نام مقاله : ۳۰ سال پس از آن فاجعهی فراموششده
نویسنده : دکتر محمد ملکی
موضوع : ـــــ
بسمالحق
به نام آزادی، آگاهی، و برابری
تقدیم به تمامی قربانیان خشونت، و آخرین آنها، شهیدان هاله سحابی و هدی صابر
آن روز که با کولهباری از تجربه و دانش و آگاهی قصد بازگشت به ایران کرد، نمیدانست برای گفتن آنچه که میدانست، با چه مشکلات و حوادثی رو به رو خواهد شد. او وقتی پس از چند سال، که برای ادامهی تحصیل به فرنگ رفته بود، به وطن بازگشت، شهرت چندانی بین مردم نداشت، اما زمانیکه برای نوشتن و گفتن، به دعوت مسئولین حسینیهی ارشاد، ارتباط با این محل برقرار کرد، به اوج شهرت رسید.
داستان شناخت بیشتر من با دکتر شریعتی اینچنین بود که: در اوایل سال ۱۳۴۷، که حسینیه ارشاد در حال تکمیل شدن و افتتاح بود، قرار شد به میمنت آغاز پانزدهمین قرن بعثت، مجموعه مقالاتی از نویسندگان سرشناس، در کتابی به نام "محمد خاتم پیامبران"، منتشر گردد. آن روزها گهگاه به دانشکده الهیات و معارف اسلامی (دانشکده معقول و منقول) برای دیدن جناب مطهری، به محلی که دانشکده در آن قرار داشت، و بعد از انقلاب مرکز حزب جمهوری اسلامی شد، میرفتم، و چون در آن موقع جناب ایشان وسیلهی آمد و شد نداشتند، ما به اتفاق عازم شمیران میشدیم. او در قلهک، خیابان دولت، که منزلاش در آنجا قرار داشت، پیاده میشد، و من به خانهام، که در امامزاده قاسم بود، میرفتم. معمولاً در بین راه با هم صحبت میکردیم، که آن موقع بیشتر بحث افتتاح حسینیهی ارشاد بود. ما معمولاً از خیابان شریعتی، که حسینیهی در آن قرار داشت، عبور میکردیم. روزی، که هرگز فراموشام نشده و نمیشود، وقتی به نزدیک حسینیه رسیدیم، بحث در مورد مقالات رسیده برای کتاب "محمد خاتم پیامبران" بود. آقای مطهری از نویسندگان و مقالات این کتاب سخن میگفت، که ناگهان با هیجان گفت: همهی مقالات خوب و جالب است، اما، دو مقاله از دکتر شریعتی، و یک مقاله از دکتر عبدالحسین زرینکوب، معرکه است. دو مقالهی دکتر شریعتی، بهنامهای "از هجرت تا وفات" و "سیمای محمد"، و مقالهی "کارنامهی اسلام" از دکتر عبدالحسین زرینکوب، واقعاً معرکه است. او سپس از استعداد و اطلاع شریعتی و تسلط او بر تاریخ اسلام سخنها گفت. تعریفهای آقای مطهری از دکتر شریعتی مرا بیشتر مشتاق کرد که در اولین فرصت کتاب و این دو مقاله را بخوانم. کتاب در مهرماه ۱۳۴۷ شمسی منتشر شد، و این درست مصادف با زمانی بود که من با استفاده از فرصت مطالعاتیی دانشگاه تهران عازم اتریش(وین) بودم. به هر ترتیب کتاب را بهدست آوردم، تا بهعنوانِ بهترین هدیه برای دانشجویان انجمن اسلامی ببرم. در میان راه، و در هواپیما، این دو مقاله را با تمام وجود بلعیدم(خواندم). وقتی آخرین جملات مقالهی سیمای محمد را میخواندم، اشکِ شوق گونهام را خیس کرده بود. دکتر به نقل از فرانتز فانون در پایان نوشته آورده بود:
"... برادران! بیائید دیگر از تقلید مهوع و میمونوار از اروپا دست برداریم. ما نباید از آفریقا و آسیا اروپای دیگری بسازیم. تجربهی آمریکا بشریت را بس است. برای خودمان، برای اروپا، و برای بشریت، رفقا باید یک "اندیشهی نو" آفرید، باید یک "نژاد نو" ساخت، و کوشید تا یک "انسان نو" بر پای ایستد..."
