مقالاتی درباره شریعتی ۱۰
31_07_2014 . 02:47
#1
مقالاتی درباره شریعتی ۱۰
صورت کلی





سری دهم :


فهرست مقالات :

روزگارِ شریعتی و روزگارِ ما / محمود صدری
شوخی با ایدئولوگی جدی / مهسا جزینی
چرا شریعتی پیامکی شد؟ / پژمان موسوی
شریعتی، ابزارِ لجبازی با گذشته / صادق زیباکلام
چرخه‌ی اسطوره‌سازی و اسطوره‌زدایی / حسن نراقی
نشانه‌ای از شکستِ عزتِ نفسِ جمعی / حسین نوری‌نیا
آقا ننویس! (دکتر شریعتی در حالِ جریمه شدن) / رضا کلاهی
همیشه نمی‌توان توقعِ به‌به و چه‌چه داشت / فریدون مجلسی
شوخی با شریعتی و درماندگی‌ی آموخته‌شده / مرتضی کریمی
از طعنه‌های عالمانه به شریعتی تا پیامک‌های کوچه و بازار / نگین حسینی


ــــــــــــــــــــــــــــــ
.
31_07_2014 . 03:00
#2
شوخی با ایدئولوگی جدی



نام مقاله : شوخی با ایدئولوگی جدی

نام نویسنده : مهسا جزینی

موضوع : وقتی دکتر شریعتی دستمایه هجو می‌شود!


تصویر اول :

قطار که به ایستگاه نزدیک می‌شود، بلندگو اعلام می‌کند: "شریعتی". بغل دستی‌ام یادِ چیزی می‌افتد، با آرنج به پهلوی دوست‌اش می‌زند. گوشی‌ی همراه‌اش را نشان‌اش می‌دهد، و می‌پرسد: "راستی این جوک را شنیده‌ای؟".


تصویر دوم :

بهمن ماه ۱۳۹۰، جلسه‌ی دفاع از رساله‌ای در بابِ آرای دکتر علی شریعتی، دانشکده‌ی حقوق و علومِ سیاسی‌ی دانشگاهِ تهران. احسان شریعتی، که به عنوانِ داورِ رساله صحبت می‌کند، با فروتنی‌ی خاصی می‌گوید: این روزها درحالی که شما با جدیت به سنجشِ آرای دکتر می‌پردازید، باب شده است که، عده‌ای، هر سخنِ هجوی را، به تمسخر، به نامِ دکتر شریعتی، برای هم ارسال می‌کنند.

قضیه شبیهِ ماجرای مرغ و تخمِ مرغ شده است. کسی نمی‌داند اولین پیامک‌ها از کجا آمدند. شاید همه‌چیز با شبکه‌های اجتماعی و وبلاگ‌ها شروع شد، و بعد، سر از گوشی‌های همراهِ ما درآورد، و شاید هم برعکس. خیلی‌ها آن را کارِ نسلِ سومی‌ها، و مصداقِ "اسطوره‌زدایی" از شخصیت‌ها، یا حتی "اسطوره‌ستیزی" دانستند. می‌گویند انتقامی است که این نسل، با همه‌ی خواست‌ها و ویژگی‌های خودش، کم‌کم، از نسل‌های قبل می‌گیرد، آن هم، بدونِ این‌که پای هیچ نیتِ عامدانه یا کینه‌توزی‌ی شخصی در کار باشد. می‌گویند همه‌چیز مثلِ یک شوخی‌ی ساده است. آنها کاری به آرمان‌ها و اسطوره‌های نسلِ پیش ندارند، این هم شبیهِ یکی از چندین موجِ اجتماعی‌ی هجو یا جوک‌سازی است، که هر از گاهی، درباره‌ی شخصیتی، به راه می‌افتد. دیگران اما، آن را نه یک شوخی‌ی ساده، که مصداقِ توهین دانستند، و تمسخری این چنینی را، برنامه‌ریزی‌شده، با هدفِ تخریبِ شخصیت، و کمرنگ ساختنِ تاثیرِ اجتماعی _ سیاسی‌ی علی شریعتی، در بینِ چندین نسل، قلمداد کردند. از نظرِ آنان، این کار نمی‌تواند خودجوش باشد، و حتماً اهدافی پشتِ قضیه هست. سخن این دسته، از آن جا ناشی می‌شود که معتقدند این موج، یک تفاوتِ عمده و محسوس، با مواردِ قبلی هم دارد، و آن این‌که، برای نخستین بار، دست به نبشِ قبرِ کسی زده می‌شود، که بیش از ۳۰ سال از حذفِ فیزیکی‌اش می‌گذرد. اگرچه سخنان‌اش دست به دست می‌گردد، کتاب‌هایش بازنشر می‌شوند، مرید و نقاد می‌پرورد، و تاثراتِ اندیشه‌ای‌اش هنوز محلِ مناقشه بینِ عوام و روشنفکران است. می‌گویند کار از آنجا خراب شد که، برخی سخنانِ نغز، جملاتِ شیرین و مطایبه‌های پندآموز، را بدونِ سند و مدرک، به علی شریعتی منتسب کردند، و این طرف و آن طرف نشر دادند. این سخنانِ گاه جالب، اما کم محتوا، کم‌کم فضا را به سمتِ هجو و تمسخر پیش برد. عده‌ای هم، که مترصد بودند، دست به کار شدند، و بازارِ تمسخر یا جوک داغ شد.


فقط برای لبخند

در یک جست‌وجوی ساده‌ی گوگلی، به لینک‌های سایت‌ها و وبلاگ‌هایی برخورد می‌کنید که نوشته‌هایی را با مضامینِ "جوکِ دکترعلی شریعتی" بازنشر داده‌اند. در یک شبکه‌ی اجتماعی‌ی معروف هم، نزدیک به چند صفحه و گروه، با عنوان‌هایی چون طنز و جوکِ دکتر علی شریعتی ساخته شده است. اگرچه تعدادِ اعضا یا دوستدارانِ این صفحات یا گروه‌ها، در مقابلِ صفحاتِ هوادارانِ علی شریعتی ناچیز می‌نماید، اما، این‌ها هم طرفدارانِ خاصِ خود را دارند. از صفحه‌ای با تعدادی کم‌تر از انگشتانِ دست، تا حتی نزدیک به هزار دوستدار. در شناسنامه‌ی یکی از این‌ها آمده است:

"... ساختنِ این گروه، با تمامِ ارادتِ قلبی است که به مرحوم دکتر شریعتی و افکارِ ایشان دارم، و فقط برای جمع‌آوری‌ی مطالبِ طنزی است که دوستانِ خوش‌ذوق به این بزرگوار و اطرافیان‌شان نسبت می‌دهند، و مطالبِ نوشته‌شده فقط برای به وجود آوردنِ لبخندی بر لبانِ شما است، و نه توهین یا تمسخرِ ایشان و افکارشان..."


در بالای صفحه‌ی دیگری نوشته شده:

"... این صفحه قصدِ توهین به شخصیتِ والای دکتر علی شریعتی را ندارد، و صرفاً جهتِ سرگرمی ساخته شده است..."

از مسئول یکی از این صفحات سوال کردم: انگیزه‌ی شما برای ساختنِ این صفحه چه بوده؟ فکر می‌کنید شبکه‌های اجتماعی در اینترنت آغازگرِ رواج این نوشته‌ها بودند یا این‌که صرفاً بازنشردهنده‌ی موجی بودید که در بیرون وجود داشت؟ به نظرِ شما این کار مصداقِ توهین نیست؟ پاسخی که دریافت کردیم این بود:

"... من تقریباً ۱۰۰ صفحه در پروفایل شخصی‌ام لایک کردم، بعضی از آن صفحه‌ها جوک‌های دکتر شریعتی را می‌گذاشتند، و من هم آنها را در یک فایلِ ورد کپی کردم، و خواستم یک صفحه داشته باشم، بعد از این‌که این صفحه را درست کردم، دیدم که چند صفحه‌ی دیگر مثلِ صفحه‌ی من وجود دارد. دلیل و انگیزه‌ی خاصی ندارد، همین جوری گفتم کمی بخندیم، همین..."

البته او نیازی نمی‌بیند به سوالِ آخرِ ما پاسخی بدهد. گرچه به نظر می‌رسد پاسخ ما همان "همین" است!


در کامنتی که زیرِ یکی از همین جوک‌ها در یک تارنما گذاشته شده، به این جملات بر می‌خوریم:

"... جوک‌های دکتر شریعتی می‌گذاریم، می‌گویید به بزرگان بی‌احترامی نکنید! جوک‌های غضنفر این‌ها را می‌گذاریم، می‌گویید به قوم‌های کشور توهین می‌کنید. جاستین بیبر را مسخره می‌کنیم، می‌گویید حسودی می‌کنید...! پس خودتان بگویید ما چه کار کنیم؟..."


یک وبلاگ‌نویس هم، با این‌که از ساختنِ این جوک‌ها و رواج‌اش دلخور است، اما می‌نویسد:

"... شاید حق با بچه‌های نسلِ جدید باشد. شاید شریعتی حرفِ جدیدی برای آنها ندارد. شاید همه‌ی دلخوشی‌های ما در آن روزها بی‌خود بود..."


دیگری مینویسد:

"... گیر بی‌خود ندهید. جوک‌هایی با محتوای شریعتی الان مد شده. هر بار چیزی مد می‌شود، و طرفدار پیدا می‌کند، بلافاصله در اینترنت پخش می‌شود، و در شبکه‌های اجتماعی صفحه و گروه پیدا می‌کند. خب شریعتی زیاد حرف زده است، درباره‌ی همه‌چیز و همه‌کس، حرف‌های خوبی هم زده است. حالا چه اشکال دارد اگر برخی حرف‌هایش دستمایه‌ی جوک قرار گیرد؟..."


یک حرکت سازماندهی‌شده

در کنارِ این‌ها اما، به صفحاتی هم برخورد می‌کنید، که بعد از رواجِ جوک‌ها، و در پاسخِ به هجویه‌ها به وجود آمده‌اند، با عنوان‌هایی چون "تحریمِ جوک‌های دکتر شریعتی و شخصیت‌های برجسته"، یا صرفاً "تحریمِ جوک‌های دکتر شریعتی". این صفحات اما هنوز نوپا هستند، و تعدادِ دوستداران‌شان اندک. در پست یا عنوانِ آغازینِ یکی از این صفحات آمده است:

"... جدیداً مد شده هر جفنگ و مزخرفی به دهنِ هرکس می‌آید، یک "دکتر شریعتی" به آن می‌چسباند. نمی‌دانم اسمِ نسلِ پُرادعای خودمان، دهه‌ی شصتی‌ها را، چی بگذارم (به کسی بر نخورد لطفاً). نسلی طلبکار از عالم و آدم، که وقتی پای منافعِ خودش پیش می‌آید، پشت پا می‌زند به همه‌ی آن چیزهایی، که به خاطرش مدعی بوده، و سینه سپر می‌کرده است. حتی حاضر نیست برای یک لحظه هم که شده، به حرفی که می‌زند، یا کاری که می‌کند، فکر کند که شاید، گاهی، روزی، لحظه‌ای، ممکن است خیلی هوشمندانه و مرموزانه از نقطه‌ی ضعف‌اش برای زیرِ سوال بردنِ تمامِ خواسته‌هاش و آرمان‌هاش طوری استفاده کنند، که خودش هم به ریش، خودش بخندد. این نسل که به این راحتی شخصیت‌های موردِ احترامِ خودش را به سخره می‌گیرد، اصلاً نمی‌تواند نسلِ سرنوشت‌ساز و آینده‌سازی باشد..."


در صفحه دیگری، با عنوانِ "من جوک با درون‌مایه‌ی علی شریعتی نمی‌فرستم"، مسئولِ صفحه، طی نوشته‌ای، به علت‌یابی‌ی پدیده‌ی تمسخر و جوک‌سازی برای شریعتی پرداخته است. او معتقد است، این حرکتِ ناپسند، از آنجا شروع شد، که تعدادی از دوستان، بدون آگاهی، و البته به خاطرِ علاقه به دکتر شریعتی، شروع به پخشِ جملاتی، بدونِ ذکرِ منبع از دکتر شریعتی نمودند، و این که:

"... این نوع جملاتِ سخیف و زننده، که بی‌ شک حاصلِ فکرِ بیمارِ دشمنانِ دکتر علی شریعتی است، نمی‌تواند ذره‌ای به شخصیتِ ادبی، سیاسی، و انسانی‌ی ایشان، ضرری برساند. آنچه آسیب می‌بیند، فرهنگِ ماست..."


یک نفر هم در همین صفحه نوشته است:

"... با تشکر از حرکتِ بسیار به جایی که انجام دادید... ولی، من فکر می‌کنم، این حرکتِ سازماندهی‌شده و برنامه‌ریزی‌شده از طرفِ عده‌ای است، و خیلی بعید است که حرکتی به این شکل، اتفاقی و خودجوش بوده باشد..."


نویسنده‌ی یک وبلاگ هم شاکی است از این که:

"... زمانی، وقتی می‌خواستیم یک پیامکِ دلنشین برای دوستی بفرستیم، سراغ گفته‌های دکتر شریعتی می‌رفتیم. وقتی کسی دلش گرفته بود، و نیاز به راهنمایی و کمک داشت، از حرف‌های دکتر شریعتی استفاده می‌کردیم. اما حالا، آنها را جوک کرده‌ایم، برای هم می‌فرستیم، و باهم می‌خندیم. ما کم جوکِ قومیتی داریم، حالا هم که جدیداً برای دکتر شریعتی جوک می‌سازند. کسی که مهم‌ترین دغدغه‌ی زندگی‌اش همین مردم بود. لااقل برای باورهای دیروز، امروز، و فردای خودمان، ارزش قائل باشیم..."


باز در پای نوشته‌ای در تارنمای دیگری می‌خوانیم:

"... شریعتی دوست دارد بخندی. ولی، نه به دیگران، نه به ارزش‌ها، نه به قومیت‌ها، نه به مشاهیر. چقدر ما بی‌بها شدیم..."


"دکتر شریعتی دست‌مایه‌ی طنز نیست" هم، عنوانِ مطلبی است، که "میرزاعلی آیت‌اللهی"، چندی قبل، در صفحه‌ی شخصی‌ی خود، در خبرآنلاین نوشته است. او با اشاره به این که، شریعتی مجبور بود، به‌طور همزمان، در سه جبهه، علیهِ رژیمِ پهلوی، مارکسیست‌ها و التقاطیونِ مذهبی، و متحجرین، و انجمن حجتیه، مبارزه کند، می‌نویسد:

"... از همان زمان، کینه‌ی دکتر شریعتی، به دلِ هر سه گروهِ یادشده ماند، و در دانشگاه‌ها شاهدِ تخریبِ بی‌امانِ شخصیتِ این بزرگوار بودیم... من فکر می‌کنم هیچ‌گاه دشمنانِ دکتر شریعتی از مبارزه با او منصرف نشدند، و اینک، سال‌ها پس از رحلتِ این دانشمندِ گرانمایه، باز هم سعی خواهند کرد، با تخریبِ شخصیت و اندیشه‌های او، گذشته‌ی محوشده‌ی خود را احیا کنند، و رنگ و لعابی تازه ببخشند..."


آیت‌اللهی با اشاره به این‌ که عده‌ای از مردمِ ما در طنزپردازی یدِ طولایی دارند، و آن را از نانِ شب واجب‌تر می‌دانند، می‌نویسد:

"... مدتی به قومِ لر و ترک می‌پردازند، و روزگاری اصفهانی و شیرازی و... ولی اگر روزی فقط در موردِ یک قوم هجومِ شدیدِ لطیفه و جوک آغاز شود، آن روزیست که باید اندیشید چه کاسه‌ای زیرِ نیم‌کاسه است... اینک هجومِ وسیع در موردِ دکتر شریعتی، و این‌ که نامِ این بزرگوار دستمایه‌ی لطیفه‌های بی‌مایه و بی‌محتوا قرار گرفته، نگران‌کننده است. و از دو حالت خارج نیست: یا این‌ که، پشتِ پرده‌ی این کار، فکر و اندیشه‌ای وجود دارد، و ستادِ فرماندهی تشکیل شده، و جوک می‌سازد و پیامک می‌دهد، و در این میان، اکثریت هم، با غفلت و مسامحه، دنباله‌روِ این جریان شده‌اند، یا این‌که، بدونِ هیچ پیشینه‌ی فکری، و به دنبالِ یک مزاحِ فردی، این حرکت آغاز شده، و ادامه یافته است. در صورتی که فرضیه‌ی اول درست باشد، جای تاسف و حساسیتِ بیشتری وجود دارد، و در غیرِ این صورت، توجه به فرهنگِ عمومی ضرورت خود را نشان می‌دهد. در هر صورت، باید بدانیم که، سخنان دکتر شریعتی، جمله به جمله، با فکر و اندیشه بوده، و پُر مغز و با معنا است، ولو این‌ که موردِ نقد یا اشتباه باشد..."


محمد قائدِ روزنامه‌نگار هم، در یادداشتی که ماه گذشته در سایتِ خود منتشر کرده، این پرسش را مطرح می‌کند که:

"... چرا جماعت ناگهان به سخنرانِ فقید بند کرده‌اند، پیله‌ کرده‌اند، یا‌ گیر داده‌اند؟ و از سوی دیگر، هوادارانِ "دکتر"، در ستایش‌اش، مطالبی در اینترنت هوا ‌کرده‌اند، یا به چاپ داده‌اند. تقریباً همه چنان پرشور، که گویی سخنرانی‌هایش تازه ایراد شده؟..."


