقایی کردهاند. در آن زمان که پیامبر نمیتوانست بردهداری را نابود کند، هر چند هنوز هم برخی به بردهداری معتقدند! دو شب پیش، شب بیست و یکم ماه رمضان همین امسال(۱۳۸۴) از رادیو صدای آقای جوادی آملی را شنیدم که میگفتند اگر امام زمان بیاید، میتواند در جنگها، صربها و هندوها که اساساً مادون انسان هستند، حیواناند، حیوان ناطقاند، شرعاً به عنوان برده بگیرد. اما اینها درعین حال لایق برده گرفتن هم نیستند. و شب بعدش آقای مکارم شیرازی بعد از افطار که برنامهاش را تلویزیون پخش میکرد، خلاف این را میگفت. البته بحث او بحث فرشتگان بود، نه بردهداری. او میگفت همهی مسائلی که الان مطرح است را که اسلام نیاورده است، برخی مباحث قبل از اسلام بوده و وقتی اسلام آمده نظر خودش را در رابطه با آن مسائل گفته است. به هر حال منظور من این است که هر چند الان برخی به بردهداری نیز معتقدند، یعنی معتقدند در این زمان هم آن احکام میتواند استمرار داشته باشد، اما قبل از انقلاب جدا از روشنفکران مذهبی، بخشی از روحانیون اصلاحگرا و رفرمیست داخل حوزه هم، مثل مرحوم مطهری، در واقع وارد این بحث شدند. او گفت درست است که یک سری از احکام مثل بردهداری در قرآن هست، ولی این مناسبات آن عصر بوده است. روشنفکران دیگر هم وارد شدند، و این بحث به صورت خیلی کیفی و روشمند پاسخ داده شده، و منطقی، معقول، و باورپذیر هم هست. اگر ما حتی مؤمنانه هم به موضوع نگاه نکنیم، بسیار ذهنی است که فکر کنیم پیامبر حتی نه به عنوان نبی، بلکه به عنوان یک مصلح اجتماعی در قرن هفتم میلادی بایستی بردهداری را نابود میکرد، درحالیکه ما تا اوایل قرن بیستم هم بردهداری داریم. جنگهای شمال و جنوب آمریکا روی بردهداری است.
این مسئله را به خیلی حوزهها میتوان تسری داد. مثلاً کسانی که تصور میکنند که پیامبر و یا قرآن بایستی به تساوی حقوق زن و مرد اشاره میکردند، درحالیکه ما تا همین ۴۰، ۵۰ سال پیش، یعنی در قرن بیستم، هم تساویی حقوق زن و مرد را نداشتیم. حق رأی برای زنان در بعضی از همین کشورهای دموکراتیک سی، چهل سال پیش پذیرفته شده است. این بسیار برخورد انتزاعی و ذهنی است که تصور کنیم بایستی بردهداری آن موقع لغو میشد. اما در کنار پذیرش مناسبات بردهداری در قرآن، یک سری مبانی انسانشناسی مطرح شده که اساس بردهداری را نفی میکند، و در بخش حقوقیی آن هم، هر چند بردهداری نفی و لغو نشده، اما رفرمهایی جدی در این رابطه صورت گرفته است، و انتظار لغو آن هم یک آرمانخواهیِ ذهنی و بسیار انتزاعی است.
به نظر من، در رابطه با زنان هم این مسئله وجود دارد. اگر از این زاویه، یعنی از زاویهی "نگاه تاریخی"، به مسئله نگاه کنیم ـ حتی نیاز نداریم که با دید مؤمنانه به مسئله بنگریم و حتی اگر پژوهشگرانه هم با مسئله برخورد کنیم ـ میتوانیم روشنگریها و تبیینهای باورپذیر فراوانی در موضوعات گوناگون مطرحشده در متون مقدس، از جمله مسئلهی زنان، مطرح کنیم.
زمانی که مارکسیستها مطرح بودند، چه پتروشفسکی، چه بقیه آکادمیسینهای شوروی، و چه احسان طبری در کتاب "برخی بررسیها دربارهی جهانبینیها و جنبشهای اجتماعی ایران"، و چه متفکرین غربی، که با نگاه لیبرال به قضیه نگاه میکردند، همین نوع قضاوت را دارند. مثلاً همیلتونگیپ در کتاب "اسلام، یک بررسی تاریخی"، ضمن اینکه تعارض و زاویههای جدی هم با اسلام دارد، ولی میگوید که "جملگی پژوهشگران بر این نظرند، که آنچه پیامبر اسلام در رابطه با حقوق زنان انجام داد، سقف آن چیزی بود که میتوانست انجام دهد". یعنی ما اگر با نگاه مؤمنانه هم نگاه نکنیم، و با نگاه پژوهشگرانه نگاه کنیم، رفرمهای مترقی و رو به پیش قرآن و اسلام، در رابطه با حقوق زنان و بردهداری را با صدها فاکت تاریخی میتوان نشان داد.