"... انسانی که هم تجربهی "رُم" را آموخته باشد، و هم تجربهی "هند" را. انسانی، فردش، با دو بال، و جمعاش، با دو بعد، تصویر چنان انسانی چگونه خواهد بود؟ پارسای شب، شیر روز...، و مذهباش؟...مذهبِ "کتاب، ترازو، و آهن"..."(۱)
من چنان در جملات و کلمات دکتر گم شده بودم که نفهمیدم کِی وارد فرودگاه وین در "اروپا" شدهام. مهماندار گفت: آقا پیاده نمیشوید؟ چنان فضای سینهام از "دوست" پر شده بود که یاد خویشتن از ضمیرم رفته بود. به محض ورود و رفتن به محل اقامتام، سعی کردم با دانشجویان انجمن اسلامی دانشجویان(فارسی زبانان) تماس برقرار کنم، تا آنها هم، از چشمهی زلالی که از قلب دکتر جاری شده، سیراب شوند. مدتی که در اروپا اقامت داشتم، بیشتر در جریان کار حسینیه بودم، و سعی داشتم آخرین خبرها را بهدست آورم.
اطلاع پیدا کردیم که دکتر در مراسمهائی که به مناسبتهای گونهگون در حسینیه برپا میشود، سخنرانی دارد. پس از بازگشتم به ایران کمکم برنامههای دکتر زیاد و زیادتر شد، تا آنجا که مردم حسینیهی ارشاد را با نام دکتر علی شریعتی میشناختند. سخنرانیهای پر شنوندهی دکتر در حسینیه و دانشگاهها مورد استقبال شدید دانشجویان و جوانان و دیگر اقشار جامعه قرار گرفت.
از سوی دیگر، مخالفتها و سنگاندازیهای "علما"، چه از داخل حسینیه و چه در خارج حسینیه، روزبهروز بیشتر شد، و وقتی دکتر تز "اسلام بدون روحانیت" را مطرح کرد، مخالفتها به اوج رسید. بهخصوص از سوی "وعاظ السلاطین"، و آن دسته از روحانیون که دین برای آنها دکانی بود دو نبش. اتهامات به دکتر و حسینیه روزافزون بود. کتابها علیه دکتر به چاپ رسید، تا آنجا که "حسینیهی ارشاد" تبدیل به "یزیدیهی اضلال" شد. نه تنها امامان جماعت مساجد و وعاظ، علیه دکتر، آنچه میتوانستند، گفتند و نوشتند، که بعضی از به اصطلاح روشنفکران نیز با آنها همصدا شدند. دیگر ساواک شاه در پوست خود نمیگنجید، و این جماعت، دانسته یا ندانسته، در مبارزه با دکتر، آلتدست ساواک شده بودند. ابتدا به تحریک بعضی از "علما" دربِ حسینیه را بستند، و بعد دکتر را دستگیر و به زندان افکندند. ساواک سخت فعال شده بود. تا آنجا که با وجود آنکه پس از حدود یک سال و نیم زندان انفرادی، دکتر، بهدلیل فشارهای بینالمللی، آزاد شد، فشارها بر او را بازهم بیشتر کردند. از سخنرانی دکتر در مجالس و محافل عمومی جلوگیری کردند، و این فشارها تا آنجا کشید که سعی کردند دکتر را به همکاری با خود متهم کنند. یک سخنرانی یا نوشتهی دکتر، که با عنوان "انسان، اسلام، و مکتبهای مغرب زمین" تحریر شده بود، را در روزنامهی کیهان، با عنوان دلخواه خود "اسلام ضد مارکسیسم" مرتب چاپ میکردند، و این طور شایع کرده بودند که خود دکتر این نوشتهها را به کیهان برای چاپ میفرستد. در