قائد مردد مانده که کدام‌یک علت است، و کدامیک معلول؟:

"... آن مضمون‌ کوک‌‌کردن‌ها، واکنشی است به تجدیدِ غلیانِ شورِ مریدان؟ یا این هوراکشیدن‌ها برای مقابله با لطیفه‌های تند و تیز است؟..."


و در نهایت، به این می‌رسد که:

"... درهرحال، ستایش‌های انشاوارِ مریدان، وقتی با مطایبه‌های هجوآمیزِ طاعنان همزمان شود، نتیجه شاید این باشد که، شمارِ خوانندگانِ بالقوه‌ی مطالبِ سخنرانِ فقید را کم و کم‌تر کند. می‌گویند اثرِ کلاسیک یعنی کتابی که درباره‌ی آن بسیار حرف بزنند، اما کم‌تر کسی مایل باشد بخواند. حالا اگر آدمی مشهور، موضوعِ لطیفه‌هایی شود، بیش‌تر خواننده پیدا می‌کند؟ خواننده‌‌ی جدید را، متونِ باقیمانده از سخنرانِ فقید، احتمال دارد کسل کند، در حالی که، بعضی از لطیفه‌ها او را به پوزخند یا حتی قهقهه بیندازد..."


تصویر آخر

سراغِ موزه _ خانه‌ی شریعتی رفتم، تا گپی با مسئولانِ موزه و بازدیدکنندگان بزنم، به‌خصوص نظرشان را درباره‌ی همین جوک‌ها جویا شوم. اما با برخوردِ عجیب و غریبِ متصدی‌ی موزه روبه‌رو شدم، که اجازه‌ی گفت‌وگو با بازدیدکنندگان را به من در مکانِ موزه نداد. بعد هم به دنبالِ حبس کردنم در ساختمانِ موزه بود، تا جلوی خروجِ یادداشت‌هایی را که برداشته بودم، بگیرد...!!


تاریخ انتشار: ۰۰ / ۰۰ / ۰۰۰۰

منبع : سایت رسمی دکتر شریعتی
___________________________
ویرایش : شروین یک بار
.
31_07_2014 . 03:10
#3
شوخی با شریعتی و درماندگی‌ی آموخته‌شده



نام مقاله : شوخی با شریعتی و درماندگی‌ی آموخته‌شده

نام نویسنده : مرتضی کریمی

موضوع : درباره‌ی پیامک‌های شوخی با شریعتی


چندی است که پیامک‌هایی با مضمونِ شوخی با شریعتی، در میانِ گروهی از مردم، رد و بدل می‌شود. پرسش‌هایی را می‌توان در خصوصِ دلیلِ رواجِ چنین شوخی‌هایی در جامعه، و با نامِ افرادی چون شریعتی، طرح نمود. این‌ که آیا دستانِ پنهانی در کار است تا نامِ شریعتی را بدنام کند؟ آیا شریعتی اسطوره‌ای است، که می‌بایست، با استراتژی‌ی بذله‌‌گویی، آن را شکست، و از آن گذشت؟ آیا شریعتی نماینده‌ی ژانر انقلابی‌ی نسل‌های گذشته است، که اینک، موردِ بازخوانی یا انتقام‌جویی‌ی نسلِ جوان قرار می‌گیرد؟ یا آنکه هیچ منطقی پشتِ ماجرای شوخی با شریعتی نیست، و گروهی از جوانانِ ناسپاس و بذله‌گو، شریعتی را دست‌آویزِ خوشگذرانی‌ها و وقت‌گذرانی‌های موقتِ خود کرده‌اند؟

برای پاسخِ به این پرسش‌ها، این نوشته، نخست به توضیح و تشریحِ بذله‌‌گویی (wit) خواهد پرداخت. سپس، شرایطِ اجتماعی و فرهنگی‌ای را، که این بذله در آن گفته شده را، بررسی می‌کند. پس از آن، به بررسی‌ی رابطه‌ی گویندگانِ بذله، مخاطبینِ آنها، نحوه‌ی پراکنشِ بذله، و عمومی شدنِ آن خواهد پرداخت. سپس، فرضیاتی که توضیح‌دهنده‌ی این نکته‌اند، که چرا شریعتی موضوعِ این بذله‌‌گویی قرار گرفته است، موردِ بررسی قرار خواهند گرفت.

نخست این‌ که، بذله، برخلافِ آنچه در ظاهر می‌نماید، چیزی حشو و بی‌فایده نیست. فروید در کتابِ بذله‌گویی و رابطه‌ی آن با ناخودآگاه (Wit and its Relation to the Unconsciousness)، اشاره می‌کند که، جهانِ روانی‌ی ما نمی‌تواند خود را به صورتِ کامل در لایه‌های رویینِ آگاهی آشکار سازد، یا به شکلِ بی‌واسطه رؤیت‌پذیر یا قابلِ تصویربرداری شود. علاوه بر این، روان شامل بازدارنده‌هایی، که مانعِ بروزِ احساسات می‌شوند، نقاطِ ضعف، ازشکل‌افتادگی‌ها، و مقدارِ زیادی از تضادهای خنده‌دار و مضحک است.

ما برای بیرون کشیدن، و به نمایش گذاردنِ این موارد، نیاز به نیرو و اجباری با مفهومِ قضاوت (judgment) داریم. موضوعِ بذله‌‌گویی، عموماً آشکارگی عنصرِ زشت و شنیعی است، که در جهانِ اندیشه پنهان مانده است. فروید از قولِ فیشر می‌گوید که: "بذله‌‌گویی، یک قضاوتِ بازی‌گوشانه است". بذله، فارغ از محدودیت‌‌های عرفی و قواعدِ عملِ حاکمِ در جامعه، تضادی را، که علاقه به پنهان ماندن دارد، به شکلی سرخوشانه، برملا می‌کند. جین پل می‌گوید: "آزادی، بذله‌گویی، و بذله‌گویی، آزادی می‌‌آورد… بذله‌‌گویی، چیزی نیست جز بازی‌ی آزادانه با ایده‌ها".

نوعی از بذله‌‌گویی، ناشی از تضادِ ایده‌ها است. یعنی در کنارِ هم قرار دادنِ دو ایده، که با یکدیگر هم‌خوانی ندارند.

من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید/ ماده‌‌ای بیاورید و دلم رو شاد کنید (قناری‌ی دکتر علی شریعتی).

قسمتِ نخست، بیانِ یک حالتِ عارفانه است، که در مصرعِ دوم، با یک بیانِ جنسی و زمینی، به شوخی گرفته شده است.

در شکلِ دیگری از بذله‌‌گویی، مقصود و معنای بذله‌‌گویانه، در عباراتی بی‌معنا گنجانده می‌شود؛

"آغازِ هر پایانی، یعنی انتهای هر آغاز، که انتهایش ابتدایِ شروعِ اول است، در ابتدای مسیرِ شروعِ آغازِ بی‌نهایت…" (دکتر شریعتی در تالارِ آینه‌ی چهلستون).

در اینجا، ما با گفتارِ بی‌معنایی مواجه‌‌ایم، که با اضافه شدنِ "تالارِ آینه‌ی چهلسون" معنادار می‌شود. به عبارت دیگری، با این مضمون توجه کنید؛

"خواستید برید دربند، از اتوبان برید، من شلوغم." (خیابان دکتر شریعتى)

در اینجا ما نخست حقیقتی را در مضمون عبارت (خواستید برید دربند از اتوبان برید) می‌یابیم، چنان که گویی شخصی قصدِ راهنمایی‌ی افرادی را دارد که نیتِ رفتن به دربند را دارند. اما، بلافاصله با خواندنِ عبارتِ بعدی، و عبارتِ داخلِ پرانتز، متوجه می‌شویم که ذهنِ ما فریب خورده‌، معنایی جز بذله‌‌گویی در عبارت وجود ندارد، و عبارت فاقدِ ارزشِ خبری است.

برخی از بذله‌‌گویی‌‌ها همراه با نقصان و عیب در شکلِ لغات بوده، و هم‌چون یک معنای آسان‌‌حل‌شو عمل می‌‌کنند:

"گه گی گو گو کا گی گو" (فعلاً ترجمه‌ای در دست نیست، اما می‌تونه جمله‌ی خوبی باشه… دکتر علی شریعتی در نوزادی…).

عنصرِ کمیکِ حاصلِ فهمِ این معما، برقراری‌ی رابطه میانِ نوشته‌ی بعدی و نام دکتر شریعتی و لغات به کار برده شده است.

اما اختصار، عنصرِ مهم، و شاید، مهم‌ترین عنصرِ بذله‌‌گویی است. شکسپیر گفته است "از آنجا که اختصار روحِ بذله‌‌گویی‌ است، و کسالت، اعضا و جوارحِ بیرونی‌ی آن، من خلاصه[گو] خواهم بود". بذله‌‌گویی خود را در عباراتی به بیان در می‌آورد که با آزمونِ سختِ منطق، یا شکلِ معمولِ بیانِ اندیشه، درگیر نشده، و در آن سکنی نمی‌‌گزیند، و البته، با به جا گذاشتنِ "چیزی ناگفته"، به کار خود خاتمه می‌‌دهد.

"پام درد می‌کنه" (دکتر شریعتی در حال طفره رفتن).

در واقع، آشکار کردنِ ناگهانی‌ی نکته‌‌ای پنهان، همراه با اختصار و حاضرجوابی، قضاوتِ صریح، و نشان دادنِ تناقض‌‌ها، معمایی که به سرعت معنای آن روشن می‌شود، توالی‌ی عنصرِ مبهم و پنهان، و بلافاصله، در پی آمدنِ عنصر بعدی، که معنا را روشن می‌کند، عدمِ پایبندی به اصول و قواعدِ مرسومِ گفتار، فارغ بودن از محدودیت‌‌های هنجاری، و بازی‌گوشانه بودنِ عبارات، از ویژگی‌های اصلی‌ی بذله‌‌گویی هستند.

بنابراین، بذله‌‌گویی می‌تواند در شرایطی که قدرت، به شکلِ تک‌قطبی، انحصارِ شیوه‌های بیان و مضامینِ ریخته‌شده در این شیوه‌ها و شکل‌ها را، به دست گرفته است، با عدمِ پایبندی به منطقِ گفتارِ شیوه‌های غالب و رسمی، در پیکره‌ی سفت و سیمانی‌ی آن، ترک ایجاد کرده، و فضایی برای تنفسِ شکل‌ها و معانی دیگرگون، ایجاد نماید. بذله‌گویی با بی‌قیدی به شیوه‌های حاکمِ گفتار، و محتواهای از پیش تعیین‌شده و متصلب، به نقدِ قدرت پرداخته، و آزادانه، به بیانِ معنای دلخواه می‌پردازد، حتی به قیمتِ آن که، معنای حاصله، همان بی‌معنایی باشد. بذله، برخلافِ سیستم‌‌های پیچیده و پر طول و تفصیلِ فکری و اعتقادی، از هیچ قاعده‌ی خاصی پیروی نمی‌‌کند، و برخلافِ ملاحظاتِ روشنفکرانه، قضاوتِ خود را با صراحتِ تمام، در صحنِ اجتماع، به نمایش می‌گذارد. همان‌طور که بذله‌‌گویی، نوعی گره‌گشایی‌ی روانی برای فرد محسوب می‌شود، راهی مناسب برای عقده‌گشایی‌ی اجتماعی نیز می‌تواند باشد، تا از این طریق، پیچیدگی‌‌های فرهنگی، بدشکلی‌‌ها، ابعادِ شنیع و متضاد و ابهام‌‌های اجتماعی نیز، بر پرده‌ی قضاوت ما افتند، مسایلی که، در شکلِ رسمی و هنجاری‌ی جامعه، امکانِ بروز نمی‌یابند. بذله می‌تواند به عنوانِ عملی فعالانه، و بیش‌تر ناخودآگاهانه، این دست از گرفتگی‌های اجتماعی را نیز، عقده‌گشایی کرده، و ما را به لایه‌‌های زیرین و ناخودآگاهِ فرهنگ رهنمون شود.

بنابراین، این بحث که شوخی با شریعتی، تابعِ نقشه و برنامه‌‌ریزی‌ی از قبل تعیین‌شده، و تئوری‌ی توطئه بوده، یا در صددِ خراب کردنِ عمدی‌ی شخصیتِ شریعتی است، معقول به نظر نمی‌رسد. از سوی دیگر، این دیدگاه نیز، که بذله‌‌گویان شوخ‌‌طبعانی بیکار و جوانانِ گستاخ و بی‌ادبی هستند، که به شکلی بی‌هدف، به شوخی و تفریح می‌پردازند نیز، ساده‌لوحانه است. اگر چه این افراد قصد و نیتِ قبلی یا (شاید) آگاهانه‌‌ای ندارند، اما، بذله‌‌گویی‌‌های آنها، سرشار از مضامینی است، که از لایه‌های زیرینِ فرهنگی‌ی ما، پرده برمی‌دارد.

در شرایطی که، مراجعِ رسمی، به شکلِ صددرصد تک‌قطبی، خواهانِ پوشاندنِ لباسِ هزارو چهارصدساله به تنِ جامعه‌ی قرنِ بیست‌ویکمی‌ی ما بوده، و حاضر نیستند کوچک‌ترین تغییر یا دگراندیشی‌ای در روایتِ متصلبِ خود را تحمل کنند، طبیعی‌ است که، جامعه از مسیرِ اعتدالِ خود خارج شده، و دچارِ کج‌شکلی و بدکارکردی شود. بروزِ این نوع از شوخی‌ها، نه بدرفتاری و یا کج‌کارکردی، بلکه، بیش‌تر نشانه‌ای بارز و بی‌ چون و چرا، از اخلاقیات، احساسات، و افکاری است که، در دلِ فرهنگ، و در لایه‌های زیرینِ اجتماعی، رسوخ کرده است. باید توجه داشت که، این‌گونه فوران‌های شوخ‌طبعانه، فقط می‌توانند تظاهراتِ ظاهری‌ی آن بیماری‌هایی در نظر گرفته شوند، که تب آن، مدت‌ها است که پیکرِ جامعه را فراگرفته و می‌سوزاند.

اما، پرسش اینجا است که، چرا دکتر علی شریعتی موضوعِ این بذله‌گویی‌ها قرار گرفته است؟ از نظرِ نویسنده، این شریعتی نیست که موضعِ واقعی‌ی این شوخی‌های فرهنگی است. در واقع، آنچه پشتِ تصویرِ شریعتی، توسطِ نسلِ جوانِ امروز، موردِ نقد قرار می‌گیرد، قدرتِ مطلق و فراگیرِ رسمی‌ی حاکمِ در جامعه است که، کمترین سهمی را برای افکار و احساساتِ متفاوت، از شکلِ ظاهری گرفته، تا عمیق‌ترینِ اعتقاداتِ شخصی یا جمعی، محترم نمی‌شمرد. تضادها و اختلاف‌ها که هیچ، کوچکترین تفاوت‌ها نیز از منظرِ روایت‌کنندگانِ رسمی قابل پذیرش نبوده، و از طرفِ مراجعِ قدرت مورد تنبیه قرار می‌گیرد. دامنه‌ی این تنبیه و مجازات می‌تواند از بلاک کردنِ وبلاگ شخصی، تا زندان و تبعید، و حتی، تکفیر ادامه پیدا کند.

انسان، در چنین شرایطِ آنومیکِ فرهنگی، گاه چنان خود را از ابرازِ احساسات و افکار که هیچ، از پوشیدنِ لباسِ دل‌خواه، که موردِ تاییدِ خانواده و جامعه، و حتی شریعت است، ناتوان می‌بیند، که حقیقتاً احساسِ "خلعِ ید" در مقابلِ قدرت می‌کند. این تجربه‌ی بی‌اختیاری‌ی مطلق، به تعبیرِ آنتونی گیدنز، انسان را به یک "بازمانده" (survivor) یا قربانی بدل می‌کند. چنین فردی احساس می‌کند که، در جریانِ یک رشته حوادث و فجایعِ تهدیدآمیز، از جایگاهِ خاصِ خود محروم شده، و توسطِ آن فرایندِ بی‌رحم، "بلعیده شده" (engulfed)، و بقایای آن، هم‌چون خاشاکی ناچیز، در میانِ امواجِ گردابِ اجتماعی رها شده است.

در چنین موقعیتی، که شرایط، غیرقابلِ تغییر، و تلاش برای برون‌رفتِ از این وضعیت، مطلقاً بیهوده به نظر می‌رسد، ذهنِ فردی و جمعی‌ی ما، ناخودآگاه، در نسبت دادنِ گرفتاری‌ها و بدبختی‌های خود، به علت‌های واقعی، دچارِ انحراف و تحریف می‌گردد. این ضرب‌المثلِ معروفِ ایرانی، گویای حال و روزِ فرهنگ ماست که: "خواهی نشوی رسوا، همرنگِ جماعت شو". جماعتی که، بیش‌ترِ ما ایرانی‌ها، از سویی، همرنگِ آن می‌شویم تا رسوا نشویم، و از سوی دیگر، در داخل و خارج، با فاصله‌گذاری میانِ خود و فرهنگِ "ایرانی بودن"، تلاش در متفاوت نشان دادنِ خود داریم. هیچ دقت کرده‌اید که "ایرانی‌بازی در آوردن"، و "جنسِ ایرانی"، و "اخلاقِ ایرانی"، و… تبدیل به ناسزاهای هر روزه‌ی ما شده‌اند؟ بله، ما به تعبیرِ وودی آلن: ما نمی‌خواهیم عضوِ باشگاهی شویم، که آدم‌های امثالِ ما را، به عضویتِ خود قبول کرده است!

