مقالاتی درباره شریعتی ۶
13_07_2010 . 23:18
#1
مقالاتی درباره شریعتی ۶
صورت کلی





سری ششم :


فهرست مقالات :

تیپولوژی / جلیل آخورده
چه نیازی است به علی؟ / میثم محمدی
شریعتی بدونِ روتوش! / خسرو منصوریان
داستانِ دکتر و روحانیون / علی اشرف فتحی
شریعتی به مثابه‌ی یک متن / محمد عثمانی
چه نیازی است به شریعتی؟ / حسین سخن‌ور
شریعتی مجدد بود و نه متجدد! / سعید حجاریان
آزادی و جستجوگری‌ی شریعتی / شریف لک‌زایی
شریعتی، دموکراسی، و نقد آن / محمدتقی فاضل میبدی
حکایتِ ناتمامِ روشنفکری، فرهنگِ ایرانی، و پروتستانتیسمِ اسلامی / سیدعلی محمودی


ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
.
14_07_2010 . 00:13
#2
تیپولوژی



نام مقاله : تیپولوژی

نویسنده : جلیل آخورده

موضوع : ـــــ

مناسبت : ۳۳مین سالگرد شهادت آن بزرگ‌مرد تاریخ


دکتر شریعتی در مباحث جامعه‌شناسی موضوعی را به عنوان تیپ لوژی مطرح می‌کند و از سه تیپ ویژه که درتاریخ اسلام به‌وجود آمده اند‌یاد می‌کند ومی گوید هرتیپ سرسپردگان و طرفداران صادق و پر و پا قرصی برای خود دارند. او معتقد است که دین اسلام دارای پیام جهانی بود چون ازمحیط زیست و رشد و نمو خود پای بیرون نهاد و به اطراف سرازیر شد و با دیگر فرهنگ‌ها برخورد نمود و دارای ویژگیهای گوناگونی گشت . هنگامی که اسلام با فرهنگ ایران برخورد کرد، شکلی و یا فرهنگ روم، شکل دیگری به خود گرفت و از اسلام اولیه که اسلام ایمان و عقیده و تعهد بود–اسلام ایدئولوژی – تبدیل به اسلام عرفانی در شرق و اسلام فلسفی و منطقی در غرب شد .وی فرهنگ وتمدن اسلامی را به فرهنگ وتمدن اسلامی – شرقی (عرفانی اسلامی) فرهنگ وتمدن اسلامی –غربی (اسلامی فلسفی) گروه بندی کرد. این تقسیم‌بندی در فرهنگ اولیه‌ی اسلام معنی نداشت که بگوییم مسلمان عارف یا مسلمان فیلسوف بلکه تنها "مسلمان " بود . حتا واژگان هم آمیخته می‌شوند در اسلام آمیخته در فرهنگ غیر این عناوین و گروه بندی‌ها به‌وجود آمدند اگر نگاهی ساده به کتاب اصول کافی بیندازیم متوجه می‌شویم که واژه‌ی " امام " برای هیچ یک ازامامان شیعه بکار نرفته بلکه عناوین گوناگون بعدها بر اثرآمیختن با فرهنگ‌های دیگر خلق شدند .! در اسلام آمیخته با دیگر فرهنگ‌ها سه جریان به‌وجود آمدند با سه تیپ مشخص که هر کدام ویژگی‌ها و جهان‌بینی و فلسفه‌ی ویژه‌ای دارند.

۱. اسلام فلسفی که نمایندگانش فلاسفه و حکمایی مانند ابوعلی سینا، ملاصدرا، حاج ملاهادی سبزواری و ... هستند – اسلامی که با فلسفه‌ی یونان آمیخته شد.

۲. اسلام عرفا که نمایندگان‌اش هم‌چون حلاج، عطار مولوی و... اسلام عرفانی.

۳. اسلام اولیه و خالص و ناب که نمایندگانش فقها و متکلمین مثل امام صادق، ابوحنیفه، امام شافعی و... اسلامی که با هیچ فرهنگی آمیخته نگشت.


اسلام در حالت اولیه‌ی خود نماند! چرا!؟

چون اسلام دینی یک بُعدی نیست، دینی نیست که تنها بر احساس عرفانی مبتنی باشد و در رابطه فرد با خدا محدود گردد به دل،بلکه عرفان یک بُعد ازاین ابعاد است . هم‌چنین اسلام دینی نیست که مبتنی برفلسفه که رابطه‌ی فرد باخدا ازبُعد ذهن محدود گردد، بُعددیگر اسلام چگونه زیستن انسان است بر روی زمین و دارای تکالیف فردی و اجتماعی، از طرف دیگر دین جامعه ساز و تمدن سازاست ودارای پیام جهانی است وچون دارای پیام جهانی است جبرا"پای از محیط خود بیرون می‌گذاردآمیختن فرهنگ‌ها باهمدیگرهم جبری است و امکان ندارد فرهنگی پای از محدوده‌ی خود بیرون نهاد و وارد سرزمین دیگری بشود و با فرهنگ آن سرزمین آمیخته نگردد.

شریعتی برای این سه تیپ اجتماعی، یکی از شخصیت‌های بزرگ و مهم تاریخ اسلام را به عنوان رهبر، لیدر، بانی، بینانگذار،انتخاب کرده که عبارتند از : تیپ ابوعلی سینا، تیپ منصور حلاج و تیپ ابوذر غفاری.

این سه تیپ اجتماعی نماینده‌ی سه نگرش و تلقی و جهان‌بینی و برداشت از اسلام آغازین بودند که بیانگر پلورآلیسم مکتب اسلام است – گرچه هر سه تیپ از خلوص نیت چون بید برسرایمان خویش بلرزند!


۱. تیپ ابوعلی سینا (تیپ فلاسفه)

شخصیت برجسته‌ی علمی، یکی از مفاخر جهان و از نوابغ بزرگ که تمام زندگیش وقف تفکر علمی و فلسفی شد .او می‌نویسد: کتاب رساله النفس ارسطو را تاکنون صدمین بار است که آن‌را می‌خوانم و هنوزمشکل دارم .آیا واقعا" این قابل ستایش نیست که انسانی این قدر پشتکار داشته باشد و به موضوعی این قدرحساسیت نشان بدهد؟!‌او باید حرف ارسطو را بفهمد و او دارای چنین حساسیتی است .این یکی ازسه نوع تیپ‌های اسلامی است–تیپ اسلامی که با فرهنگ یونان آمیخته شده است –ابوعلی سینا دارای چنین حساسیتی است و اصلا" حساسیت اجتماع و مردم را ندارد.درتمام نوشتجات او نشانی از مردم که "عیال الله "هستند – به تعبیر قرآن – دیده نمی‌شود .اودرباره اجتماع یک کلمه از یونانی گرفته و درباره‌ی‌اش قلمفرسایی می‌کند – کتاب شفا – این‌گونه تیپ‌ها به سادگی در اختیار هر صاحب قدرتی قرار می‌گیرند و هرجا که می‌رود سلطانی به او پُست و مقام دولتی می‌دهد و او هم با دل وجان می‌پذیرد، تنها شرط پذیرش او دو چیز است پول و وقت آسایش برای مطالعه و عیاشی چنان‌که از شدت عیاشی در حال مستی درگذشت اواز تمامی انحرافات و بیماری هایی که مردم عادی اجتماع داشتند، برخوردار بود .به نوشته هانری کربن : جملاتی که از او نقل می‌شود در حداعلی هستند ولی از نظر اخلاقی و روابط اجتماعی دارای رفتاری بود که دیگر از نظر بشر امروزقابل تحمل نیست .هنگامی که مورد پرسش و سرزنش د ر نحویه‌ی زندگیش قرار می‌گیرد پاسخ می‌دهد : کمیت برای من مهم نیست بلکه این کیفیت است که از اهمیت بالایی برخودار است . این گونه اندیشه و دیدگاه را شریعتی " پفیوزانه " تلقی می‌کرد و می‌گفت که هزار تا هم‌چون ابوعلی سینا در جامعه تأثیری ندارند جز این‌که گروهی برای آموختن فلسفه گرد هم آیند و فلسفه بیاموزند.