این میان، مخالفین دکتر هم بیکار ننشسته بودند، و به این شایعات، که بیشتر از طرف ساواک منتشر میشد، دامن میزدند، طوریکه یکی از "علما"ی سرشناس، که دکتر را مورخ و اسلامشناسی بینظیر معرفی میکرد، همهجا مبلغ این امر بود که دکتر خودش این مقالات را به کیهان برای چاپ میدهد. دکتر از هر سو چنان تحتفشار بود که بالاخره تصمیم به مهاجرت از ایران گرفت. پس از هجرت دکتر از ایران در تاریخ ۱۳۵۶/۲/۲۶، تهمتها و بدگوئی و شایعهپراکنیها از سوی مخالفان دکتر به طرز بیسابقهای گسترش یافت، و مشکلاتی برای خانوادهاش، بهویژه همسر و دختر کوچکاش(مونا)، که قصد رفتن پیش دکتر را داشتند، بهوجود آوردند، که بالاخره دکتر را از پای درآورد، و روز ۱۳۵۶/۳/۲۹ روح خستهاش به نزد معشوق و معبود پرواز کرد.
پس از شهادتاش هم دست از سر او برنداشتند. بدگوئیها و اتهامات با روش جدید ادامه یافت. این اتهامات، نه از طرف ساواک، که بیشتر از سوی کسانی بود که میدیدند جوانها روز بهروز بیشتر به اندیشههای دکتر گرایش نشان میدهند. کتابهای او مانند زر ناب دست به دست میگردید، و دکانداران دینفروش را هرچه بیشتر عصبانی میکرد. تمام تلاش ساواک، پس از شهادت شریعتی، متمرکز روی این هدف بود که کمکم دکتر و افکارش کمرنگ و کمرنگتر شود، و از خاطرهها محو گردد.
شریعتیزدائی شروع شده بود. تا آنجا که ساواک تمام تلاشاش روی این متمرکز بود که در سالگرد شهادت دکتر کمتر به این امر توجه شود. ولی برخلاف خواست ساواک، و دشمنان شریعتی، مگر میشد جلوی جوانان و شاگردان و عاشقان شریعتی را گرفت؟ من در اینجا یک نمونه از این احساسات پاک و پر شوری که از طرف جوانان تجریش در اولین سالگرد دکتر با تمام سختگیریهایی که از سوی ساواک اعمال میشد را یادآوری کنم.
بچههای تجریش، که از دوستان شریعتی بودند، تصمیم گرفتند به هر قیمت در اولین سالگرد شهادت دکتر مراسمی در مسجد اعظم تجریش(تکیهی پائین) برگزار کنند. مقدمات کار با تلاش بسیار فراهم شد. با وجود آنکه پیشبینی میشد چند صد نفر در این مراسم شرکت کنند، اما پیش از شروع برنامه هزاران نفر در مسجد و تکیه و خیابانهای اطراف جمع شده بودند، تا بهرغم خواست ساواک و آخوندهای ترسو یا وابسته، در سالگرد شریعتی مراسم باشکوهی برپا کنند. این اجتماع که شاید بتوان گفت یکی از بزرگترین اجتماعات پیش از راهپیمایی عید فطر سال ۵۷ دانشجویان و جوانان از قیطریه شمیران به طرف حسینیه و تهران بود، انعکاس وسیعی پیدا کرد. یکی دو روز بعد یادداشتی به منزل من در امامزاده قاسم رسید که به ساواک شمیران احضار شده بودم. من متن گزارش ساواک را در اینجا میآورم تا روشن شود که، چه در زمان شاه، و در چه در زمان شیخ، چه مشکلاتی برای خانوادهی شریعتی و دوستان آن بزرگ فراهم میشد.