این است که، انقلابی را، که تمامی‌ی احزاب ایران، به جز حزبِ ملی، با آن موافقت داشتند، انقلابی که ۹۸درصد به آن رای اعتماد دادند، یعنی، گذشته و عملِ خود را، به علتِ ناتوانی در پذیرشِ پیامد و مسئولیتِ عملِ شخصی، انکار می‌کنیم، و علتِ بدبختی را، به مسایلِ دیگری نسبت می‌دهیم، تا خود را تبرئه کنیم.

مارتین سلیگمن، عنوانِ بسیار جالبی برای نظریه‌ی خود، در تحلیلِ افسردگی، برگزیده است، که برای تحلیلِ شرایطِ افسرده و ناامیدِ کنونی‌ی ما، بسیار روشنگر است. وی، از "بدبختی آموخته‌شده" (Learned Helplessness)، یا "افسردگی‌ی ناامیدی" سخن می‌گوید، که طی‌ی آن، فردِ افسرده، شرایط را چنان ناگوار، و انجامِ تکلیف را چنان غیرِممکن می‌داند، که به دلیلِ شکست‌های مکررِ پیشین، به جای عملِ فعالانه در مقابلِ محرکِ بیرونی، دست به هیچ عملی نمی‌زند، چرا، چون دست‌های خود را تهی از ابزاری می‌داند که بتواند شرایط را تغییر دهد. این بی‌ارادگی‌ی مزمن، در طولِ سالیانِ سال، ممکن است، چنان به افراد آموخته شود، که حتی، به هنگامِ موفقیت، قادر به کشفِ الگوی موفقیت، و تکرارِ آن، نباشند.

در یک آزمایشِ علمی، سه دسته از افراد، در اتاق‌های مختلف، نشانده شدند. گروهِ نخست، در معرضِ صدایی بسیار آزاردهنده قرار گرفتند، که امکان فرارِ از اتاق یا قطعِ صدا را نداشتند. دسته‌ی دوم، در معرضِ همان صدا بودند، اما امکانِ قطعِ صدا برای آنها وجود داشت. دسته‌ی سوم اما، در معرضِ هیچ صدایی قرار نگرفتند. در مرحله‌ی بعدِ آزمون، هر سه گروه در شرایط مساوی قرار گرفتند، که در آن قطع کردنِ صدا میسر بود. دسته دوم و سوم، سریعاً اقدام به قطعِ صدای ناموزون نمودند، اما، دسته اول، با آن که امکانِ قطعِ صدا را داشتند، با بدبختی‌ی خود خو گرفته بودند. آنها امکانِ برقراری‌ی رابطه میانِ پاسخِ شخصی و شرایطِ بیرونی را از دست داده بودند، و گمان می‌کردند عملِ آنها نمی‌تواند شرایط را تغییر دهد.

چنین افراد افسرده‌ای، با تعمیمِ شرایطِ غیرقابلِ تغییر، به تمامی‌ی عرصه‌های دیگر، ممکن است غمگین‌تر، متخاصم‌تر، و مضطرب‌تر شوند، و چه بسا، برای رفعِ مشکلِ خود، به جای یک تحرکِ مثبت، به شکلِ طنزآمیزی، به بذله و کنایه رو آورند.

شاید چنین به نظر برسد، که نویسنده‌ی این نوشتار، با قایل شدنِ نقشِ مثبت برای بذله‌‌گویی، در آغازِ این نوشته، و رد کردنِ آن، به عنوانِ پاسخ به شرایطِ غیرقابلِ تغییر، دچار تناقض شده است. در اینجا، علاقه‌مندم نظر خود را در این خصوص، با پاسخ به این پرسش که، چرا شریعتی موضوعِ این بذله‌گویی‌ها قرار گرفته، همراه سازم.

"اگر جرأت دارین، با من شوخی کنین!" (شهید مطهری)

بذله‌‌گویی بالا، نشان می‌دهد که، نسلی که از شعارها، کلیشه‌ها، نصایحِ اخلاقی، جملاتِ قصار بر در و دیوارها، از دروسِ اجباری در مدرسه و دانشگاه‌ها، از گناهانِ نابخشودنی که باعثِ ایجادِ بلایای طبیعی می‌شوند، قدیسینی که از روزِ اولِ تولد حرف می‌زنند، و تبعید و تکفیر و… خسته شده‌اند، چرا تیرِ خود را به سوی سیبلِ شریعتی رها کرده‌اند. آنها برای پرهیز از دادنِ هزینه‌ی فردی و اجتماعی، به کسی حمله می‌کنند، که کمترین بهره‌ای را از قدرت نبرده، و بنابراین، قدرت کمترین حمایتی را از وی نخواهد کرد، و مجازاتی را برای کسانی که به یک شخصیتِ حقیقی، که می‌توانست پدر یا برادرِ من و شما باشد، در نظر نخواهد گرفت. بنابراین، تیرِ بذله‌گویان، که دچارِ "درماندگی‌ی آموخته" شده‌اند، نه به قدرت، که عاملِ خفگی‌ی آنها است، بلکه، به سوی کسی نشانه رفته است، که کمترین نسبتی با قدرت ندارد. بذله‌گویان نمی‌توانستند فردی عادی و ناشناخته را برای این منظور انتخاب کنند، بلکه، می‌بایست کسی برای این کار گزیده می‌شد، که بسیاری از مردم، دستِ‌کم با نام وی آشنایی داشته باشند. اما، از سوی دیگر، نمی‌توانستند فردی شناخته‌شده و صاحبِ قدرت را برای این منظور برگزینند. بنابراین، یک جامعه‌شناسِ مردم‌مدار (عنوانی که مایکل بوروی، این اسم شخیصِ خارجکی! و رییسِ انجمنِ جامعه‌شناسیِ جهان! به شریعتی داد)، اما، بی‌ بهره از قدرتِ رسمی، قربانی‌ی فلجی‌ی احساسات و افکار و بی‌ ارادگی‌ی مزمنِ فرهنگی‌ی ما می‌شود.

جالب آن که، این درماندگی‌ی آموخته‌شده، فقط در مواجهه‌ی ما با قدرت نبوده، و دامنه‌ی آن، به مواجهه‌ی ما با عادت‌های شنیع، و گرفتگی‌های فرهنگی‌ی خود نیز، کشیده شده است. بدین ترتیب، شوخی‌های قومی، و امیالِ جنسی‌ی خود را نیز، در چهارچوبِ بذله، به شریعتی نسبت می‌دهیم:

"اصلاً چرا عاقل کند کاری؟" یا "جنیفر لوپز! حتماً بیا بهشت که با هم باشیم"

در واقع، این، نه شریعتی، که قدرتِ رسمی است که موردِ انتقاد است، و البته، این خودِ جامعه است که بدشکلی‌های فرهنگی‌ی خود را موردِ شوخی قرار داده، و امیال و آرزوهای سرکوفته‌ی خود را، که از طریقِ معمول قابلِ بیان نیست، به بیان در آورده، و به آن می‌خندد. یکی از مهم‌ترین مضامینی که در شوخی‌ی با شریعتی موردِ نقد قرار می‌گیرد، گفتنِ عباراتِ بدیهی و اظهاراتِ لحظه‌ای‌ی احوالات است، که نه تنها از سوی اقتدارگرایان، بلکه، از سوی توده، و به‌ویژه، در فضاهای مجازی، رایج شده است:

"اتوبوس از مینی‌بوس بزرگ‌تر است". یا "ساعت ۰۰:۵۳ شب". یا "من رفتم…".

اگرچه عبارات بالا نشانگرِ آن هستند که ما به شکلِ پارادوکسیکالی در حالِ نقد و تمسخرِ خودمان، در قالبِ شوخی با شریعتی، هستیم، اما، هنوز نمی‌توان قانع شد که چرا شریعتی، و نه کسِ دیگری، از میانِ افرادِ صاحب‌نام و بی‌قدرت انتخاب شده است. در واقع، دو عاملی که باعثِ انتخابِ شریعتی شده است، تنها معروفیت و عدمِ برخورداری‌ی شریعتی از قدرت نیست، بلکه، حقیقت آن است که، افکار و عقاید و بیانِ شریعتی، شباهت‌هایی با افکار، عقاید، و به‌ویژه، بیانِ افرادِ صاحبِ قدرت دارد. اگر چه تفاوت‌های بی‌شماری نیز می‌توان در این میان یافت. چنان که یکی از شوخی‌کنندگان با شریعتی، در صفحه‌ی فیس‌بوکِ خود، این گزاره را آورده است:

"یه جمله‌ی درست و حسابی دارم بچه‌ها: خداوندا! به مذهبی‌ها بفهمان، که مذهب اگر پیش از مرگ به کار نیاید، پس از مرگ به هیچ کار نخواهد آمد".

اما، به هر حال، اینجاست که، مدعیان و طرفدارانِ شریعتی، اگر اعتقاد دارند که، فقط و فقط، تشابهِ ظاهری‌ی میانِ افکارِ شریعتی و مراجع قدرت وجود دارد، می‌بایست دست از تقلید از شریعتی، که به اندازه‌ی تمسخرِ وی، سرزنش‌آمیز است، بردارند. تکرار بی‌رویه و بی‌هدفِ جمله‌ها و عباراتِ شریعتی، بدونِ در نظر گرفتنِ دستگاهِ فکری‌ی شریعتی، بدونِ توجه به شرایط و نیازهای اکنونی‌ی جامعه، فرار از اندیشیدن، و تمسخرِ واقعی‌ی شریعتی و امثالِ شریعتی است. آنچه شریعتی یا مولوی، ملاصدرا یا ابن عربی، سهروردی یا شاملو، ابوذر یا ابن سینا، و… را ارزشمند و بزرگ می‌کند، گذاشتنِ شابلون و تکرار و تکثیرِ کمّی‌ی عباراتِ آنها بر در و دیوارِ زندگی نیست. آنچه هر متفکر و صاحبِ احساس و اندیشه‌ای را جاودانه می‌کند، میزانِ تطابقی است که، با وجدان و روحِ ایرانی، و شرایطِ فعلی‌ی زندگی‌ی واقعی داشته، و نیازهایی است که برآورده می‌کند، که در غیرِ این صورت، با "آفرین‌ها" زنده نخواهد ماند، چنان‌که با "نفرین‌ها" از بین نخواهد رفت.

در پایان، بنا به گفته‌های بالا، و دلایلی که برای انتخابِ شریعتی برای شوخی کردن آوردم، با این تحلیل که، شریعتی اسطوره‌ای است که می‌بایست شکسته شود، یا نماینده‌ی ژانرِ نسلِ قبل از انقلاب است، نمی‌توانم موافق باشم.


تاریخ انتشار : ۱۳ / شهریور / ۱۳۹۱

منبع : سایت رسمی دکتر شریعتی
___________________________
ویرایش : شروین یک بار
.
31_07_2014 . 03:22
#4
شریعتی، ابزارِ لجبازی با گذشته



نام مقاله : شریعتی، ابزارِ لجبازی با گذشته

نام نویسنده : صادق زیباکلام

موضوع : درباره‌ی پیامک‌های شوخی با شریعتی


تحلیلِ جریانِ هزل و هجوگویی در قالبِ "جوک‌های شریعتی"، و این‌که آیا جریان یا تفکری بعد از گذشتِ بیش از ۳۰ سال از مرگِ شریعتی با هدفِ خاصی به دنبالِ تخریبِ چهره‌ی شریعتی هستند، به نظر پیچیده می‌آید. این مساله را می‌توان از چند منظر موردِ بررسی قرار داد.

مرحوم شریعتی به هر حال در زمانِ خودش مخالفینی داشت، از جمله، گروهی از اقشارِ مذهبی، که در بینِ آنها، هم روحانی بود، و هم غیرِ روحانی. اما، این مخالفت‌ها، در دورانی شدت و حدت داشت، که خودِ شریعتی در قیدِ حیات بود، و بعد از انقلاب، چون دیگر او فوت شده بوده، حساسیت‌ها هم به مراتب کم‌تر شد، و به‌خصوص، آن طیفِ شریعتی‌ستیزِ قبل از انقلاب، بعدها خیلی آن بغض و کینه را ادامه ندادند، چون شریعتی دیگر زنده نبود که حرفی بزند. برای همین، دلیلی هم برای ادامه یافتنِ مناقشات وجود نداشت. بعد از انقلاب، این حساسیت‌هایی که نسبت به شریعتی وجود داشت، تعدیل و کمرنگ شد. این‌ که تصور کنیم، مخالفینِ شریعتی‌ی درونِ اقشار و لایه‌های مذهبی، دوباره، آن هم به این شکل، شروع به مخالفتِ با او کرده‌اند، بسیار بعید به نظر می‌رسد. می‌توانم با اطمینان بگویم که، مخالفانِ مذهبی‌ی شریعتی پشتِ این جوک‌ها نیستند، و دلیلی هم ندارد که یک مرتبه به یادِ او و فکرِ مخالفت با شریعتی به سرشان افتاده باشد.

اگر به هر دلیلی، مثلاً در سال ۹۱، دوباره گفته‌ها و حرف‌های شریعتی، به آن پُر رنگی‌ی دوران انقلاب، مطرح می‌شد، ممکن بود تصور شود که همان مخالفینِ سنتی دوباره سر بر آورده‌اند، ولی خب، الان اثری و خبری و یادِ آن‌چنانی از شریعتی در جامعه وجود ندارد که حساسیت‌برانگیز باشد. می‌ماند قشرِ دوم، که من محتمل می‌دانم جریاناتِ ضدِ مذهبی‌ای هستند، که چون استفاده از ادبیاتِ دین و شریعت‌ستیزانه به صورتِ مستقیم برایشان بسیار گران تمام می‌شود، و می‌دانند که قطعا با آنها برخورد می‌شود، پس به شریعتی، به عنوانِ ابزاری برای نشان دادنِ بغض و کینه‌ی خود نسبت به مذهب و اسلامِ انقلابی، روی آورده‌اند. آنها می‌دانند که اگر به شخصیت‌های مذهبی هم توهین کنند، باز دچار مشکل می‌شوند. بنابراین، بغض و کینه‌شان را نسبت به اسلامِ انقلابی و شریعت، بر سرِ دکتر شریعتی خالی می‌کنند، که اگر هم مسئولانِ امنیتی متوجه شوند، کاری با آنها نخواهند داشت، چون در خصوصِ شریعتی حساسیتی در حال حاضر وجود ندارد.

اگر قرار باشد که از بینِ شخصیت‌های سیاسی‌ی ۵۰ سال اخیر یک نفر را انتخاب کنیم که نقشِ زیادی در رادیکال و انقلابی کردنِ وضعیت داشت، و از اسلام یک اسلحه‌ی نیرومند برای شلیک به رژیمِ سابق ساخت، در ردیفِ اول، قطعاً شریعتی قرار می‌گیرد، که نقش‌اش بسیار پُر رنگ است. این تفسیر هم، اما، باز دلیل این نیست که جریانِ هجو و جوک علیهِ شریعتی را، یک برنامه‌ی سازماندهی‌شده از سوی یک گروه بدانیم، و تصورِ آن بعید به نظر می‌رسد. به تصورِ من، توهینِ به شریعتی، بیش‌تر بغض و کینه و لجبازی است، مثلِ نوع لباسی که افراد تعمداً می‌پوشند، یا سیگار کشیدن پشتِ اتومبیل و آب خوردن در ماهِ رمضان، که مصداق روزه خواری است، اما به آن عمل می‌شود. به نظر من، توهین به شریعتی نیز، از همین جنس است.


تاریخ انتشار : ۰۰ / ۰۰ / ۰۰۰۰

منبع : سایت رسمی دکتر شریعتی
___________________________
ویرایش : شروین یک بار
.
31_07_2014 . 03:36
#5
از طعنه‌های عالمانه به شریعتی تا پیامک‌های کوچه و بازار



نام مقاله : از طعنه‌های عالمانه به شریعتی تا پیامک‌های کوچه و بازار

نام نویسنده : نگین حسینی / پژوهشگرِ علومِ ارتباطات

موضوع : درباره‌ی پیامک‌های شوخی با شریعتی


جریانی در لایه‌های جامعه شکل گرفته، که دل را می‌لرزاند: شوخی‌های سخیف با دکتر علی شریعتی، که روزگاری "معلمِ" بسیاری از ایرانیانِ انقلابی، و حتی غیرِانقلابی، به حساب می‌آمد، به حرکتی عادی و مفرح تبدیل شده است. این، پیام‌آورِ خوبی نیست. خدای فکری‌ی جامعه، که زمانی در اوجِ آسمان‌ها بود، امروز، روی فرشِ زمین است. این، نشانگرِ امیدبخشی نیست. شریعتی آموزگار بود. در دوره‌ای که فکر کردن ممنوع بود، جوانان زیادی را از نعمتِ بهره‌مندی از عضوی به نام "مغز" آگاه کرد. اما امروز، حتی کسانی هم که از نعمتِ تفکر بی‌بهره‌اند، اندیشمندی را به بادِ تمسخر می‌گیرند. این، سروشِ آزادی نیست، بوف کورِ نادانی است.

در این گفتارِ کوتاه، دلایل و پیامدهای این اتفاقِ اجتماعی، از چند منظر، بررسی خواهد شد، با این تاکید که، تحلیلی وسیع و عمیق، همان طور که در متن آمده، نیازمندِ توجه به تمامی‌ی جنبه‌های دخیل در امرِ اجتماعی است. طبعاً بررسی‌ی گسترده‌ترِ موضوع، هم زمانِ بیشتری می‌طلبد، و هم جایی بزرگ‌تر برای انتشار.


