جملات شریعتی درباره امام حسین
چقدر تحمل ناپذیر است دیدن این همه درد, این همه فاجعه, در یک سیما, سیمایی که تمامی رنج انسان را در سرگذشت زندگی مظلومش حکایت می کند. سیمایی که . . .
چه بگویم؟
مفتی اعظم اسلام او را به نام یک «خارجی عاصی بر دین الله و رافض سنت محمد» محکوم کرده و به مرگش فتوا داده است.
در پیرامونش, جز اجساد گرمی که در خون خویش خفته اند, کسی از او دفاع نمی کند. همچون تندیس غربت و تنهایی و رنج, از موج خون, در صحرا, قامت کشیده و همچنان, بر رهگذر تاریخ ایستاده است.
نه بازمی گردد ؛
که : به کجا ؟
نه پیش می رود ؛
که : چگونه ؟
نه می جنگد ؛
که : با چه ؟
نه سخن می گوید ؛
که : با که؟
و نه می نشیند, که . . .
هرگز !
ایستاده است و تمامی جهادش اینکه :
نیفتد.
همچون سندانی در زیر ضربه های دشمن و دوست, در زیر چکش تمامی خداوندان سه گانه ی زمین, در طول تاریخ, از آدم تا . . . خویش !
به سیمای شگفتش دوباره چشم می دوزم, در نگاه این بنه ی خویش می نگرد, خاموش و آشنا, با نگاهی که جز غم نیست, همچنان ساکت می ماند.
نمی توانم تحمل کنم,
سنگین است,
تمامی «بودن» م را در خود می شکند و خرد می کند,
می گریزم ؛
اما می ترسم تنها بمانم, تنها با خودم, تحمل خویش نیز سخت شرم آور و شکنجه آمیز است؛
به کوچه می گریزم, تا در سیاهی جمعیت گم شوم.
در هیاهوی شهر, صدای سرزنش خویش را نشنوم.
خلق بسیاری انبوه شده اند و شهر آشفته و پر خروش می گرید, عربده ها و ضجه ها و علم و عماری و صلیب جریده و تیغ و زنجیری که دیوانه وار بر سر و روی و پشت و پهلوی خود می زنند, و مردانی با رداهای بلند و . . .
عمامه ی پیغمبر, بر سر و . . .
آه ! . . . باز همان چهره های تکراری تاریخ ! غمگین و سیه پوش, همه جا پیشاپیش خلایق !
تنها و آواره به هر سو می دوم,
گوشه ی آستین این را می گیرم؛
دامن ردای او را می چسبم؛
می پرسم, با تمام نیازم می پرسم؛
غرقه در اشک و درد :
این مرد کیست ؟
دردش چیست ؟
این تنها وارث تاریخ انسان, وارث پرچم سرخ زمان, تنها چرا ؟
چه کرده است ؟
چه کشیده است ؟
به من بگویید :
نامش چیست ؟
هیچ کس پاسخم را نمی گوید !
پیش چشمم را پرده ای از اشک پوشیده است
مجموعه آثار 19 / حسین وارث آدم / ص 90
|