"... به مدیریت کل اداره سوم (۳۱۳)
از سازمان اطلاعات و امنیت تهران
دربارهی مجلس یادبود دکتر علی شریعتی
پیرو ۹۳۴۳۰/۲۰ه۱۲ – ¼/۵۷
دکتر محمد ملکی، فرزند حسین، دانشیار دانشکده دامپزشکی دانشگاه تهران، از طریق سازمان شمیران احضار، و وی ضمن مصاحبه در مورد نسبت خود با دکتر شریعتی، و انگیزهاش از برگزاری مجلس مذکور، اظهار داشت: زمانی که شریعتی کاروان حج داشته، وی نیز به عنوان کارشناس بهداشت و مواد غذایی وزارت بهداری در معیت کاروان مزبور بوده، و به همین لحاظ و به مناسبت روابط شغلیی دانشگاهی با علی شریعتی آشنا و علائقی بین آنان بهوجود آمده، که روی همین اصل و به منظور تجلیل از مقام علمی و مذهبیی یاد شده، مبادرت به برگزاریی چنین مجلسی جهت وی نموده است. نامبرده دربارهی واعظ و سخنران مجلس اضافه نموده: چون در این خصوص اطلاع و آشنایی کافی نداشته، لذا به شیخ مصطفی ملکی پیشنماز مسجد همت تجریش، که از بستگاناش میباشد، مراجعه، و از وی خواسته تا در این مورد اقدام نماید، و درنتیجه یاد شده روز قبل از برگزاری مجلس با چند نفر از طلاب مقیم قم، که معمولاً جهت وعظ به شهرستانها مسافرت مینمایند، در مسجد همت تجریش ملاقات، و بهعلت ضیقوقت، و عدم دسترسی به واعظ محلی، از آنان خواسته یکی از آنها در صورت تمایل به منبر رفته، سخنرانی نماید، که درنتیجه محمدتقی تقیپور داوطلب گردیده، و به همین لحاظ، از شناسایی بیشتر واعظ مزبور و تعیین آدرس محل سکونت وی اظهار بیاطلاعی نموده، و پس از خاتمه مجلس مشارلیه وجهی بابت منبر دریافت نکرده است، و به شیخ مصطفی ملکی تاکید گردیده در صورت شناسایی با واعظ موصوف مراتب را بلافاصله اطلاع دهد، تا اقدام لازم معمول گردد. دکتر ملکی در خاتمه از شکستن شیشههای بانک، و سخنان واعظ مذکور، ابراز تاسف نمود، و اظهار داشته، تا جائی که به وی مربوط بوده، نهایت سعی و تلاش خود را در برقراریی نظم و ترتیب مجلس متشکله معمول داشته است.
ضمنا دکتر محمد ملکی دارای سوابقی در بخش ۱۳ این سازمان و بخش ۳۲۱ آن اداره کل میباشد که اقداماتی جهت مراقبت از وی به عمل آمده و طی شماره /۳۱۲۴۱/۲۰ه۱۳. /۳۹/۳۷ بخش ۳۲۱ ایفاد گردیده است.
رئیس سازمان اطلاعات و امنیت تهران / پرنیانفر..."(۲)
خواننده عزیز!
هدف من از آوردن این سند این است که نسل جوان آگاه شود روش و نگاه شاه و ساواک به شریعتی و دوستاناش چگونه بوده است، تا برسیم به رفتار حکومتگران دینآویز با شریعتی و طرفداراناش.
به برخورد آخوندهای وابسته به حکومت شاه قبلا اشاره کردم. اما اینکه این جماعت پس از رسیدن به حکومت با خانواده و دوستان شریعتی چه کردند را بخوانید.