دیدگاهِ روان‌شناسی‌ی روابط اجتماعی :

پیدا کنید مقصر را‌!

"تقصیر توئه... تقصیر او بود... همه‌اش تقصیر تو بود..."

این‌ها عباراتی آشنا در روابطِ اجتماعی‌ی ما ایرانیان است. دائماً دنبالِ مقصر گشتن، و دلیلِ شکست‌ها و ناکامی‌های خود را در دیگری جستن، رویکردی عادی برای ما شده است. "مقصریابی"، خود را، در همه‌ی سطوحِ زندگی‌ی اجتماعی به روشنی نشان می‌دهد: ابتدا در نظامِ خانوادگی، که نخستین تجربه‌ی انسان‌ها از زندگی‌ی جمعی و روابطِ فردی در آن شکل می‌گیرد. به عنوانِ مثال، وقتی کودکِ نوپا ناگهان به زمین می‌خورد، صدای مردِ خانه بلند می‌شود که: "هی خانم! چرا مراقبِ بچه نیستی؟!" دیدگاهِ مستترِ پشتِ این اعتراض، این است که: "تقصیرِ توست که بچه زمین خورد". و اگر اتفاقِ ناگواری برای کودک بیفتد، دیدگاهِ جاری اما مستترِ خود را آشکار می‌کند: "همه‌اش تقصیر توئه!".

در نظامِ اجتماعی‌ی مدرسه، کودک به مرور یاد می‌گیرد که، موفقیت‌های خود را از آنِ خود بداند، و دلیلِ نمراتِ کم‌اش را دیگران قلمداد کند: "این معلم اصلاً با من لَجه!"، و دیدگاهِ مستتر این است که: "تقصیرِ معلم است که نمره‌ی من کم شده"، و دیدگاهِ آشکار این که: "تقصیرِ دوستم بود، سرِ امتحان حواسمو پرت کرد".

این سطحِ تحلیل از ناکامی‌ها و شکست‌ها، در نظامِ اجتماعی‌ی بزرگتر، پیچیده‌تر می‌شود. رفتارِ پرخاشگرانه‌ی رانندگانی که به سببی با هم تصادف کرده‌اند، یکی از بارزترین جلوه‌های مقصر خواندن و مقصر دیدنِ دیگری است.

از سوی دیگر، هنگامی که شرایطِ زندگی‌ی اجتماعی، معیشتی، و امورِ روزمره، بر افراد تنگ‌ و تنگ‌تر می‌شود، آستانه‌ی حساسیتِ آنها نیز پایین‌تر می‌آید، و کوچک‌ترین محرکی کافی است تا کنش یا واکنشی به مراتب بزرگ‌تر را به همراه آورد. در این شرایط، مقصریابی، به مثابه‌ی یکی از ابزارهای کاهشِ فشار از روی فرد، عمل می‌کند. ابزاری که، هم‌چون سیستمی دفاعی، واردِ صحنه می‌شود. کسی که در موقعیتی نادلخواه، توام با شکست یا ناکامی، قرار می‌گیرد، تمایل دارد، که بارِ روانی‌ی تحمیل‌شده روی ذهن، روح، روان، و احتمالاً جسمِ خود را، تا حدِ ممکن، سبک‌تر کند. و چه راهی بهتر و آسان‌تر از نهادنِ بار بر روی دوشِ دیگری؟

جامعه‌ی ایران، در دهه‌ی اخیر، و به‌خصوص، در سال‌های نزدیک‌ترِ به امروز، بسترِ تحولاتِ سیاسی و اجتماعی‌ی زیادی بوده است. نگاهی فهرست‌وار به مسائلِ سیاسی اجتماعی‌ی سال‌های اخیر، در سطحِ داخلی و بین‌المللی، می‌تواند، عمقِ فشاری را ترسیم کند، که بر بدنه‌ی زندگی‌ی اجتماعی، خانوادگی، و فردی‌ی بیش‌تر اعضای جامعه‌ی ایرانی وارد شده است. انتخاباتِ ناآرامِ سال ۱۳۸۸، و وقایعِ پس از آن، تورمِ روزافزون، تنش‌ِ ناشی از ترورِ محققانِ هسته‌ای، نرخِ رو به رشدِ زندگی، تحریم‌ها و فشارهای بین‌المللی، و اتفاق‌هایی دیگر از این دست، همگی، نارضایتی‌هایی را ایجاد کرده، و آستانه‌ی تحمل را پایین آورده‌اند.

همان طور که اشاره شد، وقتی فشارهای مختلف، به‌ویژه فشارِ اقتصادی، روی آحادِ جامعه بالا می‌گیرد، ذهن‌های رو به انفجار، دست به کارِ تحلیل‌ می‌شوند، نه برای آن که گرهی از مشکلی باز کنند، که تنها بنا دارند فشارِ وارده را تا حدِ ممکن کاهش دهند. به زمین و زمان فحش دادن، و مقصر یافتن، یکی از همین راه‌کارها است. و اگر قرار باشد کسی یا کسانی مقصرِ وضعِ موجود باشند، بدونِ شک، آنها چهره‌هایی‌اند، که نظریه‌هایشان، مبنا و اساسِ حرکت‌های سیاسی‌ی چند دهه‌ی پیش قلمداد می‌شود، از جمله، دکتر علی شریعتی، که افکار و آثارش، به شمارِ زیادی از جوانانِ نسل‌های گذشته، و شمارِ کمتری از جوانانِ امروز، فکر و ایده و ایدئولوژی بخشیده است.

هرچند تحلیلِ علمی‌ی هر شکست یا ناکامی‌ی فردی و اجتماعی، زنجیره‌ای از دلایل را جست‌و‌جو می‌کند، چنگ زدن به یک دلیل، و پلِ نجات ساختن برای خود، از راهِ قربانی کردنِ دیگری، ساده‌ترین کاری است که عمومِ افراد آن را به خوبی می‌دانند. کم‌تر انسان‌هایی پیدا می‌شوند که در تحلیلِ شکست‌ها، حوادثِ ناخوشایند و ناکامی‌ها، تنها به یک عامل (که عموماً خارج از خود فرد است) بسنده نکنند، و زنجیره‌ای از دلایل را (اعم از درونی و بیرونی) مدنظر داشته باشند. مثلاً این‌که سهمِ خود را نیز در زنجیره‌ی علت‌ها به حساب آورند.

پیچیدگی‌های انسانی، تحلیلِ شکست‌های فردی را دشوار می‌کند، اما، سخت‌تر از آن، تحلیلِ روابط و مسائلِ اجتماعی است. ریشه‌یابی‌ی دلایلِ پشتِ هر اتفاقِ اجتماعی، اعم از حوادثِ مثبت و خوشایند، یا اتفاق‌های تلخ و ناسازگار، از سخت‌ترین کارهای علومِ انسانی است، که دامنه‌ای چند وجهی یا چند رشته‌ای دارد: از جامعه‌شناسی‌ی فردی و اجتماعی گرفته، تا روان‌شناسی، علومِ سیاسی، تاریخ، ارتباطاتِ جمعی، و سایرِ علومِ مرتبط. اگر اتفاق‌های خوب و بد، در یک بسترِ اجتماعی _ سیاسی‌ی پیچیده، و در بازه‌ی زمانی‌ی بلندمدت قرار گیرد، مانند تحلیلِ حرکتی انقلابی، و آثار آن در طولِ مثلاً نیم قرن، این تحلیل بازهم دشوارتر می‌شود، و نمی‌توان تنها به یافتنِ یک حلقه از زنجیره‌ی دلایل اکتفا کرد.

با وجودِ این پیچیدگی‌ها، اگر جریانی، حساب‌شده یا حساب‌نشده، بر آن است تا دکتر شریعتی را مقصرِ ناکامی‌های امروز جلوه دهد، جز ساده‌اندیشی، و سقوط دادنِ سطحِ تحلیل، از مجموعه‌ای از عوامل، به تنها یک عامل، هنرِ دیگری در چنته ندارد. از نگاهِ این جریانِ تک‌بعدی، "شریعتی مقصر است"، درست به همان شکل که، مادرِ سهل‌انگار، در به زمین خوردنِ کودکِ نوپایش، مقصر است.

در نتیجه‌ی کلی، غیر از نگاهِ تک‌بعدی و تک‌علتی به فرایندهای تاریخی، می‌توان رویکردِ نفی‌گرای اخیر نسبت به دکتر شریعتی، و حتی اهانتِ به ایشان را، از منظرِ افزایشِ فشارهای اقتصادی، اجتماعی، و سیاسی، روی عمومِ مردم نیز، تحلیل کرد. مردمی که، برخی‌شان، حتی یک جلد کتاب، یا کمتر، یک برگ از آثارِ شریعتی را نخوانده‌اند، و با این حال، افکارِ و اندیشه‌های او را مقصر و ریشه‌ی اصلی‌ی ناکامی‌های امروز می‌دانند.

در این میان، شماری از منتقدانِ تندروِ شریعتی، هوادار و خواننده‌ی آثار او بوده و هستند. این‌ که اندیشمندانِ یک جامعه یکدیگر را نقد کنند، نشانگرِ رشدِ فکری‌ی جامعه است، اما، نقدِ طعنه‌زننده و بدقلم و بدزبان، جایی برای ستایشِ نقد و نقادی باقی نمی‌گذارد. به نظر می‌رسد، نقدهای توهین‌آمیزی، که به‌ویژه در سال‌های اخیر، به سوی آثار و اندیشه‌های دکتر شریعتی سرازیر شد، در نشاندنِ نامِ شریعتی در مسیرِ توهینِ مردمِ کوچه و بازار، بی‌اثر نبوده باشد. چه این‌ که، وقتی بزرگانِ علم و ادب و هنر و اخلاق و سیاست و دیانت، هتاکی به یکدیگر را آغاز می‌کنند، چه توقع از دیگرانی که برچسبِ فرهیختگی نخورده‌اند.

در میانِ روشنفکرانِ هتاک، حتی برخی از سینه‌چاکانِ شریعتی در دهه‌های گذشته نیز، پرچم‌داری می‌کنند. به راستی، چرا شیفتگانِ شریعتی، حالا طعنه‌زنِ او شده‌اند؟ آیا او را مقصرِ جنبه‌های ناخوشایندِ امروز می‌دانند؟ شاید آنها نکته‌ای را از یاد برده‌اند: قبول داشتنِ افکار و آثارِ یک اندیشمند در برهه‌ای، و نقد و حتی نفی‌ی آنها در زمانی دیگر، بیش و پیش از آن که نشان‌دهنده‌ی ضعف آن آثار یا صاحب‌اش باشد، نشانگرِ روندِ فکری‌ی رو به رشد جامعه‌ای است، که نه می‌تواند، و نه قرار است، که تا به ابد، در بندِ نظریاتی ثابت باقی بماند. این‌ که گروهی از دوستدارانِ یک متفکر، و حتی ستایشگران‌اش، هتاک او می‌شوند، چیزی از ارزش‌های فکری‌ی آن اندیشمند نمی‌کاهد، اما، ارزش‌های جامعه‌ای که دروازه‌های هتاکی را به روی همگان باز گذاشته است، را سخت زیرِ سوال می‌برد.

به نظر می‌رسد، گاهی انسان‌ها، این قانونِ ساده را فراموش می‌کنند که، برای ایستادن روی پله‌ای بالاتر، از پله‌ای پایین‌تر آغاز کرده‌اند. شمشیر کشیدنِ دانش‌آموز به روی معلم، به جرم آن که حالا بیش از او می‌داند، و باید آموزگار را سلاخی‌ی شخصیتی ‌کند، با هیچ بنیانِ اخلاقی سازگار نیست. پویندگانِ راه شریعتی، از دامانِ افکارِ او، به نقد و نفی‌ی او رسیده‌اند. و چه بسا، اگر او هم هنوز در قیدِ حیات بود، از بالندگی و سرسبزی‌ی بذر‌هایی که در سرزمینِ ظاهراً لم‌یزرعِ آن روزگار کاشته بود، ولو این‌ که به قیمتِ نفی‌ی خودش باشد، نه تنها ناامید و ناراحت نمی‌شد، بلکه، شاید روحی دوباره در کالبدِ خود و افکارش می‌دمید.

به نظر می‌رسد، آنهایی هم که تاریخ و فرایندهای تاریخی را یک خطِ مستقیم تلقی می‌کنند، و درکی فرمولی و ریاضی‌وار از آن دارند، شریعتی را هدف گرفته‌اند، چون، تاریخی که پس از شریعتی از آب درآمده، موردِ پسند واقع نشده است. و چون حاصلِ جمعِ تاریخ، با جمعِ تک تکِ عوامل آن جور در نمی‌آید، پس مقصر شریعتی است. چون ناکامی‌های راهِ امروز، حاصلِ آموخته‌های مکتبِ او است، پس مردود است. در این مسیر، آراءِ شریعتی محاکمه می‌شود، و دریغ از دریچه‌ای که نور را به روی تاریک‌خانه‌ی کسانی بگشاید، که از مسببانِ شکست‌ها و ناکامی‌های اجتماعی‌اند. گاهی، راه مشکل نیست، رهرو مشکل دارد، اما عجب که، همگان، سنگ بر سینه‌ی راه می‌زنند، و راه را سببِ بی‌کفایتی‌های راهرو می‌دانند.

به جز عده‌ای، که هم‌چنان منتقدانِ بااخلاق و متعادلِ آثار و اندیشه‌های دکتر شریعتی هستند، افرادی دیگر، از زاویه‌ها و منظرهای مختلفی، شریعتی را، نه به نقد، بلکه، به استهزاء گرفته‌اند. آنها اغلب کسانی‌اند که، تاریخ، یا حتی حکایت‌های دبستانی تاریخ را هم نمی‌خوانند، و نمی‌دانند که، قوانینِ طبیعی‌ی حاکمِ بر زندگی‌ی بشر، طوری عمل می‌کنند که، هر حکمی که به ناحق بر کسی روا می‌شود، دیر یا زود، ناروایی‌اش را، در زندگی‌ی صاحب‌ِ حکم نیز جاری می‌کند. آنها اغلب کسانی‌اند که، این نوشته‌ها را نمی‌خوانند، و نمی‌دانند که در پسِ هر استهزاء، هر هتاکی، و هر حرمت‌شکنی، که نسبت به دیگری روا می‌دارند، خاکِ زیرِ خانه‌ی خود را شُل‌تر می‌کنند، تا فرزندان‌شان یاد بگیرند که، می‌توان به سادگی به روی پدر هم تیغ کشید، چون آموزه‌های او، به دردِ زندگی فرداها نخورده است.


از دیدگاهِ ارتباطاتِ جمعی :

ظرفیتِ وسایلِ جدید، بی‌ظرفیتی‌ی کاربرانِ جدید

وسایلِ ارتباطی‌ی جدید با خود سنتِ خلاصه‌گویی و خلاصه‌خوانی را آورده‌اند. کاربرانِ تلفن‌های همراه، با ارسالِ جمله‌هایی کوتاه از اندیشمندان، چنان لذتی نصیبِ خود و دیگری می‌کنند، که انگار، همه‌ی آثارِ آن اندیشمندان را، یک‌جا، و در چند جمله، مطالعه کرده‌اند! کاربرانِ وسایلِ ارتباطی‌ی جدید، ضعف‌ِ خود در کمبودِ فرهنگِ مطالعه، و دوستی‌ی با کتاب و کتابخوانی را، در پوششی فضل‌فروشانه، مخفی می‌کنند، و به جای آن، با تفاخر، جملاتِ ادبی و گلچینی از آثار و اندیشه‌های بزرگان را تحویل یکدیگر می‌دهند.

تحریفِ جملاتِ بزرگان کم‌کم آغاز می‌شود. جملاتِ نغزِ اندیشمندان و نویسندگان، با نامِ اشتباه، یا حتی بی‌ نام، مبادله می‌شود. روزانه میلیون‌ها پیامک، حاوی پند و اندرز، بدیهی‌ترین نکته‌ی اخلاقی را، که حفظِ حق و حقوقِ مولفان، و دستِ‌کم ارجاعِ به نامِ آن‌ها است، زیرِ پا می‌گذارد، و راهی‌ی میلیون‌ها دستگاهِ موبایل و میلیون‌ها خانه می‌شود. از بهترین آرزوها و اخلاقی‌ترین پندها گرفته، تا لطیفه‌های شنیع و جملاتِ رکیک، همه پشتِ سرِ هم می‌نشینند، و ملغمه‌ای زشت، ناهمگون، و غیرقابلِ شناسایی، در فرهنگِ امروز، پدید می‌آورند. وقتی جوک‌‌های سخیف در "این‌باکسِ" تلفن‌های همراه هم‌نشینِ پندهای اخلاقی می‌شوند، ناممکن نیست که لطیفه‌ای رکیک به نامِ دکتر شریعتی ارسال شود، و در پایانِ پندی اخلاقی، نامِ یک ستاره‌ی دنیای برهنگی قرار گیرد، که اینجا دنیای درهم نوردیدنِ مرزهاست، و اگر هنوز مرزی هست، آن "چهار دیواری اختیاری" است. وقتی این‌باکس‌ها باز می‌شود، بوی تعفنِ داخلِ آن، دیگر نه گاندی را می‌شناسد، و نه شریعتی را. انبوهی از پیام‌های نامرتبط در هم می‌لولند، و صاحبِ تلفن را به شوخی‌های بی‌ حد و مرزِ با دیگران دعوت می‌کنند، که این جا سپهرهای شخصی در هم آمیخته، و "آگُرایی" بی‌ در و دروازه، برای تولیدِ محتوای بی‌محتوا، شکل گرفته است.


از دیدگاهِ نظریه‌ی توطئه :

کار کارِ انگلیس‌هاست!