۲. تیپ منصور حلاج (تیپ عرفا)

حلاج بر عکس ابوعلی سینا حساسیت فلسفی ندارد و فلسفه را کفر و موهوم می‌پندارد ومانند ابوعلی سینا حساسیت مادی و اقتصادی مردم و ستم ستمگران را ندارد . چون اصلا" برای زندگی ارزشی قایل نیست، زمین در دیدگاه او یک زبالدان است در اندیشه‌های او دنیا و ثروت‌بی ارزش هستند . او می‌گوید باید به کسانی که ثروت دارند ترحم کرد. فقرا را افرادی خوشبخت‌تر از ثروتمندان قلمداد می‌کرد. تمام جهان‌بینی‌اش و احساساتش و خاطراتش و روابطش با مردم در آتشی ذوب شده بود که به صورت یک حریق به‌نامِ " عشق" در آمده بود، که در آن می‌سوخت – آدم سوخته مسئولیت ندارد و تنها باید بسوزد وفریاد بزند! تنها آرزوی حلاج این بود که از قفس تن که گرفتارش شده بود برای رسیدن به "دوست" – که نسبت به همه‌چیز و همه کس بیگانه شده بود–رها شود . دنیا و مردم در دیدگاه او به حساب نمی‌آمدند اودر یک اوج ماوراءالطبیعی شنا می‌کرد.سرش را میان دستانش می‌گرفت و در کوچه‌های بغداد راه می‌افتاد و فریاد می‌زد این سر را بشکافید که برمن عاصی شده است .مرا ازآتشی که در درونم می‌سوزد رها کنید، من هیچ نیستم من" انالحق "‌ام. او همواره غرق در سوختن از یاد خدا بود، البته در آن رشته وآ ن مقام، عالی است و پارسایی است که تمام امیال و شهوات خود را ازبین برده، تنها دل بخدا بسته و همه‌ی استعدادهایش را بیک گرایش تبدیل کرده، آنهم پرستش خدا، این‌چنین انسان‌ها یی، انسان‌های کوچکی نیستند، مانباید به این‌گونه افراد که توانسته اند‌امیال و شهوات و غرایزشان را سرکوب کنند به دید تحقیر بنگریم، چون برخی را می‌بینیم که مانند عروسکهای خیمه شب بازی به‌وسیله‌ی‌ی هزاران نخ پیدا وناپیدا ببازی در می‌آیند و با کوچکترین هوسی می‌لغزند .اما حلاج با تمام بزرگی روحش متأسفانه در راهی گام نهاد که بشریت ازآن بهره‌ای نبرد بلکه با نوع رفتار و روشی که در پیش گرفته بود و اندیشه‌ای که در جامعه مطرح می‌کرد باعث شد تا چندین سال دیکتاتور حاکم بر جامعه بهترین بهانه را برای سرکوب مخالفین خود پیدا کند و به هیچ کس اجازه کوچک‌ترین و کمترین اظهار عقیده را ندهد تا جاییکه حسین نوبخت – رهبر شیعیان آن دوران – به اعدام حلاج راضی گردد و تن به این جنایت بزرگ بدهد!.حلاج یک تنه حرکت می‌کرد " کلیم خویش بدر می‌برد زموج " .گفتیم که او انسان کوچکی نبود اما با وجود این اگر جامعه‌ای اکثریت آن مثل حلاج باشند، یک دیوانه خانه‌ای تمام‌عیار در کشور به‌وجود می‌آید.اگرهزاران نفردرجامعه مانند حلاج بمیرد،هیچ سودی عاید مردم نخواهد شد .(این را منطق می‌گوید) شریعتی مرگ حلاج را مرگی "پاک " در راهی" پوچ " میدانست .چون شریعتی عشق را جوششی کور تلقی می‌کرد که بر اثر احساسات و خیالات به آدمی دست می‌دهد و آن‌را نوعی "الینه "می خواند او از " دوست داشتن " می‌گفت که آن‌را انتخابی آگاهانه و مسئولیت زا می‌دانست.


۳. تیپ ابوذر غفاری (تیپ اسلام اولیه‌ی یا تیپ ایدئولوژیکی)

تیپ مورد نظر شریعتی، تیپ اسلام ابوذر است که که آن‌را تیپ ایدئولوژیکی میدانست و می‌گفت اسلام ابوذر، اسلام اولیه است، اسلام ایمان و تعهد .شریعتی بعد از پیامبر و امامان و فاطمه و زینب، ابوذر را بسیار دوست می‌داشت درباره‌ی‌ی او می‌گفت:"‌مردی با دو چهره، مرد تنهایی و مردم، مرد عبادت و سیاست، مرد کار و جهاد .مبارزی که عمر و زندگی خود را بخاطر آزادی و عدالت اقتصادی و برابری اجتماعی از دست داد. ابوذر با آگاهی ازاسلام آن پیامبر " اُمی "–اسلام ایدئولوژی–، شخصیتی شد که یکی از بینانگذاران اساسی نهضتی گشت که در طول تاریخ بر علیه‌ی خلیفه‌ی واسلام دروغین آنها فریاد بلند کرد و رسما" و لو تنها! .مبارزه‌ی او با سه طبقه‌ی حاکم : اسبتداد عثمانی، استثمار عوفی (عبدالرحمن عوف) و استحمار کعبی (کعب الاحبار یهودی) هنوز بر پیشانی تاریخ می‌درخشد.

ابوذر سرمشق و الگویی است برای کسانی که قصد دارند تا جامعه‌ی خود را از دست مثلث شوم"زر" و "زور" و "تزویر" برهانند و آزاد سازند. آن اژدهای سه سر به قول زردتشت پیامبر بزرگ ایران .ـ شریعتی اعتقاد داشت که با تفکر و ایدئولوژی اسلام که نمونه‌ی آن ابوذر غفاری است می‌توان به گواه تاریخ از ملت‌های منجمد و قبایل وحشی یک اُمت متمدن و متحرک ساخت . او تیپ ابوذر را برای هر قرنی کافی می‌دانست که آن‌را دگرگون سازد و عوض کند و انسان‌ها را از وضعیتی که دچارش شده اند‌، برهاند.