آقای خمینی با شریعتی هیچوقت میانهی خوبی نداشت(به نامهای که با هزار خواهش و تمنا از طرف انجمن اسلامی اروپا در مرگ شریعتی نوشت مراجعه کنید). در جریان انقلاب و راهپیمائیها، در تمام صحنهها، عکس آقای خمینی، دکتر شریعتی، بنیانگذاران سازمان مجاهدین، و فدائیان خلق دیده میشد. اما به مرور عکسها با کامپیوتر دستکاری شد. طوریکه امروز شما فقط عکسهای آقای خمینی را در راهپیمائیهای منجر به انقلاب میبینید. تا قبل از درگذشت آیتالله طالقانی، در حذف نام و نوشتههای شریعتی کمی ملاحظه میشد. اما پس از پرواز آیتالله، حذف شریعتی و طالقانی بهشدت ادامه یافت. تا آنجا که در نمایشگاههای دولتی کتاب، از کتابهای این دو بزرگوار کمتر وجود داشت. آزار و اذیت خانوادهی شریعتی در برگزاریی مراسم سالگرد، سال به سال زیادتر شد، تا آنکه به ماجرای سالگرد دکتر در سال ۱۳۶۰ رسید. در این قسمت آنچه خود از آن واقعه شاهد بودم را تا حد توان توضیح میدهم:
حدود یک هفته پیش از ۲۹ خرداد، خانم دکتر پوران شریعترضوی، همسر دکتر، به من تلفن زد و گفت: امسال هرچه تلاش کردیم که یک سالن یا محلی در اختیار ما بگذارند تا مراسم سالگرد دکتر را برقرار کنیم، تا این ساعت ناموفق بودهایم. بالاخره من و بچهها تصمیم گرفتیم امسال مراسم را در منزل خودمان بگیریم، عدهای از سازمانهای آزادیبخش، نماینده به این جلسه میفرستند. بین سخنرانیها چند قطعه شعر خوانده خواهد شد، و بعد بهعنوانِ سخنران اصلی تو صحبت کن. من که حالم به شدت گرفته شده بود، گفتم هرچه شما بفرمائید. تلفن قطع شد. کلافه بودم. بغض گلویم را میفشرد. به همسرم جریان را گفتم. حال او بهتر از حال من نبود. ناگهان دهها و صدها چرا در ذهنمان نشست. چرا به اینجا رسیدیم که هنوز آبِ کفن شهدای انقلاب خشک نشده، خشونت، در کشوری که قرار بود آزادترین کشور جهان باشد، اینچنین بیداد میکند؟ چرا گروهی بهنامِ حزبالله و با شعار "حزب فقط حزبالله، رهبر فقط روحالله"، هیچ گروه و سازمان و فردی را، که مانند آنها نمیاندیشید، بر نمیتابند؟ چه شده که پس از دو سال و چند ماه از انقلاب نگذشته، دچار چنین دیو وحشتناک استبداد و خشونت شدهایم؟ این خشونت و استبداد ما را به کجا میبرد؟ مگر چند سال از مرگ شریعتی گذشته که از برگزاریی سالگرد مردی، که او را معلم انقلاب نام نهاده بودند، جلوگیری میکنند؟ در این مدت کوتاه شاهد چه جنایتها و کشتارها که نبودیم. آخر برای چه؟ آنچه در آذربایجان و کردستان و خوزستان و بلوچستان و ترکمن صحرا و دهِ قارنا و... و تمام سرزمین ما از دستگیریها و کشتارها اتفاق افتاد، مگر زائیدهی حکومت دینآویزان نبود؟ مگر حمله به دانشگاهها، و کشتار دانشجویان، زدن و کشتن و چشم در آوردنها، از نوع خشونت نبود؟