عده‌ای، بر این باورند که، دست‌هایی در کار است، تا تیشه به ریشه‌ی داشته‌های معنوی‌ی جامعه بزند، و منابعِ فکری را از درون تهی کند. تهاجمِ فرهنگی، که روزگاری صدورِ محصولاتِ خاصِ ادبی، هنری، و فرهنگی، به کشورهای در حالِ توسعه را هدف قرار داده بود، حالا نسخه‌ای دیگر برای جوانانِ این جوامع می‌پیچد، و آن، بی‌اعتبار کردنِ بزرگان، معلمان، استادان، روشنفکران، و جریان‌سازانِ تاریخ است، تا به این وسیله، هر حرکتی را، که پشتِ آن فکر و اندیشه خوابیده، بی‌اعتبار کند، و جوانان را، که منشاء خیزش‌های اجتماعی‌اند، به هر حرکتی بدبین و منفعل کند.

در این‌ که سرمایه‌های فکری‌ی کشورهای جهانِ موسوم به سوم، همواره در معرضِ گرفتارشدن به مخدراتِ گونه گونِ جهانِ اولی‌ها بوده‌‌اند شکی نیست، اما، چه نیازِ به دشمن، وقتی دوست نیز دشمن است؟ در این زمانه، که حرمتِ بزرگان به دست خودی‌ها هتک می‌شود، آن هم، نه تنها در عالَمِ نقد و نقادی، نه فقط در مصدرِ درس و دانشگاه، بلکه حتی در تاکسی‌ها و صفِ اتوبوس‌ها و ازدحامِ ایستگاه‌های مترو، در چنین زمانه‌ای، بهتر آن که به جای پیدا کردنِ مقصر در خارج از مرزهای فیزیکی و خاکی، کمی هم در آینه نظر کرد.


تاریخ انتشار : ۲۷ / مرداد / ۱۳۹۱

منبع : سایت رسمی دکتر شریعتی
___________________________
ویرایش : شروین یک بار
.
31_07_2014 . 03:49
#6
نشانه‌ای از شکستِ عزتِ نفسِ جمعی



نام مقاله : نشانه‌ای از شکستِ عزتِ نفسِ جمعی

نام نویسنده : حسین نوری‌نیا

موضوع : درباره‌ی پیامک‌های شوخی با شریعتی


در چند ماهِ اخیر، جُک‌هایی رواج یافته است که، به نحوی، به دکتر علی شریعتی بازمی‌گردد. این‌ که چه حکمتی در پسِ این مُد زبانی است، و آیا اصلاً‌ حکمتی در پسِ آن هست یا صرفاً مطایبه‌ای است که جامعه‌ی درمانده از خوشی را به خود جلب کرده است، جای تأمل و گفت‌وگو دارد.

جُک را می‌توان فراگیرترین طنز و فُکاهه‌ی شفاهی در عرصه‌ی فرهنگِ پنهانِ جامعه دانست. تقریباً هیچ جامعه‌ای از آن بَری نیست، هر چند ممکن است به جهتِ تفاوت‌ در ویژگی‌های فرهنگی‌ی جوامع، جُک‌های جامعه‌ی الف، موجبِ خنده‌ی اعضای جامعه‌ی ب نشود، و یا بالعکس. این امر، از آنجا ناشی می‌شود که، جُک، دارای ساختاری دوگانه، همراه با پیچیدگی‌ها و گاه گژتابی‌های زبانی است، که صراحتاً تابوهای زبانی و فرهنگی را، با نوعی وارونه کردنِ نظامِ تداعی‌ی معانی، می‌شکند، و این نکته‌ی ظریف، در فرهنگ‌ها و زبان‌های گوناگون، به شیوه‌های متفاوتی، رُخ می‌نماید.

در فرهنگِ فارسی، ما با طنز، هزل، فکاهه، و هجو مواجهیم، که بخشِ قابلِ توجهِ آن شفاهی است. بخشی از این منابعِ فرهنگی، حتی هزل‌ها، به صورتِ مکتوب در آمده است، مانندِ هَزلیاتِ سعدی، که البته در چاپ‌های بعد از انقلاب عمدتاً حذف شده است، و رفته رفته جامعه نسبت به هزلیاتِ این استادِ سخن و ادبِ فارسی بیگانه می‌شود. هر چند بینِ طنز، هزل، فکاهه، و هجو، تفاوت‌هایی وجود دارد، ولی، در همه‌ی آن‌ها، نوعی به تمسخر گرفتن و شوخی کردن، با کارکردِ انبساطِ خاطر و مطایبه، ملاحظه می‌شود. جک‌های شریعتی را نیز باید در این قالب دید، چون، در چارچوبِ زبانی‌ی جامعه‌ی ایرانی شکل گرفته است. اما، این جک‌ها، چه چیزی را به تمسخر و شوخی گرفته‌اند؟

این جک‌ها را می‌توان بر حسبِ مرجعِ آن‌ها، در پنج گروه جای داد:

۱. سخنانی از شریعتی (مانند: مشکلِ ما فرارِ مغزها نیست، ماندن چس مغزهاست. شریعتی در دانشگاه دارقوزآباد).

۲. اعمال شریعتی (مانند: خرپ خرپ خرپ. شریعتی در حالِ خیار خوردن).

۳. سخنانِ افرادِ مرتبط با شریعتی (در این وضعیتِ نکبت‌بار، مصلحت آن است که عزت‌مندانه، حکمتِ این زندگی‌ی ذلت‌بار را دریابیم. راننده‌ی دکتر شریعتی پس از شنیدنِ خطبه‌های نماز جمعه).

۴. واکنشِ اشیای مرتبط با وی (مانند: دربِ خودرو باز است. سمندِ دکتر شریعتی)

۵. واکنشِ حیواناتی که شریعتی هیچ‌گاه نگهداری نمی‌کرد (مانند: ترجیح می‌دهم روی تخم‌هام باشم و به ۷ هزار تومان فکر کنم، تا توی قصابی باشم، و ۷ هزار نفر به من فکر کنند. مرغِ دکتر شریعتی).

در مجموعه‌ی جک‌های غیرقومی، جک‌های شریعتی، پس از جک‌های پَ نه پَ، و جک‌های مربوط به یکی از شخصیت‌های سیاسی، از جمله جک‌هایی است که، به صورت مجموعه‌ای و دنباله‌دار، تولید می‌شود، و به مثابه‌ی مُد جک، فضای پیامک‌ها، و بخشی از گفت و گوهای روزانه‌ی برخی از شهروندان را فراگرفته است. به طوری که، هم‌چون امری اجتماعی نمود یافته است. پیش از این، در یکی دو سالِ اخیر،‌ جمله‌های قصار و قابلِ تأملی در ایمیل‌ها و پیامک‌ها دست به دست می‌شد، که برخی از آن‌ها از شریعتی نبود. گوینده آن‌ها ناشناس بود، و یا افرادِ شناخته‌‌شده‌ی دیگری بودند، ولی، چنین به نظر می‌رسد، که برای مشروعیت‌بخشی و اثربخشی‌ی بیش‌تر، و یا از روی ناآگاهی، این جمله‌ها به شریعتی نسبت داده می‌شد. در پاسخ به انتشارِ این جمله‌ها، در فیس بوک، صفحه‌ای باز شد، و یکی از فرزندانِ ایشان، به همراهِ تنی چند از دوست‌داران، این جمله‌ها را جمع‌آوری، و حتی‌الامکان منابع و مراجعِ آن را شناسایی و معرفی کردند. وقتی تب و تاب این جمله‌ها خوابید، مُدِ گفتاری جک‌ها، به سمتِ شریعتی سوق یافت، و او را دست‌مایه‌ی شوخی‌ها کرد. جالب آن‌ که، محتوای این جک‌ها، برخلافِ جک‌هایی که برای شخصیت‌ها ساخته می‌شود، عمدتاً سمت و سویی غیرشخصی یافته‌اند، و نمی‌توان در آن‌ها هجوِ شریعتی را یافت. حتّی آن‌جایی که جک‌ها به هزل پهلو می‌زند، شریعتی مستقیماً خطابِ آن نیست، و از نامِ او بیش‌تر برای دوگانگی‌های ساختارِ جُک و غافل‌گیری‌ی شنونده استفاده شده است. هر چند هجوِ آرمان‌ها در این جّک‌ها موج می‌زند. در این باره می‌توانم به نکات زیر اشاره کنم.

۱. وقتی اولین جُک درباره‌ی شریعتی را شنیدم، به جهتِ علاقه و تعلّقی که به او دارم، به دوستان گفتم، هر چند کاری سخیف است، و چنین جک‌هایی در شأنِ شریعتی نیست، ولی این‌ها حکایت از زنده بودن و حیاتِ جاری‌ی او در جامعه‌ی ما دارد. شریعتی روشنفکری است که، پنج دهه، بخشی از حیاتِ ذهنی‌ی جامعه‌ی ما را به خود مشغول داشته است. هنوز کتاب‌های او جزو پرفروش‌ترین کتاب‌ها محسوب می‌شوند، و هنوز اگر مراسمی به یادِ او برگزار شود، جزو پراستقبال‌ترین و پرمخاطب‌ترین مراسم می‌شود. این امر، نشان از آن دارد که، ما هم‌چنان خود را مدیون و مرهون، و گاه، طلبکار از او می‌دانیم. اما، فضای سخیفانه‌ی شکل‌گرفته در موردِ او، حکایت از در عرض قرار گرفتنِ روندِ جامعه، با آرمان‌های روشنفکری‌ی او دارد. در دهه‌های پیشین، روندِ کلی و خواسته‌های اجتماعی، کم و بیش، در طولِ آرمان‌های روشنفکرانه‌ای بود، که انقلاب به آن اتکا داشت. به عبارتی دیگر، در دهه‌های گذشته، حیاتِ جامعه و حیاتِ روشنفکری‌ی دینی، به یکدیگر پیوند خورده بود، از این رو، هم آرمان‌های آن‌ها، و هم آن روشنفکران، از جایگاهی برخوردار بودند، که به لحاظِ اجتماعی، شوخی با آنان پذیرفته نمی‌شد. اما، روحِ زمانه‌ی دهه‌ی نود، فاقدِ چنین ویژگی‌ای است، از این رو، شریعتی را، در عرضِ خود می‌بیند، نه این‌که بخواهد خود را در طول و دنباله‌ی شریعتی بیابد و معرفی کند.

۲. در دهه‌ی جاری، و به‌ویژه، در نسلِ کنونی، نوعی دم‌غنیمتی، خوش بودن، پشت کردن به برخی از هنجارها و ارزش‌های اجتماعی، بریدن از آرمان‌های دهه‌های چهل و پنجاه که به انقلاب منتهی شد، و کین‌خواهی از سنّت، و تقابلِ با قدرتِ مستقر، موج می‌زند. دست انداختنِ شریعتی، نوعی دم غنیمتی و چنگ زدنِ به خوشی، به هر بهانه‌ای، در شرایطِ دشوارِ زندگی است. نوعی حکایت از واگشتِ امرِ اجتماعی به سوی امرِ شخصی دارد. مواجهه‌ی جامعه با بحران‌های گوناگون، و کاهشِ توانِ جامعه در بازتولیدِ ارزش‌ها و آرمان‌های اجتماعی، بر این دم‌غنیمتی، و یافتنِ بهانه‌های سرخوشی، و سوق یافتن به ترجیحِ امرِ شخصی بر امرِ اجتماعی، افزوده است. اما، به جهتِ وجهِ پارادوکسیکال‌اش، دوباره به امری اجتماعی بدل می‌شود.

شریعتی، برای جامعه‌ی ما، امری اجتماعی محسوب می‌شود، که گویی اکنون می‌توان آن را به امری شخصی بدل کرد، و در بازی‌ها و شوخی‌های روزمره جایش داد، ولی، به جهتِ رویکردی که در این جُک‌ها وجود دارد، حیاتِ طیبه او در جامعه، جریان و سیلانِ خود را هم‌چنان دنبال می‌کند. او هر چند نمادِ همان آرمان‌ها و آرزوهایی است که به انقلاب منتهی شد، ولی، به جهتِ برخی ویژگی‌های دیگرش، مانند روشنفکری، نوعِ تحصیلات، و نوع پوشش، و... در این جک‌ها، از بغض و کین به دور مانده است. به همین جهت، برخلافِ جک‌های مربوط به شخصیت‌های سیاسی، در این نوع جک‌ها، تنفر از شریعتی ملاحظه نمی‌شود. بلکه برعکس، نوعی دوست داشتن و همراهی‌ی عاطفی با او در آن‌ها پنهان است.

۳. اهمیت یافتنِ زندگی، و قد علم کردنِ آن در مقابلِ آرمان‌ها، به جهتِ به تعویق و تعلیق افتادنِ آن‌ها، و فرو کاسته شدنِ تعهداتِ اجتماعی، و نیز، از شدّت افتادنِ ارزش‌های اجتماعی‌ی پیشین، حکایت از جامعه‌ای خسته دارد، که تلاش می‌کند از هر امرِ جدی، برای مطایبه و شوخی استفاده کند. سوی دیگرِ این ماجرا اما، ناشکیبایی، پایین آمدنِ آستانه‌ی تحمّل، و تندمزاجی‌ی اجتماعی است، که در برخوردهای تند و خشنِ روزمره، در قبالِ رویدادهایی بس کوچک و بی‌ارزش، رخ می‌نماید. نه حفظِ حرمتِ بزرگان و نقش‌آفرینانِ حیاتِ اجتماعی‌مان جدی انگاشته می‌شود، و نه احترام به یکدیگر، و صبوری ورزیدن در برابرِ اتفاق‌های جاری و عادی‌ی روزمره. هم شریعتی دست‌مایه و بازیچه‌ی زبانی برای لحظه‌ای فراغت از فشارِ ناتوانی در بازتولیدِ ارزش‌ها می‌شود، و هم اتفاقی کوچک، هم‌چون ترمز و بوقی نابه‌جا و تنه‌خوردنی بی‌قصد، برخوردِ تندِ زبانی و گاه فیزیکی را با خود به همراه دارد، و تمامِ آن ادعاهای اخلاقی، به یک باره هم‌چون دودی به هوا می‌رود. این دو، هر چند در ظاهر متفاوت می‌نمایند، ولی، در نظرم، نشانه‌های ضعفِ جمعی در بازتولیدِ ارزش‌های اجتماعی است.

۴. مّدگرایی نوعی رفتارِ جمعی است. عکس‌العملِ افراد، در برابرِ رفتارِ جمعی، به عواملِ گوناگونی بستگی دارد. عزتِ نفس از عواملی است که در این زمینه اثرگذار است. افراد با خودپنداره‌ی آسیب‌دیده و ضعیف، به راحتی تحتِ تأثیرِ رفتارِ جمعی قرار می‌گیرند. عزتِ نفس، تنها امری فردی نیست، بلکه، ما با عزتِ نفسِ جمعی، و ملّی نیز، مواجه هستیم. آسیب‌دیدن و تضعیفِ عزتِ نفسِ جمعی، نقشِ مؤثری در برخی از رفتارهای مدگرایانه، و تضعیف و گریز از هویتِ اصیل دارد. حال در نظر بگیرید که شریعتی بخشی از هویتِ معاصرِ جامعه‌ی ما شده است. ما، با او، بهتر معرفی و شناخته می‌شویم، تا بی‌ او. اما، جامعه‌ای که آرمان‌هایش را گم کرده باشد، و یا توانِ پیرایش و بازتولیدِ آن‌ها را نداشته باشد، و یا به عمد، و به بهانه‌ی زندگی کردن، و دمی خوش بودن، آن‌ها را از حیاتِ جاری‌ی خود کنار گذارده باشد، به نحوی، عزتِ نفسِ جمعی‌اش تضعیف شده است. در چنین وضعیتی، رفتارِ جمعی، جماعت را، بی‌ هیچ اعتراضی، به سوی خود می‌کشد. جک‌های شریعتی، نوعی رفتارِ جمعی است، که از عزتِ نفسِ جمعی‌ی آسیب‌دیده، تولید می‌شود، چرا که، به راحتی، عنصرِ هویت‌بخش‌مان را، تا عرصه‌ی هزل، به بازی گرفته‌‌ایم (این نکته موردِ اشاره‌ی دوستم آقای خلیلی بود).


تاریخ انتشار : ۱۴ / شهریور / ۱۳۹۱

منبع : سایت رسمی دکتر شریعتی
___________________________
ویرایش : شروین یک بار
.
31_07_2014 . 03:56
#7
همیشه نمی‌توان توقعِ به‌به و چه‌چه داشت



نام مقاله : همیشه نمی‌توان توقعِ به‌به و چه‌چه داشت

نام نویسنده : فریدون مجلسی

موضوع : درباره‌ی پیامک‌های شوخی با شریعتی


پرسش این است که، چرا شوخی‌هایی، با نسبت دادنِ مطالبی اغلب طنزآلود، به نامدارانی مانند دکتر شریعتی، به صورتِ اس‌ام‌اس یا پیام‌های ایمیل، مبادله می‌شود.