حساسیت هایی که ابوعلی و حلاج دارند، ابوذر ندارد، یعنی اسلام اولیه دارای چنین حساسیتی‌های که آن دو تن دارند، نمی‌باشند! آن دوتن چه سنخیتی می‌توانند با ابوذر داشته باشند!؟ مسلما"، هیچ!هرچند که ابوعلی یکی از مفاخر جهان است و آرائ و اندیشه هایش دراروپای قرون وسطا تدریس می‌شد ولی یک تیپ فلسفی بود که حساسیت فلسفی داشت و حلاج هم که هم‌چون بوعلی یکی از مفاخرعرفان مشرق است و هنوز هوادارانی دارد اما یک تیپ عرفانی است و حساسیتی عرفانی دارد و حساسیتی فردی دارد نه مردمی و جمعی، اما ابوذر حسیاست سیاسی دارد که جانب مردم را می‌گیرد و دارای بینش ضد طبقاتی است .
این سه نفر نماینده‌ی سه تیپ مشخص هستند که هر سه مسلمان وهرسه از ممتازترین و بزرگ‌ترین وعالی‌ترین و با استعدادترین تربیت شدگان اسلام هستند .اما یکی نماینده‌ی اسلام قرن اول (ابوذر) و دوتای دیگر نماینده‌ی اسلام قرن‌های بعد، ازنظر طبقاتی ابوعلی و حلاج هردو اشراف زاده و از تیپ مرفه جامعه هستند برخلاف ابوذر که از تیپ توده‌ی مردم است و انقلابی .باشناخت تیپ هرسه متوجه می‌شویم که فرق اسلام اولیه با اسلام دوره‌های بعد چیست و چقدربا هم تفاوت دارند واسلام چه بوده وچه شده و سرنوشت اسلام و به تبع سرنوشت مردم به کجاها کشیده شده . می‌بینیم که اسلام توحیدی چگونه شقه شقه شده و ازآن چه تیپ‌های گوناگونی خلق شده اند! بیان کردیم که تیپ ابوذر، تیپ مورد علاقعه شریعتی است . اما این پرسش پیش می‌آید که آیا شریعتی از جامعه می‌خواست که هم‌چون ابوذر با شنیدن این‌که دارد حقی پایمال می‌شود فرد باید استخوان شتری را به‌دست بگیرد و به کاخ قدرت یورش ببرد ومستقیما" دربرابرقدرت حاکمه بایستد و اعتراض کند واستخوان را برسرآنان بکوبد!؟ شریعتی اعتراض به وضعیت موجود را یکی از ویژگی‌های تیپ روشنفکری می‌دانست ومی گفت : یک روشنفکر علاوه براینکه باید نسبت به وضعیت موجود معترض باشد، باید به درکی درست از زمان و مکان برسد اگرچه روش ابوذر در مبارزه با ستم ستمگران در آن زمان و آن مکان درست و بجا بود اما با تغییر زمان و مکان باید روش و شیوه‌ی مبارزه هم دگرگون گردد و بدین علت بود که شریعتی در زمان خود، گروه‌های چریکی و کسانی که کار آکادمیک می‌کردند را مورد نقد وانتقاد قرارمی داد و روش آنان را نادرست می‌دانست بلکه او اعتقاد داشت که باید دو نسل، سه نسل کار فکری و ایدئولوژیکی در جامعه صورت بگیرد – توضیح دیدگاه‌های اودر این باره از این نوشتار بیرون است.


تاریخ انتشار : ۲۹ / خرداد / ۱۳۸۹

منبع : سایت رسمی دکتر شریعتی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : ۰ بار / شروین / ایندیزاین
.
16_07_2010 . 19:09
#3
شریعتی بدون روتوش!



نام مصاحبه : شریعتی بدون روتوش!

مصاحبه با : خسرو منصوریان

مصاحبه‌کننده : محمدحسین زائری

موضوع : ـــــ


مقدمه :

اولین بار او را در تالار وحدت دانشگاه تبریز دیدم. چهلم مرحوم دکتر یدالله سحابی بود و او همراه با مهندس میثمی به تبریز آمده‌ بود تا از ویژگی‌های اخلاقی و مدیریتی آن مرحوم بگوید که بی‌شک از محضر بزرگان این سرزمین، درس اخلاق گرفته‌ بود و به‌عمل بسته بود. منصوریان که از قدیمی‌ترین اعضای شورای مرکزی نهضت آزادی ایران و بنیان‌گذار انجمن حمایت و یاری آسیب‌دیدگان اجتماعی ‌است، از معدود دوستان شریعتی محسوب می‌شود که از مشهد و کانون نشر حقایق اسلامی، تا تهران و حسینیه ارشاد و دست آخر تا هجرت و شهادت، همدل و همراه او بوده‌است. او برایم از مشی و منش اخلاقی و روحی دکتر گفت و تأکید کرد که شریعتی، سیستم مرید و مرادپروری را خوش نمیـداشته و طبیعتاً شایسته ‌است که او را مراد خود ندانیم، ولی ادامه‌دهنده راهش باشیم.


س : چگونه در مشهد با دکتر شریعتی آشنا شدید؟

ج : من دوران تحصیل دبستان و دبیرستانم را در مشهد گذرانده‌ام‌ و این دوره،‌ هم‌زمان با اوج فعالیت‌های کانون نشر حقایق اسلامی مشهد بود. ما نیز حلقه‌ای از دوستان جوان و نوجوان هم سن و سال در کانون بودیم که در کلاس‌های استاد محمدتقی شریعتی شرکت می‌کردیم. به‌علاوه از آن‌جا که برادرم، دانشجوی دانشکده فنی دانشگاه تهران بود و دانشکده فنی، دانشکده پیشرو دانشگاه تهران محسوب می‌شد، فضای خانواده تحت تأثیر این وضعیت قرار می‌گرفت و من نیز گرایش‌هایی پیدا کرده ‌بودم. ارتباط دوستانه من و دکتر شریعتی، با ورود او به دانشکده ادبیات دانشگاه مشهد و سپس تدریس ایشان در مدرسه طرق ادامه یافت و با حضور در تهران و کنفرانس‌های حسینیه ارشاد بیش‌تر نیز شد و تا هجرت و شهادت شریعتی تداوم‌ یافت.

وقتی دکتر شریعتی از زندان آخرشان بیرون آمده‌ بودند،‌ پرستار فرزند کوچکشان مونا، فوت کرده بود و مونا به "مهدکودک آشیانه کودک" آمد. من،‌ هر روز بچه خودم را در مدرسه مهران در نزدیکی منزل دکتر شریعتی می‌گذاشتم و مونا را به مهد می‌آوردم. این دوستی، آرام‌آرام به ارتباطات خانوادگی و رفاقت صمیمانه گسترش پیدا کرد ‌تا جایی‌که دکتر شریعتی هرجا می‌خواست برود،‌ با هم می‌رفتیم. البته برای من دلیل دیگری هم داشت، نوعی احساس مسئولیت نسبت به جان دکتر داشتم، زیرا دکتر شریعتی تحت فشار شدید ساواک قرار داشت تا ارتباطات اجتماعی نداشته باشد و سخنرانی نکند. من از دکتر خواستم تا هفته‌ای یک شب به منزل ما بیاید و در جلساتی با حضور ۱۰ـ۱۵ نفر از دوستان و روشنفکران مسلمان و مذهبی مانند دکتر سامی، ‌خانواده آلادپوش و متحدین، خانواده مفیدی، سید مهدی جعفری،‌ مرحوم علی‌‌بابایی و... صحبت کند. جلساتی که ابتدای شب شروع می‌شد و تا پاسی از شب ادامه پیدا می‌کرد.

وقتی فشارها بیش‌تر شد و مسأله مهاجرت دکتر مطرح شد‌ قرار شد که مهدکودک را بفروشیم و در لبنان،‌ دهی خریداری کنیم و به سبک حضرت رسول(ص)،‌ مدینه‌‌سازی وکادر‌سازی را در آن‌جا انجام بدهیم. به‌همراه پوران خانم ـهمسر دکتر‌ در تکاپوی این بودیم که بتوانیم برای او بلیت و پاسپورت بگیریم. او به‌نام علی شریعتی مشهور بود و به‌لطف خدا توانستیم به‌نام علی مزینانی برای او پاسپورت تهیه کنیم. من در جریان اخذ گذرنامه و دیگر امکانات بودم،‌ با این‌حال حتی من نیز از زمان خروج او از کشور خبر نداشتم. این نشان‌دهنده آن‌است که در پنهان‌کاری و پنهان کردن اسرار تا کجا باید پیش رفت و این در حالی بود که قرار بود ما با هم برویم. صبح روز حرکت دکتر، ‌هنوز از خانه خارج نشده بودم که‌ پوران خانم با من تماس گرفت که بیا، دکتر با تو کار دارد. وقتی به منزل ایشان رفتم، دیدم مرحوم عبدالله رادنیا هم آن‌جا حضور دارد. چمدان‌ها را بسته‌اند و در تراس گذاشته‌اند و آماده حرکتند. با نگرانی پرسیدم: استاد شریعتی فوت کردند؟ گفتند: نه. دکتر را دیدم که از پله‌ها پایین می‌آید. پرسیدم: دکتر!‌ کجا؟ من را در آغوش کشید و گفت: من دارم می‌روم. بغضم ترکید. گفتم: پس من چی؟ گفت: برایت نامه می‌نویسم،‌ حتماً بیا. و در یک کلمه: "مرغ از قفس پرید"


س : تا فرودگاه هم رفتید؟

ج : نه! رادنیا، دکتر را به فرودگاه برد. آشنایی ما یک آشنایی معمولی که حاصل تلاش و فعالیت سیاسی و مبارزاتی باشد نبود، بلکه به فرموده امیرالمؤمنین علی "کم من ثناء جمیل، لست اهل له نشرته" یک هدیه الهی برای من بود که تا آخرین لحظات حضور او در ایران ادامه پیدا کرده‌بود.