قرار بود من سخنران جلسهی سالگرد دکتر، که به ناچار در خانهاش تشکیل میشد، باشم، و این سوالات و چراها را مطرح کنم. اما غافل که خشونت بزرگ در راه است. خشونتی که ۳۰ سال از آن گذشته، و نه تنها حکومتگران، که بسیاری از ظاهراً مخالفان خشونت سعی دارند آن را از یادها بزدایند. این روزها که بیش از ۳۲ سال از برپائیی نظام ولایی میگذرد، بسیاری از کلمات و اصطلاحات را باید "باز تعریف" کرد. بهویژه کلمهی "خشونت" باید یکبار دیگر تعریف گردد، تا معلوم شود چه عملی خشونت است، و چه اعمالی دفاع و ایستادگی. بسیاری از دوستانی که خود را مخالف خشونت بهطور مطلق، حتی در مقام دفاع، میدانند، و ادعای قرآنپژوهی هم دارند، بگویند معنی آیه ۱۹۰ از سوره بقره که به صراحت میفرماید "با آنانکه با شما سر جنگ دارند، در راه خدا بجنگید، ولی از حد تجاوز نکنید، که خدا متجاوزان را دوست ندارد"(۳)، را چگونه تعبیر و تفسیر میکنند؟ بله خشونت اولیه مذموم و ناپسند است. ولی دفاع و مقاومت چطور؟
اما آنچه در خانهی دکتر گذشت
من همراه با همسرم و دو پسر کوچکام و یکی از دخترهایم به منزل دکتر رفتیم. داخل کوچه و جلوی درب منزلِ دکتر تعدادی از جوانها ایستاده یا نشسته بودند. درون حیاطِ خانه تعدادی از زنان جمع شده و منتظر شروع برنامه بودند. داخل ساختمان و ایوان جلوی اطاقها، تعدادی از دعوتشدگان، از جمله نمایندگان سازمانهای آزادیبخش، از قبیل مجاهدین انقلاب افغانستان، و کسانی مانند دکتر صدر حاج سید جوادی و مرحوم همسرش، دکتر سامی، دکتر شیبانی، منصور بازرگان، و جمعی دیگر منتظر شروع برنامه، که توسط احسان شریعتی اداره میشد، بودند. تعداد جمعیت لحظه به لحظه زیادتر میشد، طوریکه درون خانه و اطاقها و کوچه مملو از دوستداران شریعتی شد. در گوشهای از حیاط خانه میزی گذاشته بودند، تا کتابهای شریعتی در معرض دید باشد. دختر کوچک دکتر، مونا(۱۰ ساله) پشت میز ایستاده بود. برنامه شروع شد. ابتدا نمایندگان سازمانهای آزادیبخش، که قرار بود هرکدام پیام خود را بخوانند، یکی پس از دیگری پشت میکروفن قرار میگرفتند، و پیامرسانی میکردند، و احسان هم در فاصلهی هر پیام شعری میخواند، یا جملاتی از دکتر را قرائت میکرد. کمکم سر و صداهایی از بیرون خانه به گوش میرسید. وقتی احسان گفت: حالا نمایندهی سازمان مجاهدین خلق افغانستان پیام میدهد، به محض گفتن سازمان مجاهدین خلق، قبل از آنکه به دنبالهی آن، که افغانستان بود برسد، سنگ و آجری بود که از خیابان جلوی خانه به سوی ساختمان پرتاب میشد. شیشهها یکی پس از دیگری میشکست و به سر و روی افراد میریخت. عدهای قالی وسط اطاق را در دست گرفتند تا سپر سنگ و آجرهای پرتاب شده گردد. درب بهوسیلهی خانمها، که داخل حیاط بودند، بسته شده بود، و مهاجمین سعی داشتند درب را باز کنند، و داخل خانه شوند، و خانمها مانع از اینکار میشدند. بالاخره گذشته از سنگباران شدن خانه، یک گاز اشکآور به درون خانه پرتاب شد. همه به استاد شریعتی(پدر دکتر) که در اطاق نشسته بود فکر میکردند، و درصدد نجات او بودند. بالاخره استاد را به اطاقی که در گوشه ساختمان بود بردند و درب را به روی او بستند، تا از حملات در امان باشد. چند نفر از دیوار خانهی همسایه بالا آمدند، و خود را به حیاط رساندند. سعی داشتند عدهای را که مورد نظرشان بود دستگیر کنند، از جمله من، که به این اعمال به شدت اعتراض میکردم. یکبار موفق به گرفتن من شدند، ولی زنان