در برابرِ چنین مسائلی، همیشه برایم در درجه‌ی نخست این نکته مهم است، که آیا موضوعِ موردِ بحث اصولاً مطرح است و حقیقت دارد یا نه. در این باب، شخصا گواهی می‌دهم که، موضوع مطرح است. اهلِ اس‌ام‌اس نیستم، ‌اما، روزانه در حدود صد پیامِ ایمیل دریافت می‌کنم، که بسیاری از آنها را هم می‌خوانم. در سال‌های اخیر، به طوری فزاینده، با انتقال‌های ثانویه‌ی این گونه پیام‌ها،‌ یعنی فوروارد کردنِ مکررِ آن، مواجه شده‌ام. فقط هم مربوط به دکتر شریعتی نیست،‌ دکتر حسابی هم هست، و غیره. مضمونِ برخی فقط جنبه‌ی شوخی دارد. یعنی کاریکاتوریزه کردنِ برخی تکیه‌کلام‌ها،‌ رفتارها،‌ عادات،‌ نوع استدلال درباره‌ی عقاید و طرزِ بیان. این‌ها مطالبی است که، اگر در مقابلِ خودِ شخصِ موردِ نظر نیز گفته شود، فقط می‌تواند موجبِ انبساط شود، مگر این‌که، به دلائلی، از قبیلِ بسیار مهم پنداشتنِ خود، یا نداشتنِ ظرفیتِ لازم، ‌آن را اصولاً اهانت‌آمیز تلقی کند. در همه جای دنیا هم، از این گونه شوخی‌ها می‌شود. و‌ ای بسا، در لابه‌لای آن، انتقادها و خواسته‌هایی نیز مطرح می‌شود،‌ و گاهی، نتیجه هم گرفته می‌شود. کسی که در جایگاهی رفیع قرار می‌گیرد، باید خودش را، برای انواعِ برخوردهای کسانی که به نوعِ دیگری می‌اندیشند نیز، آماده کند. همیشه هم نمی‌شود توقع داشت که همه‌ی مردم برایتان به‌به و چه‌چه بگویند! بالاخره، شهرت،‌ عوارضی هم دارد!

درباره‌ی دکتر شریعتی،‌ به نظرِ من، که از چهل سالِ پیش ناظر و شاهدِ طی‌ی مراحلِ مختلفِ نامدار شدنِ او بوده‌ام، گذشته از آن گونه طنزها و شوخی‌ها، ‌که به گمان من اگر می‌بود،‌ از آن گروه کسانی بود که از شنیدنِ آنها، اگر بیش از دیگران خشنود نمی‌شد، دستِ‌کم نمی‌رنجید. من با او فقط از روی آثارش آشنا بوده‌ام، و اغلب نیز مانند او نمی‌اندیشیده‌ام،‌ و همیشه او را دارای روحِ لطیف در حدِ شاعرانه دانسته‌ام. شاعری با اعتقاداتِ عمیقِ مذهبی، و کسی که کارش به نقد کشیدن است، پس، باید موردِ نقد هم قرار گیرد، و پاسخگو باشد، ‌و چنین نیز بود. تا وقتی که زنده بود، خود پاسخگوی نقدها و انتقادهایش بود، اما، نقد و انتقادِ چنین شخصیتی، پس از مرگ‌اش نیز ادامه می‌یابد، ‌یعنی، در زمانی که دیگر نیست تا پاسخگو باشد، و چه بسا، سخنانی مطرح می‌شود، که ابداً ارتباطی با او و افکارش ندارد. این‌ها است که به صورتِ طنز،‌ عقده‌گشایی،‌ یا شوخی‌های بعضاً دور از انصاف، منعکس می‌شود.

آنچه به عقاید و پندارهایش مربوط می‌شود، معمولاً در کتاب‌ها یا جراید انعکاس می‌یابد، و نیازی به پیام و پیامک ندارد. آن نقدها یا بی‌ پاسخ می‌ماند،‌ و یا طرفدارانِ بی‌شمارش، به فراخورِ حالِ خود، پاسخ‌هایی در همان مراجع می‌دهند، پس، از موضوعِ بحثِ ما خارج است. این‌ که از شریعتی با صفتِ "چنان شخصیتی" نام می‌برم، برای این است که، از سال‌های پیش از انقلاب، به عنوانِ عابر، شاهدِ راه‌بندان‌هایی بودم که بعضی روزها در محله‌ی چالهرزِ جاده‌ی قدیمِ شمیران، یعنی مقابلِ حسینیه‌ی ارشاد، پدید می‌آمد، و می‌گفتند: مردی هنوز جوان، به نامِ دکتر علی شریعتی در آنجا سخنرانی می‌کند، نوعی سحرِ شاعرانه در سخنان‌اش بود! فقط جاذبه‌ی او نبود، ‌دافعه‌ی قدرتِ حاکم نیز، نفوذِ تبلیغی‌ی او را، دو چندان می‌کرد. شاهد بودم که، چگونه برخی از شنوندگان‌اش، به منطقِ او رجوع می‌کردند، و برخی، ‌خصوصاً از زنان و مردانِ آن محله‌ی اغلب بازاری‌نشین، می‌گفتند که حرف‌های خیلی قشنگی می‌زند! بی‌آنکه بدانند چه گفته بود. و باز هم به محفل‌اش می‌شتافتند، تا از قشنگی‌ی سخنان‌اش بهره‌مند شوند.

بعدها، در خارج از کشور، نشریاتِ اسلامی، و گاهی کتاب‌هایی از او، که بیش‌تر بازنویسی‌ی سخنرانی‌هایش بود، با پست یا به وسیله‌ی دوستان، به دستم می‌رسید. احساسِ من این است که، شنیدن‌اش موثرتر از خواندن‌اش بوده است. سپس، در زمانِ انقلاب، که دیگر نبود، ‌اما نام‌اش همه‌جا بود، پوسترهایش همه‌جا بود،‌ "معلمِ شهیدِ ما" گویی موتورش هنوز بسیار روشن بود! اما طرفداران‌اش، در طیف‌های کوناگونِ چپِ چریکی، چپِ مذهبی‌ی غیر چریکی،‌ میانه‌رو و اصلاح‌طلب، و برخی محافلِ دستِ راستی، که سعی می‌کردند خود و اعتقادات‌شان را با زمانه آشتی دهند، وجود داشتند.

پس از انقلاب نیز، کشمکش بر سرِ او ادامه یافت. طرفداران‌اش، هر گروه، سرنوشتی یافتند، و با پراکندگی‌ی پیروان‌اش، صدای منتقدان‌اش رساتر شد. اکنون، اکثریتِ مردمِ ایران، آن روزها را ندیده‌اند، و به یاد نمی‌آورند! و شاید تاثیرگذاری عظیمی را، که موجبِ تبدیلِ او به "چنان شخصیتی" شد، درک نمی‌کنند.

با این صحنه‌آرایی، می‌خواستم بحث را به دلائلی واکنشی برسانم، که به رواجِ این گونه پیام‌ها انجامیده است. شیفتگانِ شریعتی،‌ هم‌چون شیفتگانِ مصدق، از شخصیت‌های ستودنی‌ی خودشان، اسطوره‌سازی می‌کنند. داستان‌ها به آنها نسبت می‌دهند، خاطراتی به یاد می‌آورند، به مسائلِ شخصی و خصوصی،‌ به مهربانی‌های آنها، مانند ناراحتی از این‌که روزی به نگهبانان‌اش به جای نصفِ طالبی یک قاچ داده بودند و ناراحت شد، و روزی که خربزه‌ی تعارفی دوستی را پس فرستاد تا این گونه وصله‌ها با او نچسبد، و نظایرِ آن، مرسوم می‌شود. همین اسطوره‌سازی‌ها، ایجادِ واکنش می‌کند.

طی سال‌های اخیر، ظاهراً طرفدارانِ شریعتی، بارها در میانِ جملاتِ قصارِ بزرگانِ تاریخ، از افلاطون و ارسطو تا هگل و نیچه و ژان پل سارتر و انیشتن و غیره، جملاتی از دکتر علی شریعتی، و بعضاً ‌دکتر حسابی نیز، قرار داده بودند. نمی‌دانم این کار از سوی طرفداران بوده، یا شیطنتی در کار بوده است، اما، تا جایی که به یاد دارم، نخستین پیام‌ها از آنجا آغاز شد، خصوصاً‌ که، آن گونه جملاتِ آشنا، در اصل متعلق به کسان دیگری بوده است، و این کار، نخستین واکنش‌ها را به بار آورد.

مثلاً چند سال پیش، پیامی به انگلیسی دریافت کردم، از قولِ شخصی به نام دکتر حسین استاد روابطِ بین‌الملل در دانشگاهی در پاریس،‌ که می‌گوید: روزی در پایانِ کلاسِ دوره‌ی دکترا، دانشجویی از من پرسید: استاد! این جهانِ سومی که این قدر از آن سخن می‌گویید کجا است؟ و من که عجله هم داشتم، گفتم: "جهانِ سوم آنجایی است که، اگر کسی بخواهد کشورش را آباد کند، خانه‌اش خراب خواهد شد،‌ و اگر بخواهد خانه‌اش را آباد کند، کشورش خراب خواهد شد". و می‌افزاید، بعداً هم که سرِ فرصت به آن می‌اندیشم، پاسخی بهتر از این نمی‌یابم. بعدها، بارها همین پیام، با انتساب به دکتر حسابی، به دستم رسید، که روزی در کلاسِ درس، دانشجویی از دکتر حسابی پرسید: جهانِ سوم چگونه جایی است! بی‌آنکه بیندیشند که اصلاً این مقولات چه ربطی به کلاس فیزیک یا ریاضی‌ی دکتر حسابی دارد! یا ماجرای میهمانی رفتن انیشتن سرِ سفره‌ی هفت سین دکتر حسابی و غیره. یا افسانه‌هایی که مانندِ داستان‌های حضرتِ سلیمان به مرحوم مصدق نسبت می‌دهند.

این گونه طرفداری‌های شیفتگانِ خام، ایجادِ واکنش می‌کند!‌ آن هم برای "نسلِ جدید"، که از هرچه آزرده شود، دنبالِ کسی می‌گردد که او را مسئولِ داشته‌ها و نداشته‌های خودش بداند، و دستِ‌کم زورش به انتقادِ از او می‌رسد! اینان فقط می‌دانند که دکتر شریعتی معلمِ بزرگِ انقلاب بوده است، و ضمناً ‌انتقادِ از او بی‌خطر است، و بر خلافِ دیگران، متولی‌ی خاصی هم ندارد، پس، رنجش‌های گوناگونِ خودشان را، از گرانی گرفته تا روابطِ بین‌المللی، و از فشارهای زندگی‌ی خصوصی و سخت‌گیری‌های فصلی‌ی برخی نیروها در خیابان و دانشگاه و دیش و دامین و کافی نت و قلیان و غیره را، یک‌سره بر سرِ شریعتی خراب می‌کنند. چون، دیواری کوتاه‌تر از دیوارِ این معلمِ اسطوره‌ای نمی‌شناسند.

شریعتی انسانی بود که تازه در آغازِ راهِ شکوفایی‌ی اندیشه قرار داشت، مصدق سیاستمداری بود که خدمتی بزرگ و خطاهای انسانی بسیار کرد، دکتر حسابی استادی خوب و با استعداد بود که نتوانست بین مقامِ علمی و مقامِ اداری، ریاستِ دانشکده و وزارت و سناتوری، تلفیقی معقول ایجاد کند، اسطوره‌سازی از این گونه اشخاص، به شخصیت و ارزشِ واقعی و انسانی‌ی آنان نیز آسیب می‌رساند!


تاریخ انتشار : ۰۰ / ۰۰ / ۰۰۰۰

منبع : سایت رسمی دکتر شریعتی
___________________________
ویرایش : شروین یک بار
.
31_07_2014 . 04:07
#8
چرا شریعتی پیامکی شد؟



نام مقاله : چرا شریعتی پیامکی شد؟

نام نویسنده : پژمان موسوی

موضوع : درباره‌ی پیامک‌های شوخی با شریعتی


"... هیچ وقت نه کسی رو ببخش، نه بدی‌هایش رو فراموش کن. بذار سر فرصت دهنِ‌شو سرویس کن..."! (دکتر علی شریعتی با اعصابِ داغون)

حتما شما هم مثلِ من در طول ماه‌های گذشته، پیامک‌هایی را به نقل از دکتر علی شریعتی دریافت کرده‌اید، که همگی در یک ویژگی مشترک هستند:

طنز! نه فقط پیامک‌ها، که تقریباً تمامی‌ی فضاهای دنیای مجازی و شبکه‌های اجتماعی سرشار است از جملاتی این چنین. جملاتی که، کسی نمی‌داند، از چه زمانی، و چرا، این‌چنین بی‌پروا، دکتر علی شریعتی را نشانه رفته‌اند، و شخصیتِ او را به طنز درآورده‌اند. سخن هم، البته، صرفاً از شریعتی نیست، چرا که این کار، با شخصیت‌هایی مثل کوروش و... هم صورت می‌گیرد، ولی، شدت و کیفیتِ جملاتِ نسبت داده‌شده به شریعتی، با هیچ کدام از این شخصیت‌ها قابل مقایسه نیست.

سالِ قبل وضعیت اما متفاوت بود. در آن زمان، جملاتی که به غلط به شریعتی نسبت داده می‌شد، حاوی‌ی مضامینِ بلندِ انسانی بود، و تنها لحنِ کلام آغشته به طنز بود، و از همین رو هم بود که، سوسن شریعتی، دختر دکتر علی شریعتی، در یادداشتی که همان زمان درباره‌ی این موضوع نوشته بود، به این نکته اشاره کرده بود که: مگر "چه کیفیتی در نگاه و نوعِ زندگی و شخصیتِ این متفکر وجود دارد که باعث می‌شود بنویسند و به گردن او بیندازند؟". او هم‌چنین، با دقتی ژرف، و ریزبینی‌ی خاصی که همواره در نوشته‌هایش هست، اضافه کرده بود که: "این جملات تنها شباهت به یک حال و هوا دارند، به نوعی نثر، نوعی نگاه، نوعی موقعیت. هرکس هرچه دلِ تنگ‌اش می‌خواهد می‌گوید، و به او نسبت می‌دهد، و این دلتنگی‌ها غالباً از جنسِ عشق است، و دین و سیاست، و عبور از خطِ ممنوع، و...".

امروز اما، صحنه متفاوت است، بسیار هم متفاوت. امروز از آن دلتنگی‌ها خبری نیست، و هر آنچه هست، طنز است و هجو. آن روز، اگر هر کس، هرچه دلِ تنگ‌اش می‌خواست، می‌گفت، امروز، جملات و عباراتی این‌چنین است که، جای آن را گرفته است:

"Aidjwp qmgdatg rdmg rmhda، hmpa gmpam tdgatm mpdawg gwpa amgd adg
جمله‌ی بالا چیست؟ از سخنانِ گوهربارِ دکتر علی شریعتی، که متاسفانه قبل از گفتن، دکمه‌ی "Shift+alt" را فشار ندادند"!

جملات و عباراتی که برخلافِ ظاهرِ ساده‌شان، خبر از یک تحولِ عمیقِ فرهنگی می‌دهند، و نمی‌توان به آسانی از کنارِ آن عبور کرد.


فرضیه‌ها البته زیاد است:

می‌توان فرض کرد که، عده‌ای، در ابتدا، در یک اتاقِ فکر، دور هم نشسته‌اند، و با قصدی قبلی، تلاش برای تخریبِ دکتر شریعتی را، این بار از این زاویه، طراحی کرده اند.

می‌توان فرض کرد که، کاملاً اتفاقی، و بر حسبِ تصادف، فرد یا افرادی، با این فکر که، این کار ممکن است "بامزه" باشد، دست به یک چنین اقدامی زده‌اند، و کارشان به قولِ معروف "گرفته" است.

می‌توان فرض کرد که، مخالفینِ شریعتی، حال یا از طیفِ سنت‌گرایان، یا از طیفِ منتقدین گرایش‌های مذهبی، با این کار، به نوعی خواسته‌اند، شریعتی را، به عنوانِ یک چهره‌ی محبوبِ ملی _ دینی، از اعتبار بیندازند، و ده‌ها فرض کردن‌های دیگر...

می‌توان هم جورِ دیگری به صحنه نگاه کرد:

نسلِ امروزِ ایران، از قهرمان‌پروری و اسطوره‌سازی خسته شده است، و دیگر نمی‌خواهد مثلِ پدران‌اش به دنبالِ قهرمان باشد، بلکه می‌خواهد، خود، قهرمانِ زندگی‌اش باشد، و برای "فردیتِ" خود، بیش از هر چیزی اعتبار و احترام قائل باشد.

حتی اگر این‌گونه هم به صحنه نگاه کنیم، و قضیه را این‌گونه هم ببینیم، باز هم نمی‌توانیم از رواجِ پیامک‌هایی این چنینی، و ساختنِ جملاتی با آن مضامین، دفاع کنیم، بلکه می‌توانیم، رواجِ این پدیده را، دورانِ گذار کوتاهی ببینیم، که نسلِ امروزِ ایران، به زودی سپری‌اش خواهد کرد، و قدم در راهی خواهد گذارد، که هرچه باشد، بی‌شک در آن از توهین و تحقیر خبری نیست. مطمئن باشید.


تاریخ انتشار : ۰۰ / ۰۰ / ۰۰۰۰

منبع : سایت رسمی دکتر شریعتی
___________________________
ویرایش : شروین یک بار
.
31_07_2014 . 04:15
#9
چرخه‌ی اسطوره‌سازی و اسطوره‌زدایی



نام مصاحبه : چرخه‌ی اسطوره‌سازی و اسطوره‌زدایی

مصاحبه با : حسن نراقی

مصاحبه‌کننده : پژمان موسوی

موضوع : درباره‌ی پیامک‌های شوخی با شریعتی


مقدمه :

حسن نراقی جامعه‌شناسی است که دوست ندارد "جامعه‌شناس" خوانده شود. او که شناختِ عمیق‌اش از جامعه‌ی ایرانی را تاکنون در چندین کتاب خود، از جمله، "جامعه‌شناسی‌ی خودمانی"، نشان داده است، همواره تاکید می‌کند که، جامعه‌شناس به معنای آکادمیک آن نیست، و آنچه می‌گوید و می‌نویسد، شناختی است که او پس از مطالعات و تجربیاتِ فراوان، از جامعه‌ی ایرانی به دست آورده است.