س : گویا پوران خانم، خبر شهادت دکتر شریعتی را اولین بار به شما می‌دهند؟

ج : خبر که به ایران رسیده‌ بود، پوران خانم با من تماس گرفتند و با ناراحتی گفتند: "دکتر را کشتند..." و خواستند تا به منزل برادرشان، دکتر رضا، که انتهای امیرآباد شمالی بود بروم. وقتی به آن‌جا رفتم، وضعیت خانواده را بسیار منقلب دیدم و شنیدم که دکتر، شب گذشته در ساوت‌همپتون به شهادت رسیده‌است. همان‌جا بود که دیگر نتوانستم روی پاهای خودم بایستم و از شدت تأثر، زمین خوردم. بیرون آمدم تا دیگر دوستان را در جریان خبر شهادت دکتر قرار بدهم. ابتدا به‌عنوان اولین نفر به مرحوم علی‌بابایی که مرد بسیار فعال و علاقه‌مندی به دکتر بود، همان‌گونه که خبر هجرت دکتر را گفتهـبودم، خبر دادم و سپس همراه دوستان، پیگیر برنامه‌های ایران شدیم. ساواک می‌خواست دکتر را به ایران بیاورد و از آن بهرهـبرداری سیاسی کند، این‌ بود که همه به این نتیجه رسیده بودیم که دکتر به ایران نیاید. در خارج از کشور هم، دکتر یزدی برنامه‌های تشییع و بدرقه دکتر را دنبال می‌کرد. شریعتی وقتی احسان را برای ادامه تحصیل به آمریکا می‌فرستاد، می‌گفت احسان را نزد پدربزرگشـgrandfatherـ، یعنی دکتر یزدی فرستادهـام. با همت آقا موسی صدر، جنازه شریعتی به سوریه منتقل شد و آقا موسی صدر بر آن نماز خواند و در زینبیه دمشق به خاک سپرده‌شد.


س : آیا این تعبیر درست است که دکتر شریعتی دارای روحیه‌ای پارادوکسیکال بود؟

ج : درست است. همه بزرگانی که من تابه‌حال دیده‌ام، رفتاری پارادوکسیکال داشته‌اند. شما وقتی شرح حال شمس، مولوی، حافظ و دیگر بزرگان و تاریخ‌سازان را نیز می‌خوانید، می‌بینید که روحیه‌ای پارادوکسیکال داشته‌اند. شریعتی در جایی مانند یک بره، زبون و افتاده بود و جایی مانند یک شیر، پر غریو و زمانی مانند یک نوجوان شیطان و زیرک. وقتی با دوستان همـدوره مشهدی خودش در خیابان باغ‌ملی و یا ارگ قدم می‌زدند تا به وکیل‌آباد بروند، با شیطنت و شوخ‌طبعی از خودش فردی کاملاً سرزنده و پرجنب و جوش نشان می‌داد و به‌مجرد این‌که مشغول مطالعه کتاب می‌شد، آن‌چنان غرق در مطالعه می‌گشت که حتی کلام اطرافیان خود را نیز متوجه نمی‌شد. وقتی سخن می‌گفت این پارهـهای جگر او بود که از حلقوم او خارج می‌شد و به‌همین دلیل بود که شنونده او شنونده عادی نبود. دکتر با تن صدا، با سوز دل، با نثر موزون و با قاطعیتی که در کلام او موج می‌زد، شنونده خود را مسحور می‌کرد. به‌طورمثال، من ضبط صوتی خریده بودم تا وقتی به حسینیه ارشاد می‌روم، علاوه بر شنیدن کلام او، صدایش را نیز ضبط کنم. نوار تمام می‌شد و من متوجه نمیـشدم تا نوار را عوض کنم. بارها خودم را تنبیه کردم که ببین، دوباره ادامه کلام دکتر را از دست دادی...!؟ و این درحالی بود که من با کلام و رفتار و دیدگاه‌های او کاملاً آشنا بودم و قاعدتا نمی‌بایست این‌چنین مسحور بیان و کلام او بشوم، اما حکایت ما داستان عشق بود که هرچه بشنوی، نامکرر است.


س : بسیاری از اندیشمندان، از اخلاق داد سخن می‌دهند، اما وقتی وارد محیط درونی زندگی آن‌ها می‌شوی، بی‌اخلاق‌ترین مردمانند. می‌خواهم بدانم آیا دکتر علی شریعتی که ما در سخنرانی‌ها و کتاب‌هایش می‌بینیم، همانی بود که شما از نزدیک می‌دیدید و میـشناختید؟

ج : من با بیان مثال‌های خوب و دقیق از متن رخ‌داده زندگی دکتر، او را بدون‌ روتوش و بزک‌کرده به شما معرفی می‌کنم. یک‌روز در منزل ما نشسته‌ بودیم و او در نهایت و اوج احساس، مشغول سخنرانی بود. دیدم که دکتر شریعتی خودش را به‌صورت نشسته روی زمین می‌کشد و آرام به کناره‌های نزدیک دیوار اتاق می‌رود. از او پرسیدم: دکتر چه‌کار می‌کنی؟ چیزی شده؟ آن‌زمان، کف اتاق منزل من، موکت نمدی بود. جهاز همسرم، یک دانه فرش کاشی بود که آن‌را روی موکت انداخته ‌بودیم. شریعتی که در لبه بین فرش و موکت نشسته ‌بود. داشت خودش را آرام‌آرام بهـسمت موکت می‌کشید تا مبادا در جایی‌که موکت هست، روی فرش بنشیند. ما فردای آن‌روز فرش را جمع کردیم و برای مرحوم شانه‌چی فرستادیم تا بفروشد. ببینید، او این‌گونه بود. و یا به‌عنوان نمونه، در مراسم هفتگی‌ای که در منزل ما برگزار میـشد و او سخنرانی می‌کرد، شام ساده‌ای برای مهمانان درست میـکردیم، چون می‌دانستیم اگر سفره قارونی باشد و چند نوع غذا در آن باشد، او سر سفره نمی‌آید. نمونه دیگر، او یک ماشین مسکوویچ قدیمی داشت. یک‌بار بدون اطلاع من به مشهد رفته‌بود. خودم را به‌سرعت به مشهد رساندم که مبادا با این ماشین برگردد، چون او بسیار تند رانندگی ‌می‌کرد و به ماشین درب‌ و داغان او هم امیدی نبود. به‌یاد دارم که وقتی ماشین را میـآوردیم، شب به گنبدکاووس رسیدیم و از خستگی خوابیدیم. در خواب دیدم که دکتر شریعتی کنار من است و دارد با سرعت بهـسمت دره می‌رود و من هم مرتب ترمز می‌کردم. غافل از آن‌که به جای ترمز با پا به داشبورت ماشین می‌کوبم! مهدی حکیمی که از دوستان مشترکمان بود بیدار شد و گفت: چه‌کار می‌کنی؟ او بعداً برای دکتر تعریف کرده‌بود. بعد از آن‌واقعه هر اتفاقی که برای ماشینش می‌افتاد به‌شوخی می‌گفت از بس منصوریان به ماشین لگد زده، این‌جوری شده ‌است (باخنده).