البته در برابر صدای بلندی که در متن راجع به تساوی انسانها به گوش میرسد، صداهای دیگری هم وجود دارد که به طرح برخی احکام یا آموزهها، نظری تاریخی کرده است. در واقع پایهی بحث "گام بعدیی روشنفکری مذهبی" اینجاست که: نواندیشیی مذهبی حالا بیاید و نسبت خودش را با این مسائل روشن کند، و این مسائل را توضیح دهد. اگر روشنفکری مذهبی و نواندیشی مذهبی را یک اتوبانی در نظر بگیریم که لاینهای مختلفی مثل بازرگان، شریعتی، سروش و... و دیگر متفکران دارد، آن سوی دیگر این اتوبان لاییکها و این سوی اتوبان هم سنتیها و بنیادگراها هستند. از قضا هم سنتگراها و بنیادگراها، و از سوی دیگر لاییکها، به بخشهایی از متن استناد میکنند و انگشت میگذارند که روشنفکران و نواندیشان مذهبی از طرح آنها طفره میروند، و یا سعی میکنند آنها را توجیه کنند، توجیهاتی که زیاد باورپذیر نیست. و یا اینکه اصلاً به آن مباحث بیاعتنایی میکنند، و آنها را نشنیده میگیرند. اینها شاید امروز در داخل کشور صداشان ضعیفتر باشد و در خارج از کشور لاییکها با صدای بلند این بخشهای متون را مطرح کنند. نه تنها در کشورهای اسلامی، بلکه بین روشنفکران لائیک و مذهبیی یهودی هم همین داستان ادامه دارد، و بین روشنفکران مذهبی و لائیک مسیحی هم، که از بستر مسیحیت بیرون آمدند، همین حکایت برقرار است، یعنی در نوع مواجهه با متن، نواندیشان مذهبی در این قسمت بهگمانِ بنده یک سری مشکلات دارند.
شریعتی در تاریخ ادیان، جایی که میخواهد مذاهب هندو را توضیح بدهد، به روشنفکران هندو انتقاد میکند و میگوید: روشنفکران هندو گاهی اوقات از درون متونشان گزینش میکنند و جاهایی را هم توجیه میکنند. با کسب اجازه از شریعتی، این انتقاد را میتوان به بخشی از روشنفکران مذهبی و نواندیشان مسلمان هم معطوف کرد، و آنها را هم مورد سؤال قرار داد، و گفت که: شما هم نبایستی با متون گزینشی و پرشی برخورد کنید، و به جاهایی گزینششده انگشت بگذارید، و از روی جاهایی هم پرشی عبور کنید و نادیده بگیرید. و این جاها، از قضا جاهایی است که شما در برابر سنتیها و بنیادگراها از یک سو، و در برابر تفکر لائیک از سوی دیگر، اگر بخواهید طفره بروید و نخواهید پاسخ بدهید و تبیین بکنید، آسیبپذیر هستید.
من معتقدم که گام بعدی نواندیشی دینی بایستی برخورد پژوهشگرانه و تمامعیار، نه گزینشی و پرشی و نه توجیهگرانه، با همهی متن، باشد. و من میدانم و امیدوارم و اعتماد دارم که نواندیشی مذهبی میتواند از درون این چالش بسیار موفق، سربلند، و روشمند بیرون بیاید، و نیازی به توجیهکردن هم ندارد. این بستگی به رویکرد و پایهی تحلیلی دارد که روشنفکری آن را میپذیرد. من از شب قدر و سیزده بدر مثال زدم، ولی میتواند سطوح این مثالها در جامعهی ما متفاوت باشد. امیدوارم بعداً روی این قسمت جَوسازی نشود.
ادامه در ارسال بعدی
تاریخ انتشار : ۰۰ / ـــــ / ۱۳۸۵
منبع : سایت شاندل
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : شروین ۲ بار / دادار ۲ بار