شجاع از دست آنها نجاتام دادند. وقتی گاز اشکآور و آتشزن، پرتاب شد، همه سعی داشتند بچهها را نجات دهند. دو پسر کوچک من و دیگر بچهها را داخل حمام بردند. خلاصه محشری بود. این اعمال مدتی طول کشید. همهجا را سنگ و خردهشیشه پوشانده بود. یک پسرک چاق و بدقواره به روی دیوار آمده بود و مرتب فحش میداد و تهدید میکرد. مرا که مهاجمین قصد دستگیریام را کرده بودند، با زور به اطاقی که استاد شریعتی در آن بود بردند، و تا پایان کار در آنجا نگه داشتند. بالاخره همهجا را خراب کردند و سوزاندند و شکستند و عده زیادی را مجروح و دستگیر کردند(مراجعه شود به عکسهای ضمیمهی مقاله که برای اولینبار پس از سی سال از آن واقعه منتشر میشود). چند نفری که در خیابان مانده بودند(بیشتر همسایهها) گزارش دادند که در پایان کار چند بنز دادستانی، که لاجوردی دادستان انقلاب اسلامی تهران هم در یکی از ماشینها بود، آمدند، و امت حزبالله را، که دستورات را اجرا کرده بودند، با خود بردند، تا پاداش کارشان را بدهند. به این ترتیب سالگرد شهادت دکتر در بعد از ظهر تا شب ۲۹ خرداد ۱۳۶۰ برگزار شد. مجاهدین و بعضی از گروههای اپوزسیون قصد داشتند بعد از ظهر فردای آن روز راهپیمایی نمایند. اما تفاوت این راهپیمایی با دیگر راهپیماییها در این بود که دستور داده بودند شرکتکنندگان در راهپیمایی، اگر به آنها حمله شد، از خود دفاع نمایند. طبیعی بود که این تظاهرات با تظاهرات دیگر تفاوت داشت. عدهای از دو طرف کشته و مجروح شدند، و تعدادی دستگیر. جمعی از دستگیرشدگان را چند ساعت بعد از دستگیری، بهقولِ آقای هاشمی رئیس وقت مجلس شورای اسلامی، سریعاً محاکمه و مجازات کردهاند. بیمناسبت نمیدانم در اینجا جملاتی از یادداشتهای روزانهی آقای هاشمی رفسنجانی از روزهای ۲۹ و۳۰ و ۳۱ خرداد سال ۶۰ را که در کتاب عبور از بحران آمده نقل نمایم:
"... جمعه ۲۹ خرداد : "… عصر مقداری با پاسداران پینگپنگ بازی کردم، اول شب مسئولان مدرسه نیکان آمدند. و گزارشی از وضع مدرسه دادند، و کارنامه مهدی را آوردند. با معدل هفده و نیم قبول شده . خوب است. سپس آقای فخرالدین حجازی آمد و گزارشی از سفر هند داشت، و گلایه از عدم پخش گزارش ایشان از رادیو.
شنبه ۳۰ خرداد : اول وقت عفت برای یک عمل جراحی کوچک به بیمارستان ایرانمهر رفت و بستری شد، و من به مجلس رفتم. طرح "عدم کفایت سیاسی آقای بنیصدر" در دستور کار بود. آقای مهندس سحابی به عنوان اولین مخالف میخواست ایراد آئیننامهای به دستور کار بگیرد، که موفق نشد... گروهکهای مجاهدین خلق و پیکار و رنجبران و اقلیت فدائی و... تدارک وسیعی برای ایجاد آشوب و جلوگیری از کار مجلس دیده بودند، و به نحوی اعلام مبارزهی مسلحانه کردهاند. ساعت ۴ بعد از ظهر به خیابانها ریختند و تخریب و قتل و غارت و آشوب در تهران و بسیاری از شهرستانها را آغاز کردند. کمکم نیروهای سپاه و کمیتهها و حزباللهیها به مقابله برخواستند. اوایل شب آشوبگران شکست خوردند و متفرق شدند، و بدون آنکه کار مهمی از پیش ببرند، جز تخریب چند ماشین و مرگ و جرح چند نفر از طرفین.