به یاد دارم همسرم باردار بود، از دکتر شریعتی خواستیم تا برای فرزندمان نامی انتخاب کند. او پیشنهاد کرد که اگر پسر بود، هانی و اگر دختر بود، رفیده نام‌گذاری کنیم. از او چرایی آن‌را پرسیدم و چنین پاسخ داد که: وقتی مسلم در کوفه غریب و تنها شد، این هانی بود که او را پناه داد و تحویل دربار اموی نداد. ببینید او در نام فرزند هم، به‌دنبال الگوسازی و حفظ ارزش‌های اسلامی بود تا بگوید: اگر بچه‌های مبارز به شما پناه آوردند، آن‌ها را پناه بدهید و تحویل مأمورین ندهید. او می‌خواست تا نام دختر رفیده باشد، چون رفیده، پرستار جبهه‌های جنگ پیامبر بوده‌است. رفیده از پیامبر می‌پرسد اگر سربازی زخمی شد، چه کسی از او پرستاری می‌کند؟ پیامر به گروهی از سربازان اشاره می‌کنند. رفیده میـگوید: به ما جهاد واجب نشده‌است، ولی می‌توانیم وظیفه پرستاری را به‌خوبی برعهده بگیریم و در این‌صورت، دیگر نیازی هم به سربازان نیست و آن‌ها می‌توانند در جنگ شرکت کنند. پیامبر، اسب خودش را به او می‌دهد و این زن با گروهی از زنان به‌سوی جبهه می‌رود. این‌گونه بود که وقتی فرزند ما بهـدنیا آمد، رفیده نامیده شد و اسم دومی را هم که پسر بود، هانی گذاشتیم.

حقیقت این ‌است که او واعظ‌ بی‌عمل نبود، اگرچه طبیعتاً در زندگی تحت فشار بود، اما تا آن‌جا که می‌شد و می‌توانست، بدان‌چه می‌دانست عمل می‌کرد.


س : در زندگی‌ی خانوادگی، به پوران خانم و خانواده‌ی دکتر سخت نمی‌گذشت؟

چرا! طبیعی ا‌ست که سخت می‌گذشت.


س : برای شما چی؟ سخت نبود؟

ج : به‌قول معروف می‌گویند: ما به هم می‌آمدیم(با خنده). دکتر داستانی را در کتاب‌های خودش آورده که بیان آن خالی از لطف نیست. مقنی معتادی در مشهد بود که چاه‌های توالت را خالی میـکرد. او به خانه‌ای رفته‌بود و آن‌جا لباس کهنه تیمساری به او داده‌بودند. وقتی پیرمرد شده‌بود گدایی می‌کرد و از مردم پول جمع می‌کرد. دکتر می‌گفت یک‌بار این تیمسار آمده‌بود سراغ آقای شریعت‌رضوی، پدر پوران خانم که بازنشسته وزارت دارایی بود و گفته‌بود: یک تومان بدهید. آقای شریعت‌رضوی در جواب او گفتهـبود: تو که صبح آمدی و پنج ریال گرفتی. حالا دوباره آمدی و نرخ هم تعیین می‌کنی؟ گفته بود: بله! شما درست می‌گویید. ولی حالا پول می‌دهید یا خودم را با این لباس‌های آلوده و کثیف به شما بمالم؟ شریعتی می‌گفت: بعضی از این ساواکی‌ها مثل این تیمسار می‌مانند. آدم باید دو تومان را بدهد تا خودشان را به آدم نمالند.


س : در ابتدای صحبت، اشاره‌ای به سال‌های آخر زندگی دکتر در ایران، به‌خصوص بعد از زندان داشتید. آن سال‌های تلخ و سخت چگونه گذشت؟

ج : همان‌طور که می‌دانید بعد از کنفرانس الجزایر و قولی که شاه مبنی بر آزادی دکتر داده ‌بود، دکتر وضعیتی شبیه "در مسجد" پیدا کرده‌ بود که نه می‌شد کند و نه می‌شد سوزاند. حسین‌زاده هم سایه‌ به ‌سایه دکتر راه می‌رفت و او را زیر نظر داشت. دکتر می‌توانست بی‌پروایی پیشه کند و کاری کند که دوباره به زندان بیفتد، اما به‌خوبی می‌دانست که زندان‌رفتن هدف نیست و دکتر شریعتی پویا و فعال بیرون از زندان بسیار مفیدتر از دکتر شریعتی درون زندان است. اگرچه وقتی هم که به اقتضای فعالیت سیاسی، فرهنگی و اجتماعی به زندان افتاد، درس‌های خوبی به مردم داد. ما دیدیم که تحمل دکتر شریعتی آن‌قدر برای رژیم شاهنشاهی گران‌ بود که نتوانستند تاب بیاورند و دربه‌در به‌دنبال او می‌گشتند و از هیچ تلاشی برای هجمه به دوستداران و اطرافیان دکتر به‌منظور بازگرداندن او فروگذار نکردند.


س : و شریعتی، برخلاف بسیاری از افرادی که به زندان می‌روند و می‌شکنند، به زندان رفت و سربلند بیرون آمد.

ج : ببینید، شریعتی مقاوم و معتقد بود و سربلند بیرون آمد، اما ما نباید درباره‌ی زندان‌رفته‌ها این‌گونه قضاوت کنیم. من خودم سال‌های متمادی در زندان بوده‌ام. باید به جوانانی که فرزندان و یا خواهران و برادران من هستند توصیه کنم که این تعبیر از انصاف به‌دور است. ما نمی‌توانیم بگوییم همه آن‌ها که به زندان می‌روند و می‌برند و یا اعتراف می‌کنند، آدم‌های خوب و یا مقاومی نبودند و همه باید مثل دکتر شریعتی باشند. این‌که بگوییم چون شریعتی، کوتاه نیامد و استوار ماند، پس دیگران هم باید چنین باشند، تعبیر دقیق و صحیحی نیست و ما را به هدف نمی‌رساند. شاید کسی نتوانست مانند او باشد، حتی اگر پیش از ورود به زندان و یا پس از آن، کارهای ماندگاری انجام داد، ارزش کار او را خدا باید تعیین کند و پاداش اعمال و مجاهدت‌های او را بدهد.

به‌هرحال، دکتر شریعتی به‌خوبی مقاومت کرد و ایستاد. می‌گفت یک روز در حالی که چشم‌بند به چشمانم بود، در حال بازجویی‌پسـدادن بودم که شنیدم صدای به‌هم‌خوردن پی‌درپی پاها و چکمه‌های مأمورین می‌آید. حسین‌زاده هم بازجویی را متوقف‌کرد و احترام نظامی داد. آن شخص از حسین‌زاده پرسید: چه‌کسی را بازجویی میـکنی؟ و پاسخ شنید: قربان! دکتر شریعتی. او متعجب و حیران، آهی کشید و به‌سمت من آمد و گفت: شریعتی تویی؟ گفتم: بله. من هستم. به من پرخاش کرد که این‌ها چیست که تو می‌نویسی؟ چرا ذهن جوانان را خراب می‌کنی؟ من از امرای ارتش هستم. روزی متوجه شدم که تو چه بلایی سر جوانان مملکت آوردی که دیدم دخترم که قبلا اهل بزن و بکوب و رقص و پایکوبی بود، در مهمانی خانه من حاضر نشد. وقتی همه سراغش را گرفتند که دخترت کجاست و چرا نمی‌آید، به سراغش رفتم. دیدم که روی تختش افتاده ‌است و هق‌هق گریه می‌کند وقتی او را بلند کردم، دیدم که روی کتاب "فاطمه، ‌‌فاطمه است" افتاده و شدیداً تحت تأثیر آن قرار گرفته است. گفتم: خب! این‌که چیزی نیست، فقط یک کتاب خوانده است. گفته بود: نه! کاش فقط همین بود. یکـبار راننده من، مرا به تاج ملوکانه قسم داد تا او را تنبیه نکنم و حقیقتی را بگوید. او گفت: دخترتان روزهای جمعه، با ماشین دربار، که روی پلاک آن علامت تاج اعلی‌حضرت پهلوی‌ است، از من می‌خواهد تا به سراغ دوستان چادری‌ا‌ش بروم و آن‌ها را نیز به حسینیه ارشاد بیاورم و سپس یک‌به‌یک به خانه‌هایشان برگردانم. ببینید شریعتی چنین تأثیری بر جوانان و حتی نزدیکان حکومت پهلوی داشت.