حسن نراقی، سال‌ها پیش، در یکی از اظهارنظرهای تامل‌برانگیزش، از پایانِ زودهنگامِ قهرمان‌پروری و اسطوره‌سازی خبر داده بود، و پیش‌بینی کرده بود که، در آینده‌ی نه چندان دور، دیگر مردم ایران، و به‌ویژه، نسلِ جوان‌اش، میانه‌ای با بت‌سازی و قهرمان‌پروری نخواهند داشت.

بررسی‌ی چرایی‌ی جوک‌سازی‌ها و شوخی‌های کلامی و نوشتاری با دکتر علی شریعتی، بهانه‌ای شد، تا در گپ و گفتی با او، از مواضع‌اش در این خصوص، بپرسیم، و این‌که، او صحنه را چگونه می‌بیند. او از یک سو، رواج این پدیده را، نمایانگرِ بی‌مسئولیتی افرادی می‌داند، که نقشِ خودشان را، فقط در نقلِ تکراری‌ی جوک‌های محافلِ شبانه‌ی خانوادگی، و در موردِ همین مشاهیرِ خودساخته‌ی زنده و مرده می‌بینند. و از سوی دیگر هم، تاکید می‌کند که، جامعه، خودش، و به هنگامِ سر رسیدش، برخی اسطوره‌ها را کنار می‌گذارد. متنِ کاملِ گفت‌وگو با حسن نراقی را در ادامه می‌خوانید.


مصاحبه :

س : آقای نراقی! این روزها، در شبکه‌های اجتماعی، و در سطحِ پیامک‌ها، شاهدِ وفور و حضورِ جملاتی طنزگونه نسبت به دکتر شریعتی هستیم. ضمن این‌که، چنین رفتاری، درباره‌ی برخی از شخصیت‌های تاریخی هم، مثلِ کوروش و... و تعدادی از پادشاهانی که، به هر دلیل، و تا به حال، از زیرِ تیغِ انتقادِ عمومی جانِ سالم به در برده بودند، کم و بیش اعمال می‌شود. ولی، شدتِ آن، درباره‌ی دکتر شریعتی، بیش از سایرین است. اساساً رواجِ این گونه طنزپردازی‌ها، و نسبت دادنِ آنها به شخصیت‌هایی از این قبیل را، چگونه ارزیابی می‌کنید؟

ج : بارها گفته‌ام، و حالا شاید کمی بی‌پرواتر تکرار کنم که، بسیاری از افراد، در بینِ ملتِ ما، مسوولیت‌پذیری‌ی بالایی ندارد. به کسی بر نخورد. خودِ من هم یکی از اعضای کوچک یا متوسطِ همین جامعه هستم. اما، واقعیت این است که، بسیاری از افرادِ معمولی‌ی جامعه‌ی ما، زیرِ بارِ مسوولیت نمی‌روند. تمرینِ چندانی برای اِعمالِ غیرِ هیجانی‌ی نظرشان را در کارهای اجتماعی ندارند، و نتیجه‌اش هم، این‌ که، خودتان بارها ملاحظه کرده‌اید، که حتی بینِ تحصیل‌کرده‌های جامعه‌ی ما، هنوز توافقی برای انجامِ یک کارِ کوچکِ حتی غیرِ سیاسی و حتی غیرِ اقتصادی، مثلاً مدیریتِ یک ساختمانِ مسکونی‌ی کوچکِ چند طبقه، و انتخابِ هیاتِ مدیره‌ی آن هم، صورت نمی‌گیرد، و تازه، بعد از انجامِ همان انتخاباتِ کوچک، اگر به منظورِ نظرِ خود نرسند، و حرفِ خود را نتوانند به کرسی بنشانند، به قولِ آنِ مردِ فرزانه، از دیگر همکاران‌شان قهر می‌کنند، و برای آنها کارها را می‌شکنند. اما، از آن طرف، طبیعتاً آرزوهایی هم، بالاخره در جهتِ بهتر شدنِ وضعشان، دارند. پس، در این‌جا، برایشان چاره‌ای نمی‌ماند، جز این‌که، بارشان را روی دوشِ یک قهرمان، یا حداقل، مدعی‌ی قهرمانی بگذارند، که مسئولیت‌لش را انجام دهد، و حتی بجای‌شان فکر کند، تا خودشان احساسِ آرامش بیشتری کنند. تازه این قهرمان‌پروری‌اش را، هم زود، و هم با توقعِ زیاد، و در بعضی مواقع، غیرمعقول، انجام می‌دهد. حالا اگر نتیجه خوب از آب در آمد، که به پای درایتِ خودش می‌گذارد، اما اگر نتیجه‌ی دلخواه‌اش حاصل نشد، آن وقت به راحتی تمامِ کاسه و کوزه را سرِ قهرمان‌اش می‌شکند...

دکتر شریعتی هم، از این قاعده‌ی "من گفته"، مستثنی نیست. کسی که به نتیجه‌ی دلخواه‌اش نرسیده، حالا، بدونِ این‌که گناه را در به‌وجود آمدنِ این وضع، در خودش، جست‌وجو کند، باید یک نفر را برای دراز کردن پیدا کند، و خُب، چه کسی شاخص‌تر از سخنور و ساحرْ کلامی چون دکتر شریعتی.

به هر حال پاسخ‌ام را کوتاه کنم. این گونه واکنش‌ها، از نظرِ من، نه تنها اثری از سازندگی در خود ندارد، بلکه، نمایانگرِ اوجِ استیصالِ افرادی است، که باز هم می‌گویم، نقشِ خودشان را فقط در نقلِ تکراری‌ی جوک‌های محافلِ شبانه‌ی خانوادگی، و در موردِ همین مشاهیرِ خودساخته‌ی زنده و مرده می‌بینند . چرا که، نه بسیاری از این مشاهیر، مشاهیری جدی بودند، و نه به‌رغمِ این سخن‌ها، بسیاری دیگرشان، لایقِ این‌همه سوژه‌ی جوک‌ها شدن. بالاخره، یک روزی ما باید دستمان را به زانوی خود بگیریم، و آموختنِ "آموختن برای خود" را از یک جایی شروع کنیم. باید اول "چگونگی‌ی ایجادِ نیازِ به آموختن" را بیاموزیم. اما اجازه بدهید، در آخرِ پاسخ‌ام، این نکته را هم بر گفته‌هایم اضافه کنم، که ضمنا، از آن طرف هم، فراموش‌تان نشود که، تجربه و سابقه‌ی این مشاهیر، نشان داده است که، به جز استثناء‌هایی، معمولاً زاویه‌ی شیبِ صعود و سقوط‌شان، تقریباً یکسان است.


س : موضوع اینجا است که، محتوای برخی از این جمله‌ها، دارای مفاهیمِ بلندِ انسانی هم هست، و الزاماً طنز نیست، ولی شکلِ مطرح کردنِ آنها به گونه این است، که طنز و شوخی، و نه جدی تلقی می‌شود. از سوی دیگر، هم برخی از این جمله‌ها سراسرِ طنز هستند و هجو. از منظرِ جامعه‌شناختی، بروزِ پدیده‌ی شوخی با دکتر شریعتی و امثالِ او را، چگونه می‌توان تحلیل کرد؟

ج : ببینید! یک آدمِ مطلع و مطلب‌خوانده، با هر دید و قضاوتی که نسبت به هموطنانم باشد، یک نکته را نباید فراموش کند، که این جماعتِ ایرانی، از نظرِ ذوق و قریحه و ظرافتِ طنازانه!، یکی از استثنایی‌ترین‌ها در دنیا است. طنزش هم انواعِ صورِ مختلف را دارد. مثلاً، ملاحظه کنید: در ادبیاتِ فارسی‌ی ما، اصطلاحِ "قدح در لباسِ مدح" داریم، یعنی بد و بیراه گفتن به حریف، در لباسِ ظاهری‌ی امتیاز دادن. از طرف، آن‌چنان تعریف و تمجید می‌کند، که حتی خودش هم اگر اهلِ بخیه نباشد، متوجه نمی‌شود، و بعد از مدت‌ها تازه باید پیدا کند که به کجایش زده‌اند؟ این درست است که، ظاهرِ قضیه نشان می‌دهد که، هموطنِ من، همیشه حوصله و فرصتِ ایستادگی و مقاومت را از خود بروز نمی‌دهد، اما، با همین ظرافت‌های ادبی‌اش، دمار از روزگارِ طرف در می‌آورد. ضمن این‌که، باید اذعان کرد، که در این میان، مقادیرِ قابلِ توجهی از اعتبارش را هم، هزینه می‌کند. بله، متوجه شدم که منظورتان چیست. اما، به هر حال، این هم برای خودش شیوه‌ای است. کمی ناجوانمردانه است، اما وقتی کار به محدودیت می‌رسد، طبیعی است که اخلاق هم کمی رنگ‌اش را ببازد.


س : یک چنین اقدامی به نظر شما آیا بر حسبِ اتفاق صورت گرفته؟ یا ما با یک کارِ سازمان‌دهی‌شده، حالا از طرفِ هر فرد یا گروهی، روبه‌رو هستیم؟ و اگر اتفاقی است، چگونه رواجِ این شوخی‌ها و جملاتِ طنز، به یک باره، تا بدین حد، شدت گرفته است؟

ج : نه. شخصاً گمان نکنم سازمان‌یافته باشد. اما، احتمال‌اش هم صفر نیست. با انبوهی از این موسساتِ جور و واجور و به ظاهر تحقیقاتی!!، که در دنیا به راه افتاده، از این کارها هم محتمل است انجام شود. تست‌های اجتماعی‌ی موسساتِ تحقیقی، بیش‌تر غربی، همواره می‌توانند عاملِ دیگری باشند، که مثلاً بخواهند نقاطِ حساسِ جامعه را کشف کنند. حتماً به یاد می‌آورید، همین چند ماهِ پیش بود که هو انداختند در فلان شب، فلان ساعت، فلان نوشابه، لگوی تبلیغاتی‌اش را قرار است روی کره‌ی ماه بتاباند. خب! این شاید یک تستِ جامعه‌شناسی بود، که ببینند مثلاً چه درصدی از این مردم، و با چه درجه‌ای از زودباوری، قرار است ارزیابی شوند؟ و خجالت‌آورتر این‌که، یک عده‌ای را هم توانستند به بالای پشتِ‌بام‌ها بکشند، که تحصیل‌کرده‌ها هم بینِ آنها کم نبودند. اما، از آن طرف، عاملِ شیوعِ این طنزهای مستقل هم، می‌تواند یک آدمِ با ذوقی باشد، که مخصوصاً با کمکِ این رسانه‌های اینترنتی‌ی امروزه، مضمونی را کوک می‌کند، و روانه‌ی جامعه می‌کند. تا به تناسبِ جذابیت‌اش، بقیه‌ی کارِ توسعه‌اش را، برخی افرادِ دیگر انجام دهند. اما، اصولاً چه فرقی می‌کند؟ نهایت این‌ که، جامعه، خودش، و به هنگام سر رسیدش، برخی اسطوره‌ها را کنار می‌گذارد. باور کنید! برو و برگرد ندارد.


س : این کار از یک‌سو اسطوره‌زدایی از شخصیت یا شخصیت‌هایی مثلِ شریعتی قلمداد می‌شود، و از دید برخی، مثبت...، و از سوی دیگر، تلقی‌ی به استهزاء کشاندنِ یک شخصیتِ مهمِ ملی است، و منفی. در این باره شما چگونه می‌اندیشید؟ آیا این زدودن را، در چارچوبِ همان نظریه‌ای، که خودتان سال‌ها قبل، درباره‌ی پیش‌بینی‌ی اسطوره‌زدایی از شخصیت‌ها، مطرح کردید، می‌بینید؟

ج : ملاحظه بفرمایید! تفاوتی است بینِ اسطوره و بت. اسطوره‌ها معمولاً در لابلای باورهای سمبولیک و تمثیلی‌ی کهنه‌ی فرهنگی و اجتماعی‌ی هر جامعه‌ای جای می‌گیرند، و معمولاً وابسته به دوره‌های گذشته‌اند، و تقریباً بی‌تاثیر بر روزگارِ امروز. در حالی که، بت‌ها و قهرمان‌های خودساخته، معمولاً مربوط می‌شوند به همین دوره‌ی زندگی‌ی خودمان و سرنوشتِ امروزمان، که اگر فرصتی برایشان پیدا شود، تمایلی نشان می‌دهند، که به طرفِ همان اسطوره شدن بروند. بله، هنوز معتقدم، می‌باید جلوی اسطوره شدنِ این قهرمان‌های هیجان‌زده را گرفت. تازه، در درازمدت، به نفعِ خودشان هم هست، و اِلا، به همین روزی می‌افتند که شما اشاره کردید. چه بخواهیم و چه نخواهیم، باور کنید، دور‌ه‌ی آدم‌های استثایی، و یا به تعبیرِ خودم، دوره‌ی غول‌ها تمام شده است.

بارها دیده‌ام، خیلی‌ها، هر روز حسرت می‌خورند که چرا ما دیگر امثالِ بوعلی سینا‌ها و رازی‌ها و عطارها را تولید نمی‌کنیم؟ اجرِ همگی‌شان ماجور، ولی، قطعی بدانید که، امروزه، یک دانشجوی متوسطِ سال‌های آخرِ مدرسه‌ی طب، به مراتبِ سواد و دانش‌اش، از ابوعلی سینا، بالاتر است. این‌ها، فقط به دلیلِ این‌که معدود بودند، به چنین شهرتی رسیدند. این است که، خیلی نباید در فقدانِ بزرگان دلواپسی‌ی جانشین‌شان را داشت. عمرشان دراز باد. اما به هر حال همه‌ی ما یک روز رفتنی هستیم.


س : آقای نراقی! آیا شما هم فکر می‌کنید که، بیش‌ترِ این‌گونه اتفاقات و رویدادها، در فضای مجازی صورت می‌گیرد تا دنیای واقعی؟ و اگر جواب‌تان مثبت است، ممکن است این موضوع را از منظرِ رسانه‌ای و جامعه‌شناختی تحلیل نمایید؟

ج : فکر می‌کنم جوابتان را خودتان هم می‌توانید حدس بزنید. اولاً) بیش‌ترِ اشاعه‌دهندگانِ این‌گونه متلک‌های طناز! گروه‌هایی از جوانان هستند، که هم به نسبتِ دیگران آشنایی‌ی بیشتری با این جعبه‌ی جادویی دارند، و هم‌، چون جوان هستند، خودشان را به حق، در به وجودآوردنِ نابسامانی‌های محتمل، مقصر نمی‌دانند. بنابراین، لااقل، به خیالِ خودشان، تلافی می‌کنند. ضمنِ این‌که، فضای مجازی، قابلیتِ پیگیری، و درنتیجه، الزامِ به پاسخگویی‌اش هم، کم‌تر است.

شروین : دوستان گرامی! این مقاله را صرفاً به خاطرِ درجِ نظراتِ گوناگون درباره‌ی این موضوع در تالار قرار دادیم. وگرنه، از دیدِ من، این جامعه‌شناس!! انسان بیماری است. و در شگفتم که، در کجا درسِ جامعه‌شناسی خوانده است، که حتی، ابلهانه، سطحِ سوادِ بوعلی سینا، در عصری دیگر را، با سطحِ دانشِ قرنِ بیست و یکمی‌ی یک دانشجو، مقایسه می‌کند، و بعد، این دانشجو را، برتر از بوعلی قرار می‌دهد!! / جل‌الخالق!


تاریخ انتشار : ۰۰ / ۰۰ / ۰۰۰۰

منبع : سایت رسمی دکتر شریعتی
___________________________
ویرایش : شروین یک بار
.
31_07_2014 . 04:24
#10
آقا ننویس! (دکتر شریعتی در حالِ جریمه شدن)



نام مقاله : آقا ننویس! (دکتر شریعتی در حالِ جریمه شدن)

نام نویسنده : رضا کلاهی

موضوع : درباره‌ی پیامک‌های شوخی با شریعتی


ساختارِ آگاهی‌ی ما، و نحوه‌ی شناختِ ما از جهان، داستان‌گونه است. یعنی، برای درکِ جهانِ اطرافِ خود راهی نداریم جز آن‌ که اجزای این جهان را از طریقِ روایت‌هایی به هم پیوند دهیم. اما، این‌کار را هر کس به تنهایی، و در خلأ صورت نمی‌دهد. روایت‌های سازنده‌ی جهانِ ذهنیِ فرد، از پیش در فرهنگِ او موجودند. هر فرهنگی مجموعه‌ای است از خطوطِ روایتیِ مشروع، به‌هنجار، و پذیرفتنی. برای درکِ هر جامعه، باید بتوان ذخیره‌ی داستان‌‏های مشروعی که آن جامعه در انبان دارد، و چگونگی‌ی به جریان افتادنِ آن‏ها را دریافت. یکی از ابزارهای اصلی‌ی آموزش‏‌های اخلاقی، داستان‌گویی است. اعضای جامعه، جهانِ اطرافِ خود را، از طریقِ داستان‌ها، به روایت‏‌های مشروعِ جامعه پیوند می‌زنند، و از این طریق، به زندگی‌ی خود معنا می‌بخشند. برای هر فرهنگی می‌توان از یک یا چند "ژانرِ غالب" سخن گفت: تراژدی، حماسه، کمدی، و مانندِ این‌ها.