یکشنبه ۳۱ خرداد : در خیلی از شهرها هم آشوب مختصری توسط گروهکها ایجاد شده بود، که با دخالت مردم سرکوب گردید. در تهران شانزده نفر کشته و یکصد و پنجاه و شش نفر مجروح در حوادث دیروز گزارش شد... امروز علیرغمِ تهدیدهایی که از طرف گروهکها شده بود، که در صورت عزل بنیصدر شهر را به آتش میکشند، کوچکترین حرکتی نکردند. شاید به دلیل قاطعیت دادگاه انقلاب که امروز صبح پانزده نفر از عوامل آشوب را سریعاً محاکمه و مجازات کرده است، و به علت حضور حزبالله..."(۴)
در پایان این بازخوانیی تاریخی، چند سوال برای من مطرح است. اول از آقای هاشمی. شما که در کتاب خود جزئیات حوادث را نوشتهاید، چرا به حادثه ۲۹ خرداد ۱۳۶۰ اشارهای نکردهاید که در همان زمان که در آنجا آتش و خون بود، جنابعالی با پاسداران پینگپنگ بازی میکردید، و هرگز نگفتید و ننوشتید که آن پانزده نفر که در شب حادثه و بعد از چند ساعت به سزای اعمال خود(بهقول شما) رسیدند، چگونه محاکمه شدند، چگونه جرم آنها تائید شد و اسم و رسم آنها چه بود؟ میپذیرد که حادثه ۳۰ خرداد خشونت دو طرف بود. اما قبل از آن هیچ خشونت یک طرفهای صورت نگرفته بود؟ و اما سوالام از دوستانی که خشونت ۳۰ خرداد را مبداء خشونتهای بعد از انقلاب در ایران میدانند، و تاکنون دهها مقاله درمورد ۳۰ خرداد به چاپ رسانیدهاند، این است که آیا انصاف حکم نمیکرد یک مقاله هم در مورد خشونت در خانهی دکتر شریعتی، که در روز ۲۹ خرداد اتفاق افتاد، مینوشتند؟
شما هرچه میخواهید در مورد حوادث این ۳۲ سال بگویید و بنویسید. اما تاریخ و شاهدان چیز دیگری میگویند. ۳۲ سال با خشونت حاکمان مواجه بودیم، که آخرین آن خشونتهایی است که حکومتگران دینآویز در مورد مهندس سحابی و شهادت هاله سحابی، و همچنین شهادت مظلومانهی هدی صابر بکار گرفتند. براستی خشونت تا کی از سوی قدرتبدستان ادامه خواهد یافت، و تا چه زمانی مبارزات مسالمتجویانهی مردم را با خشونت پاسخ خواهند داد؟ بهقولِ لوتر کینگ: "مظلومان تا ابد مظلوم باقی نمیمانند، و اگر انرژی آنها از طریق بیخشونتی آزاد نشود، به خشونت روی میآورند. و این یک تهدید نیست، یک حقیقت تاریخی است". مگذارید روزی فرا رسد که مردم از بیخشونتی دلسرد شوند. ۳۲ سال خشونتورزی بس است. شما را بار دیگر هشدار میدهم.
پاورقی :
۱. از کتاب محمد خاتم پیامبران، مقالهی سیمای محمد ص ۴۷۴ ـ ۴۷۵
۲. لازم به ذکر است که اصل سند در کتاب شریعتی به روایت اسناد ساواک جلد ۳ ص ۴۸۴ آمده است.
۳. و قاتلوا فی سبیل الله الذین یقاتلونکم و لا تعتدوا ان الله لا یحب المعتدین / قرآن مبین، ترجمه مهندس علی اکبر طاهری قزوینی
۴. عبور از بحران، خاطرات هاشمی رفسنجانی ص ۱۶۱ تا ۱۶۶
تاریخ انتشار : ۲۹ / خرداد / ۱۳۹۰
منبع : سایت نیروهای ملی ـ مذهبی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : دو بار / شروین