به‌خوبی به ‌یاد دارم که دکتر شریعتی به‌‌شدت از سیستم مرید و مرادی ناراضی بود. دکتر شریعتی هدف نیست، او یک جهت است. اگر به دکتر شریعتی علاقه و اعتقاد داریم، ادامه‌دهنده راه او باشیم و در او متوقف نشویم. اگر می‌خواهیم که شریعتی نمیرد که "هرگز نمیردآن‌که دلش زنده شد به عشق"؛ راه او را با توجه به زمان کنونی طی کنیم که راه نرفته بسیار است و این مهم، بر دوش شاگردان راستین اوست.

و نکته آخر آن‌که بدانیم هدف، وسیله را توجیه نمی‌کند و یکـشبه نمی‌توان ره صدساله رفت. کلام مهندس بازرگان درست ‌است که می‌گفت باید گام‌ به‌گام حرکت کرد. به ‌نظر من، کسانی که مدعی حمایت از شریعتی بودند و در مقابل این تفکر قرار گرفتند، شریعتی را به‌خوبی نشناخته‌اند. او هم به تز گام به گام معتقد بود. او می‌گفت انقلابی‌گری و مبارزبودن، تخریب و آتشـزدن نیست، زیرا:

ذات نایافته از هستی‌بخش / کی تواند که شود هستی‌بخش

باید با پای مردم گام ‌به‌گام حرکت کنیم و سعی کنیم فکر و اندیشه عموم مردم را رشد دهیم. شریعتی، همراه مردم بود و سعی می‌کرد تا به‌ رشد آن‌ها کمک کند.


تاریخ انتشار : ۰۰ / ـــــ / ۱۳۸۹

منبع : سایت رسمی دکتر شریعتی / منبع اصلی : ویژه‌نامه‌ی نسیم بیداری
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : . بار / شروین / ایندیزاین
.
16_07_2010 . 20:34
#4
شریعتی مجدد بود و نه متجدد!



نام مقاله : شریعتی مجدد بود و نه متجدد!

مصاحبه با : سعید حجاریان

مصاحبه‌کننده : غلامرضا هزاوه‌ای

موضوع : ـــــ


مقدمه :

خرداد پر از حادثه است، اما سفرکردن مردی که حتی سکوت پس از مرگ را بر خود روا نمی‌داشت، از مهم‌ترین آن حوادث است. مردی از کویر که بسیار مشتاق بود تا خاک گلویش حتی به‌قدر سوتکی، سکوت را بشکند. شاید این بهانه خوبی باشد تا در این روزها پای صحبت نسلی بنشینیم که بخش مهمی از جوانی‌اش در حسینیه ارشاد و کوران انقلاب گذشت. سعید حجاریان یکی از همان جوانان آن‌روز است که نیازی به معرفی ندارد. این‌که در این نزدیک به ۲۰ سال چه کرد و بر سر "اصلاحات"‌ و "مشروطه‌خواهی"‌اش چه آمد و در این ۱۰ سال بر او چه رفت، موضوع این گفت‌وگو نیست؛ ۱۰ سالی که با گلوله "سعید عسگر" آغاز شد و نزدیک بود او را برای همیشه عزیز "کیهان" سازد، اما نمی‌دانم بخت با او یار بود یا نبود که این عزت ۲۴ ساعت بیش‌تر باقی نماند و او به خرداد ۸۸ رسید. خردادی که بسی پر‌حادثه‌تر بود. وی که هنوز رنج آن گلوله را به همراه دارد، یک سال پرهیاهو را پشت سر‌گذاشت. سالی با حوادث و جنبه‌های تلخ و شیرین فراوان از هر نگاه و جناح.

حجاریان که برای صالح‌پور بودن‌اش در کیان هیچ توضیحی نداشت جز این‌که این کار، کار گنجی بوده، در این سال‌ها همواره گفتار‌درمانی می‌کرده تا وضعیت تکلمش به عقب باز‌نگردد‌.

می‌گفت هابرماس به او گفته است که "همه ما به گفتار‌درمانی احتیاج داریم" اما آنچه مسلم است، انگار "عسگرها" از حجاریان بسی بیش‌تر به گفتار‌درمانی محتاجند.

می‌گفت در اینجا او را دکتر خطاب نکنم. این از افتادگی‌اش بود، اما من به دلیل دیگری این کار را نکردم.

می‌گفت امام خیلی باهوش بود که درباره‌ی شریعتی مثبت و منفی موضع نگرفت. او در این گفت‌وگو تا حدودی همین سیاست را در پیش گرفت. درحالی که در بخش‌هایی بیش‌تر از شریعتی دفاع کرد،‌ در پایان چند انتقاد همدلانه را اضافه کرد تا هم‌چنان نسبتاً بی‌طرف باقی بماند.


مصاحبه :

س : چگونه شریعتی را شناختید؟

ج : قبل از بسته شدن حسینیه ارشاد و دستگیری دکتر شریعتی در کلاس‌های ایشان شرکت می‌کردم. قبل از مطرح‌شدن دکتر، گاهی به کلاس‌های محمدتقی شریعتی هم می‌رفتم. اما ارتباط خاصی از نزدیک با دکتر نداشتم.

سال ۵۴ دو اتفاق مهم افتاد که برای ما ضربه سنگینی بود. یکی تغییر ایدئولوژی سازمان مجاهدین یا انتشار بیانیه تغییر مواضع ایدئولوژیک سازمان مجاهدین خلق ایران توسط تقی شهرام بود. ضربه بعدی مربوط به اواخر سال ۵۵ است که دکتر دستگیر شد و ابتدا مقاله "بازگشت به خویشتن" و سپس مقاله "انسان، اسلام و مارکسیسم" ایشان از طرف ساواک در روزنامه کیهان به چاپ رسید. شریعتی به‌خصوص در مقاله دوم به شدت به مارکسیسم تاخت و گفت که اتحاد اسلام با مارکسیسم ممتنع است.