شریعتی، ژانرِ غالبِ زمانِ خود را، از تراژدی (اسلامِ سیاه) به حماسه (اسلامِ سرخ) تغییر داد. تراژدی، انسان‌ها را موجوداتی اسیرِ نیروهای سرنوشت، و عریان در برابرِ بحران‌های زندگی می‌بیند. در تراژدی، داستان با شکستِ قهرمان به پایان می‌رسد. حماسه تصویری با شکوه است، که نزاع‏‌های مهم و کلانْ مقیاس را، در دوره‌‏های زمانی‌ی بلندمدت در برمی‌گیرد. حماسه، بر محورِ شخصیت‌‏های حماسی (خدایان یا قهرمانانِ انسانی) شکل می‌گیرد، که قهرمانی‌‏شان کلِ تمدن یا حتی کلِ نوعِ بشر را متأثر می‌‏سازد. قهرمانِ حماسه، تجسمِ روحِ کلی‌ی یک ملت است. حماسه، ژانری مونولوگ است، قلعه‌ای نفوذناپذیر، که اصولِ مسلم و قطعی را اعلام می‌کند. در آن، جایی برای چون و چرا نیست. جهان از نظمی قطعی و بنیادین برخوردار است. معنا و واقعیت با هم درآمیخته‌اند. در رمانس، ژانرِ مکملِ حماسه، پی‌رنگِ اصلی، جست‌وجوگری‌ی سلحشوری است، که پس از ابتلائات و ماجراهای بسیار، آن‌چه را از دست داده بوده، دوباره به دست می‌آورد: عشق، معنای زندگی، افتخار… و (در گفتارِ شریعتی)، "خویشتنِ" اصیل. این ژانر، بر این فرض مبتنی است که، همه‌چیز در جهان، حقیقت و معنایی عمیق دارد، و قهرمان، پس از تنزیهِ روحِ خود، می‌تواند آن را آشکار سازد.

حجم زیادِ لطیفه‌هایی که مدتی است درباره‌ی شریعتی، و با تقلید از کلماتِ قصارِ نقل‌شده از او، شایع شده است، حکایت از تغییرِ ژانری دیگر در جامعه‌ی ما دارد: از "حماسه" به "لطیفه". لطیفه (جوک _ شوخی) خود یک ژانر است. شاید ژانرِ امروزِ جامعه‌ی ما. ژانری که مهم‌ترین ویژگی‌اش، چنان که در اسم‌اش مستتر است، "ناجدی بودن" است، نقطه‌ی مقابلِ واقعیتِ سختِ دگرگونی‌ناپذیر. تراژدی و حماسه نیز، هر کدام، به نوعی، در مقابلِ واقعیتِ دگرگونی‌ناپذیر قرار دارند. در تراژدی، قهرمان در برابرِ سختیِ واقعیت درمی‌ماند، و در حماسه، آن را می‌شکند. لطیفه، به هیچ‌کدام تن در نمی‌دهد. لطیفه البته با واقعیت رودر رو می‌شود، اما، برخلافِ حماسه، با آن مبارزه نمی‌کند. هم‌بستگیِ حماسیِ میان معنا و واقعیت، در لطیفه دست‌ انداخته می‌شود.

آن‌چه ویژگی‌های "لطیفه‌های شریعتی" را متفاوت می‌سازد، درگیریِ آن‌ها است با چهره‌ی آرمانی‌ی فرهنگِ حماسی‌ی ما. این درگیری، با قرار دادنِ شخصیتِ سلحشور، در موقعیتِ زندگی‌ی روزمره، و شکل دادن به دوگانه‌هایی رخ می‌دهد: دوگانه‌ی میانِ "شخصیتِ سلحشور" و "آدمِ معمولی". و دوگانه‌ی میانِ "زندگی‌ی آرمانی" و "زندگی‌ی روزمره". در لطیفه، یگانگی معنا (آرمان) و واقعیت از هم می‌گسلد، و بر شکافِ میانِ آن‌ها تأکید می‌شود.

ساختارِ برخی از این لطیفه‌ها، بر هجوِ خودِ مفهومِ آرمان و آرمان‌گرایی مبتنی است: "برداشتن قدم‌های بزرگ در زندگی، باعثِ پاره شدنِ شلوار آدم می‌شود" (خیاط دکتر شریعتی). ساختارِ روایی‌ی این لطیفه، حولِ محورِ تقابلِ میانِ وضعیتِ آرمانی با وضعیتِ روزمره شکل می‌گیرد. لطیفه، ابتدا شنونده را تا اوجِ آرمان‌گرایی بالا می‌برد، و در حالی که او انتظار دارد با "برداشتنِ قدمِ بزرگ"، مانندِ قهرمانِ حماسه، به دستاوردی عظیم نایل شود، با درگیر کردن‌اش در "پارگی‌ی شلوار"، او را از بلندای آرمان، بر زمینِ روزمرگی می‌زند، و از خواب و خیالِ آرمان‌گرایی می‌پراند.

برخی دیگر از این لطیفه‌ها، با قرار دادنِ یک محتوای روزمره، در درون، یک ساختار، متقارن و مرکزگرا، که ویژه‌ی بیانِ محتواهای پُر عظمت است، چنان محتواهایی را به چالش می‌کشاند. از جملاتِ قصارِ نقل شده از شریعتی است که: "آنان که رفتند، کاری حسینی کردند. آنان که ماندند، باید کاری زینبی کنند، وگرنه یزیدی‌اند". این جمله‌، با ایجادِ دوگانه‌های رفتن/ماندن، و حسین/یزید، ساختاری متقارن و پُر اُبهت می‌آفریند، که بر عظمت و اهمیتِ محتوای خود دلالت دارد. برخی لطیفه‌ها، چنین تقارنی را به چالش می‌کشند: "ترجیح می‌دهم در فیس‌بوک باشم، و به درس خواندن فکر کنم، تا این‌که در حالِ درس خواندن باشم، و به فیس‌بوک فکر کنم" (یکی از فامیل‌های دور دکتر شریعتی). این لطیفه نیز با قرار دادن یک محتوای روزمره، در یک ساختارِ متقارن (تقابلِ میانِ فیس‌بوک و درس‌خواندن)، بر شکافِ میانِ آرمان و واقعیت تأکید می‌کند.

در این لطیفه‌ها، حتی اگر نامِ شریعتی پشتِ آن جمله‌ها نباشد، باز هم از طریقِ بیانِ یک عملِ روزمره در قالبِ جمله‌ا‌ی قصار، (که قالبی برای بیانِ مفاهیمِ مهم است)، وجهِ طنزآمیز پیدا می‌کنند. محصولِ این کار، تنها دست انداختنِ آرمان‌ها نیست. این نحوه‌ی بیان می‌تواند سویه‌ی دیگری هم داشته باشد: برجسته کردنِ عمل روزمره، و مهم دانستنِ آن. به یاد شعاری افتادم که چند سالِ پیش، معترضان، در یکی از راه‌پیمایی‌های ضدجنگ، بر پلاکاردی نوشته بودند: Make tea; Don’t make war. درست کردن چای، از جنگیدن، حتی اگر به نامِ دموکراسی باشد، بهتر است.

در دسته‌ای دیگر از این لطیفه‌ها، خودِ لطیفه جمله‌ای معمولی است، آوردنِ نامِ "شریعتی" به عنوان گوینده است که لطیفه را می‌سازد. تقابلِ روزمره بودنِ محتوای جمله، با اسطوره‌ای بودنِ شخصیتِ گوینده: "لطفاً سس نریز" (شریعتی در فلافل‌فروشی). این نوع از تقابل، ویژگیِ اصلیِ همه لطیفه‌هایی است که اخیراً درباره‌ی شریعتی رایج شده است: ساختارِ لطیفه، در تقابلِ میانِ "گفته‌ی معمولی"، با "گوینده‌ای اسطوره‌ای"، شکل می‌گیرد. برخی دیگر از لطیفه‌ها، در انتسابِ یک شخصیتِ معمولی، به شخصیتِ اسطوره‌ای، ساخته می‌شود: خیاطِ دکتر شریعتی.

در این لطیفه‌ها، از شخصیتِ جستجوگرِ حماسی خبری نیست. شخصیت‌ها، آدم‌های معمولی‌اند، که به کارهای معمولی مشغول‌اند. شخصیتِ اول این لطیفه‌ها خودِ شریعتی است. قهرمانی که دیگر شخصیتِ سلحشورِ حماسه نیست. او حالا به کارهای دیگری مشغول است. به کارهایی از جنسِ زندگی‌ی روزمره. سلحشورِ دهه‌های پنجاه و شصت، حالا، رزمنده‌ی از جنگ برگشته‌ای است، که درگیرِ رویدادهای روزمره شده است.

شکستِ میانِ آرمان و واقعیت، تنها به لطیفه‌های شریعتی منحصر نیست: "بخورید و بیاشامید، ولی تابلو نکنید" (رازی پس از کشفِ الکل). موقعیتِ کمیک، در شباهتِ ظاهری‌ی ساختارِ لطیفه با ساختار آیه‌ای از قرآن شکل می‌گیرد. با ذکرِ عبارتِ معروفِ "بخورید و بیاشامید"، فضای قدسی‌ی آیه‌ی قرآن یادآوری می‌شود، اما، در حالی که شنونده منتظرِ پیامِ نهایی‌ی "اسراف نکردن" است، با عبارتِ نامنتظره‌ی "تابلو نکنید"، مواجه می‌شود، و در انتها، با ارتباط یافتنِ کلِ پیام با موضوعِ "الکل"، گناه‌آلود بودنِ عمل، فضای قدسیِ پیشن را در هم می‌شکند. همچنین‌اند لطیفه‌هایی مانند: "از قلبم پرسیدم چه کنم، وقتی دلم تنگ است و دستم کوتاه. گفت: کارِ من خون‌رسانی به بدن است. از من جفنگ نپرس". یا: "پرنده بالای تنگِ ماهی نشست و پرسید: تو که درِ قفس‌ات بازه، چرا پرواز نمی‌کنی؟ ماهی با حسرت نگاهی به او کرد و گفت: برو ننه‌تو اُسگل کن".

در همه‌ی این مثال‌ها، موقعیتِ کمیک، در تقابلِ میانِ آرمان‌گرایی و واقعیتِ روزمره، شکل می‌گیرد، اما، اهمیتِ واژه‌ی "شریعتی"، وجهِ نمادینی است که او در فرهنگِ امروزِ ما دارد. شریعتی، در آن لطیفه‌ها، جانشینِ همه‌ی قهرمان‌های حماسه‌های فرهنگِ امروزِ ما است. می‌توان به جای او اسطوره‌های تاریخی را گذاشت، که در تقابلِ با واقعیتِ زندگی، وصله‌وصله و چل‌تکه می‌شوند. یا "انقلابی"ی دهه‌های چهل و پنجاه را گذاشت، که حالا دیگر از چفت‌وبست زدن به تکه‌‌تکه‌های آرمان‌های انقلابی‌اش دست کشیده است. یا "رزمنده"ی دهه‌ی شصت را، که می‌داند دیگر جبهه‌ای در کار نیست، و تصمیم گرفته در شهر زندگی کند. یا هر رهبرِ کاریزمایی را، که نماینده‌ی آرمان‌پردازی‌های نسل‌های گذشته بوده، و حالا نوبت به بازخوانی‌اش رسیده است.


تاریخ انتشار : ۶ / شهریور / ۱۳۹۱

منبع : سایت رسمی دکتر شریعتی
___________________________
ویرایش : شروین یک بار
.
31_07_2014 . 17:22
#11
روزگارِ شریعتی و روزگارِ ما



نام مقاله : روزگارِ شریعتی و روزگارِ ما

نام نویسنده : محمود صدری

موضوع : درباره‌ی پیامک‌های شوخی با شریعتی


مقدمه :

هدفِ این نوشتارِ کوتاه، ترسیمِ اجمالی‌ی روزگارِ شریعتی، و روزگارِ ما، و پاسخ دادن به این پرسش است که: چگونه گفتمانِ ستایشِ شریعتی، جای خود را، به گفتمانِ ستیزه با شریعتی، داد.


مقاله :

علی شریعتی مزینانی، بی‌تردید، تاثیرگذارترین چهره‌ی فکری‌ی نیم قرنِ اخیرِ ایران است، و شاید بتوان با قدری اغراق گفت:

"... روشنفکری ایران، در یکی از حالاتِ ناگزیرِ شریعتی‌ستایی یا شریعتی‌ستیزی، تنفس کرده است، و هنوز می‌کند..."

روزگاری که شریعتی در آن می‌زیست و سخن می‌گفت و می‌نوشت، خصالی داشت که، مهم‌ترینِ آنها، تسلطِ دوگانه‌های ایدئولوژیک، بر ساختارِ اندیشه‌ورزی‌ی جهان، و از جمله ایران، بود. برخی از این دوگانه‌ها، عبارتند از: فقر و غنا، سوسیالیسم و لیبرالیسم، رادیکالیسم و محافظه کاری، انقلاب و اصلاح، شرق و غرب.

تحلیلِ شریعتی از جهانِ پیرامون، اساساً، ملهم از این دوگانه‌ها بود، و بخشِ بزرگی از آثارِ شفاهی و کتبی‌ی او، صَرفِ انطباقِ این دوگانه‌ها با آموزه‌های بنیادی‌ی دینی شد.

شریعتی، در تفسیرِ دینی‌ی از این دوگانه‌ها، که آبشخورِ غربی داشتند، گاه از دو لفظِ عربی ـ اسلامی استفاده می‌کرد، و گاه دیگر برایش وجهِ سومی هم قائل میشد. تعابیرِ هابیل و قابیل، و استضعاف و استکبار، انواعِ دو وجهی، و تعابیرِ "مَلأ، مترف، رهبان"، "تیغ، طلا، تسبیح"، "زر و زور تزویر"، و "استثمار، استبداد، استحمار"، اشکالِ ثلاثِ مشهوری بودند، که در غالبِ آثارِ شریعتی تکرار می‌شدند. شریعتی گاه برای عینی‌تر کردنِ این مفاهیم، رخدادهای تاریخی را نیز، ذیلِ دوگانه‌ها و سه‌گانه‌ها، دسته‌بندی می‌کرد، و از "قارون و فرعون و بلعمِ باعورا"، و "اشرافِ بنی‌امیه و عثمان و کعب‌الاحبار یهودی" سخن می‌گفت.

این ساختارِ ذهنی، که منتقدانِ قدیمِ شریعتی، آن را، التقاطی می‌نامیدند، در واقع، ترجمانِ شکلِ بومی‌شده‌ی همان دوگانه‌های جهانی بود، که در قالبِ یک روشِ بیانی، بر ذهن و زبانِ همگان، از جمله شریعتی، حاکم شده بود. این روش، غلبهِ خطابه بر مقاله بود. مقاله شکلِ بیانی‌ی دورانِ مدرن است، که نویسنده‌اش را، به ارائه‌ی متدلوژی‌ی بیان، ذکرِ منابع، مآخذ، سازگاری‌ی مقدمه و متن و نتیجه، و التزام در برابرِ منتقدان، مقید می‌کند. اما، خطابه، ذاتاً خصلتِ جدلی و اقناعی دارد، و ابزارش، دمِ گرم و جسارتِ بیان است. شور و شجاعتِ خطابه، بر شانه‌های ایدئولوژی‌های رادیکال، سوسیال، انقلابی، و در یک کلام، کُل‌گرا پیش می‌رود، و تاملِ مقاله بر بردباری، احتیاط، اصلاح، و بیانِ انضمامی و مشخصِ خواسته‌ها استوار است.

شریعتی، مانندِ همگنانِ خود، از هر نحله و مرامی، در فضای گفتمانی‌ی اول سیر می‌کرد. واکنشی، که در روزگارِ ما، و در قالبِ مطایبه، و بعضاً غیرِ منصفانه، علیهِ علی شریعتی شکل گرفته، نشانه‌ی عبورِ از گفتمانِ اول، اما، فاقدِ فهمِ منسجم از گفتمانِ دوم است، زیرا، گفتمانِ دوم، که ذات‌اش مدارا است، بی‌ انصافی در حقِ مردی را، که همه، به نوعی، وامدارِ او هستیم، روا نمی‌داند.


تاریخ انتشار : ۰۰ / ۰۰ / ۰۰۰۰

منبع : سایت رسمی دکتر شریعتی
___________________________
ویرایش : شروین یک بار
.
02_08_2014 . 11:38
#12
آتشی از سوسن و یاس



نام مقاله : آتشی از سوسن و یاس

نام نویسنده : محسن زال

موضوع : درباره‌ی پیامک‌های شوخی با شریعتی

مطالعه‌ی مقاله در همین تالار


ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : شروین یک بار
.




موضوعات مرتبط با این موضوع...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  مقالاتی درباره شریعتی ۱۱ shervin 8 4,969 30_08_2014 . 13:46
آخرین ارسال: shervin
  مقالاتی درباره شریعتی ۸ shervin 10 88,780 08_08_2014 . 16:30
آخرین ارسال: shervin
  مقالاتی درباره شریعتی ۵ shervin 9 86,100 05_08_2014 . 13:17
آخرین ارسال: shervin
  مقالاتی درباره شریعتی ۷ shervin 9 102,462 02_08_2014 . 16:21
آخرین ارسال: shervin
  مقالاتی درباره شریعتی ۹ shervin 10 28,940 02_08_2014 . 02:26
آخرین ارسال: shervin
  مقالاتی درباره شریعتی ۱۲ shervin 5 5,955 02_08_2014 . 00:16
آخرین ارسال: shervin

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 3 مهمان