کتابخانه‌ای در دانشکده فنی بود که دانشجویان مذهبی‌ و مبارز، آن را راه انداخته و اداره می‌کردند. بعد از تغییر اید‌ئولوژی سازمان برخی از اداره‌کنندگان آن مارکسیست شده بودند. بعد از چاپ این مقاله یک‌بار به کتابخانه رفتم. دیدم تمام کتاب‌های دکتر را از قفسه‌ها بیرون آورده‌اند و آن را پاره کرده‌اند و در کریدور ریخته‌اند. ابتدا تصور کردم که باز هم کار ساواک است، زیرا سابقه داشت که ساواک از این کار‌ها بکند، اما بعد متوجه شدم که کار خود بچه‌ها بوده‌است. در واقع کتابخانه را از کتاب‌های دکتر تصفیه کردند. می‌گفتند به دو دلیل باید این کار را کرد؛ یکی این‌که شریعتی با ساواک همکاری کرده و از آن بدتر این‌که به مارکسیسم تاختهـاست. در جوّ‌ روشنفکری آن روز کم‌تر کسی جرأت داشت به مارکسیسم انتقاد کند. البته کسانی چون خلیل ملکی و مصطفی شعاعیان بودند، اما کم‌تر کسی مشابه آن‌ها پیدا می‌شد، زیرا در آن دوران، مارکسیسم بسیار هژمونیک بود. بعد از آن اتفاق دیگر کتابخانه نرفتم. می‌گفتم باید شرایط زندان را در نظر گرفت. ما از بیرون زندان نمی‌توانیم درست قضاوت کنیم. بعد از انقلاب معلوم شد که ساواک به شریعتی گفته‌بود که جزوه‌ای برای ساواک و سایر مقامات درباره‌ی اعتقاد خودش نسبت به مارکسیسم و تحلیل شرایط تهیه کند و دکتر نیز همین کار را کرده‌است. در واقع "سازمان اطلاعات" دکتر را "فریب" داده بود و با چاپ مقالاتی از دکتر در کیهان، که قرار بود برای مقامات باشد، تلاش کرد تا این طور وانمود کند که شریعتی با ساواک همکاری کرده‌است، در حالی که چنین چیزی نبود.


س : شما شریعتی کویریات را تصویر اصلی شریعتی قلمداد می‌کنید یا شریعتی اسلامیات و یا اجتماعیات را؟

ج : به لحاظ تاریخی، شریعتی اول اسلامیات را طرح کرده‌است. مثل "علی حقیقتی برگونه اساطیر"، "فاطمه، فاطمه است"، "تحلیلی از مناسک حج" و "حسین، وارث آدم" و ... . بعد اجتماعیات بوده‌است مثل "پدر، مادر، ما متهمیم" و بعد کویریات. البته من با کویریات کم‌تر مأنوس بودم. شریعتی در اسلامیات و اجتماعیات می‌خواهد یک رنسانس و رِفرم در مذهب به وجود آورد.

دکتر در کویریات، اسم ماسینیون را به ویرژیل برگردانده است و از بئاتریس و شاندل نام می‌برد. درکمدی الهی دانته، ویرژیل همان نقش خضر را در ادبیات ما دارد یا بئاتریس دختری است به نام سولانژ که دختر یک کشیش یسوعی است که به خاطر همنوع، جان خود را از دست می‌دهد. یا قصه "حسن و محبوبه" هم کویریات هست، یعنی در این داستان که درباره‌ی "حسن آلادپوش" و "محبوبه‌ متحدین" است، تکه‌های ناب عرفانی وجود دارد و در عین حال، تأییدی بر مبارزه مسلحانه نیز هست. یعنی یک عرفان حماسی مد نظر شریعتی بوده است که در الهیات رهایی‌بخش مطرح است. دوگانه مسیح و چه‌گوارا. وقتی به کتاب "ابوذر" دکتر نگاه می‌کنید می‌بینید در همان حال که در آن عرفان وجود دارد به نحوی اغراق‌آمیز، ابوذر یک سوسیالیست معرفی می‌شود. به نظر من اگر شریعتی در میان متفکران مکتب فرانکفورت با "والتر بنیامین" آشنا بود، حتماً مشابه "ماسینیون" او را یکی از معبودهای خود قرار می‌داد، زیرا او دقیقاً همان کاری را کرده است که شریعتی به دنبال آن بود. بنیامین یهودی بود و در عین حال، عرفان کابالیستی داشت و ضمناً مارکسیست هم بود. بین عرفان یهودی و مارکسیسم جمع کرده بود. او ‌redumption را مطرح می‌کند که وجه سیاسی آن "رهایی" و وجه دینی آن "رستگاری" است. رد پای آن را اگر مثلاً در آرای "هابرماس" پی بگیرید، می‌بینید همین مفهوم رهایی وجود دارد، اما رهایی یا emancipation که "هابرماس" می‌گوید مقصودش رهایی از سرمایه‌داری، رهایی از قفس تکنولوژی و رهایی از عقل ابزاری است. اصلاً در آن رستگاری و فلاح وجود ندارد، اما در آثار بنیامین redumption هم به معنای "توبه" است و هم "فلاح" معنا می‌دهد. یعنی به معنای دینی سیاسی است.

دکتر با مارکسیسم ارتدوکس خوب نبود، اما به زبان نمی‌آورد. مثلاً چند جا از "هانری لوفور" به نیکی نام برده‌است. کسی که کتاب "به سر عقل آمدن سرمایه‌داری" را نوشت. یا از "ژرژ مارشه" دبیر کل حزب کمونیست فرانسه دل خوشی نداشت. به‌هرحال، دکتر کمونیسم فورمال و بوروکراتیک را قبول نداشت. به دنبال مارکسیست‌های یله می‌گشت که به جایی وابستگی نداشته باشند، زیرا روشنفکر بود و روشنفکر این‌گونه است و باید این‌گونه باشد.


س : آیا شریعتی معلم انقلاب بود؟

ج : انقلاب، معلم زیاد داشت. بسته به طبقات و گروه‌هایی که در آن شرکت داشتند معلم‌های گوناگونی بودند. امام برای خیلی‌ها معلم انقلاب بود، فخر‌الدین حجازی برای یک عده معلم بود و بازرگان برای عده‌ای و صدر‌بلاغی و گل‌زاده غفوری هم برای یک عده دیگر. اما در بین روشنفکران مذهبی، قطعاً دکتر شریعتی معلم انقلاب بود. البته می‌شود گفت که این روشنفکران بین دکتر و توده مردم میانجی بودند. تقریباً از همان زمانی که کتاب‌های دکتر را از کتابخانه دانشکده ما تصفیه کردند، کتاب‌ها به‌طور وسیع به مساجد و کانون‌های محلی رفت. حتی در تیراژ وسیع به مساجد شهرستان‌ها رفت. یادم هست قبل از انقلاب به کردستان رفتم و یک شب مهمان آقای "مفتی‌زاده" بودم. ایشان که یک کُرد اهل سنت بود، هم می‌گفت کتاب‌های دکتر را در کردستان پخش و بسیاری را طرفدار دکتر کرده است. هم مارکسیست‌ها به دکتر بد می‌گفتند مثل "میرفطرس" و هم راست‌‌ها او را تخطئه می‌کردند مثل "شیخ قاسم اسلامی". هم سازمان مجاهدین او را تصفیه کرد و هم خود دولت با او بد بود. حتی تیپ‌‌هایی مثل مطهری هم با او خوب نبودند. اما با وجود تمام این مخالفت‌ها، باز هم به قدری کلامش نافذ بود که کتاب‌هایش به همه کتابخانه‌ها راه پیدا کرد و در آخر به مساجد و محلات رفت. هنوز هم یکی از پرخواننده‌ترین کتاب‌ها، کتاب‌های اوست. این خیلی عجیب است که دکتر نقدش نسبت به خلفا به‌خصوص عثمان و معاویه بسیار تند است، اما با این حال نمی‌دانم چرا سنی‌ها با او بد نیستند؟


س : به نظر شما آیا شریعتی در ذهن خود به "حکومت اسلامی" می‌اندیشید؟

ج : اگر منظور کتاب "امت و امامت" است باید گفت که بر مبنای یک کتاب نمی‌شود قضاوت کرد. کتاب دیگری که شریعتی دارد "شیعه، یک حزب تمام" است. یعنی چه؟ یعنی شریعتی تشیع را یک حزب می‌داند. حزب کامل، حزبی است که هم کادر دارد، هم هدف و برنامه دارد و البته رهبر دارد. حال اگر این حزب به قدرت رسید، حکومت اسلامی ایجاد می‌شود. اما به‌هرحال نمی‌شود تنها بر مبنای این دو کتاب قضاوت کرد. این دو کتاب هم در ساختمان ذهنی شریعتی جایی را اشغال کرده است، اما به اندازه خودش. نمی‌شود کل پروژه شریعتی را در این خلاصه کرد. از طرفی شریعتی حکومت دینی و دین رسمی را نقد کرده است. سال‌های سال بین افراد مختلف بر سر این موضوع مجادله بوده است. به نظر من، اگر از این دو کتاب تفسیر عرفانی ارائه دهیم شاید بتوان به این درگیری‌ها خاتمه داد، زیرا در مقابل حجم وسیع آثار شریعتی در زمینه نقد حکومت دینی، باید این دو کتاب را عرفانی دید.

هابرماس کتابی دارد به نام "مدرنیته پروژه ناتمام". حال فرض می‌کنم مدرنیته پروژه نیمه تمام است، زیرا می‌خواهم از آن نتیجه‌ای بگیرم. به‌خصوص از زمان "آدرنو" به بعد، یک بدبینی در اندیشه مکتب فرانکفورت پیدا شد. آن‌ها معتقدند که برخلاف نظریه هگل، سنتز همیشه مطلوب نیست، زیرا با تسلط عقل ابزاری کار برعکس شده است. دیگر نمی‌توان گفت سنتز برای آن همیشه مطلوب است که خوبی‌های تز و آنتی‌تز را در خود جمع کرده است. آن‌ها بر این باورند که سنتز، بدی‌های تز و آنتی‌تز را گرفته است و بنابراین تاریخ به قهقرا می‌رود و راه رهایی وجود ندارد. مثلاً هورکهایمر رهایی را تنها در عرصه شخصی آن هم به وسیله هنر قابل تحقق می‌داند. هابرماس بر این باور است که عقل ابزاری باید کنار برود و عقلانیت مفاهمه وگفتگو جای آن را بگیرد. بنابراین مدرنیته، پروژه‌ای نیمه‌تمام است. از طرفی شریعتی می‌گوید که سنت را به ایدئولوژی تبدیل کنیم. پروژه ایدئولوژیک‌کردن سنت، پروژه‌ای در میان سنت و مدرنیته است. بنابراین پروژه دکتر شریعتی نیم‌ِ نیمه‌تمام یا یک چهارم تمام مدرنیته است. به این معنا که از سنت کمی جلو آمده است. به اندازه‌ای که بتواند با سنت مرزبندی کند و سنت را به عنوان "ابژه" بنگرد. تنها ذره‌ای جلو آمده و نباید توقع داشت که دکتر دنبال یک دموکراسی تمام‌عیار باشد. البته باید توجه داشت که سنت را "ابژه"کردن یعنی از بیرون به آن نگاه کردن و آن را به عنوان موضوع شناسایی قلمدادکردن، کار بسیار مهمی بود. این کار، گام بسیار مؤثری بود، اما از طرفی اگر کسانی او را با لوتر و کالون مقایسه می‌کنند باید پرسید لوتر و کالون که بسیار اثرگذار بودند و دست به رفرم زدند، چه سرنوشتی پیدا کردند؟ کالون اولین دولت اید‌ئولوژیک را در ژنو تشکیل داد که دولت بسیار وحشتناک و سراسر سرکوب و خشونت بود.


س : استحمار، استثمار و استعمار؛ مثلث شومی بود که شریعتی بر نفی آن تأکید فراوان داشت. آیا درست تشخیص داده بود؟

ج : این حرف را دکتر از جامعه‌شناسان گرفته است. مثلث زر و زور تزویر یا تیغ و طلا و تسبیح که دکتر می‌گوید، همان سخنی است که برخی جامعه‌شناسان می‌گویند که سه امر کمیاب در زندگی بشر وجود دارد: قدرت، ثروت و منزلت. مردم در طول تاریخ بر سر منابع کمیاب با یکدیگر درگیر بودند. بنابراین آن‌قدر‌ها هم حرف مهمی نیست، ولی دکتر بر آن تأکید فراوان می‌کند.


س : اگر شریعتی امروز در میان ما بود، مهم‌ترین پروژه فکری خود را چگونه تعریف می‌کرد؟

ج : در پاسخ به این سؤال قصد دارم بیش‌تر مختصات فکری شریعتی را توضیح دهم.

اولاً این‌که بگوییم "اگر شریعتی زنده بود؟" یک شرطی خلاف واقع یا (Counterfactual) است. یعنی تنها می‌شود حدس زد. پرسش‌هایی که در مقابل این سؤال مطرح است این است که کدام شریعتی؟ با کدام اعتقاد؟ شریعتی اگر زنده می‌ماند، کدام اعتقادش را پرورش می‌داد و چه می‌شد؟

شریعتی چند اعتقاد داشت :

۱. شریعتی به‌خصوص در موضوع غرب‌زدگی بسیار تحت‌تأثیر جلال‌ آل‌احمد بود، ولی به نظر من سعی می‌کرد گفتمان غرب‌زدگی آل‌احمد را بهبود ببخشد. با ذهن پویایی که دکتر داشت، اگر این بخش از اندیشه‌اش را ادامه می‌داد، شاید به نمونه‌ای مثل "شرق‌شناسی" ادوارد سعید می‌رسید.

ادوارد سعید البته مسأله‌اش فلسطین بود. او بحث "خود و دیگری" را از فوکو گرفته بود که حتماً برای دکتر مهم بود. ولی در این شرق‌شناسی ضدیت با غرب وجود ندارد که اگر شریعتی این بخش از تفکرش را امروز ادامه می‌داد، ضدیت با غرب در اندیشه‌اش نبود. در "خود و دیگری"، غرب خودش را "خود" کرد و شرق را "دیگری" و بنابراین، شرق را به حاشیه راند و خود را در مرکز قرار داد. فوکو معتقد بود که ابتدا دیوانه‌ها در میان مردم بودند، حال باید آن‌ها را از مردم جدا کرد و به حاشیه راند. در شرق‌شناسی، سعید می‌گوید غرب با شرق همین کار را کرد. خود را مرکز قلمداد کرد و شرق را به حاشیه راند.

از طرفی دکتر به فانون، عمر اوزگان، مارکوزه و ماسینیون به خاطر حلاجش علاقه داشت، زیرا در ماسینیون عرفان هست. ممکن بود دکتر از مارکوزه که در حلقه مکتب فرانکفورت ضعیف‌ترین است و کارش بسیار سطحی است، عبور می‌کرد و به افراد جدی‌تری مثل هابرماس نزدیک می‌شد، کاری که در حال حاضر توسط دکتر پیمان دارد انجام می‌شود.

ممکن بود دکتر پروژه مهندس بازرگان و دکتر سحابی را تکمیل می‌کرد. بازرگان نوعی نگاه تکامل‌گرایانه و مکانیکی به طبیعت دارد، اما سحابی نگاه تکامل‌گرایانه اورگانیک دارد.

شاید شریعتی می‌گفت طالقانی مهم‌تر است که به تکامل اجتماعی معتقد است و به آن می‌اندیشد. نگاهی که به دنبال تطور و تکامل اجتماع است و در پرتوی از قرآن می‌توان آن را دید.

از آنجا که کویریات متأخر است، ممکن بود شریعتی در وادی کویر بیفتد و اگر این‌گونه می‌شد، فردی شبیه سهراب سپهری می‌شد.

شاید شریعتی، ابوذر را ادامه می‌داد. ابوذری که در برابر ابوعلی قرار می‌گرفت. چرا شریعتی با فیلسوفان در‌می‌افتد و آن جمله مشهور را می‌گوید؟ در حالی که می‌توان حدس زد با فلسفه اشراق به‌دلیل آنکه از جاویدان خرد نام می‌برد مشکل ندارد. او به سراغ ابوذری می‌رود که جمع بین مسیح و چه‌گوارا است، مسیحی که اخوان می‌گوید:

"... مسیحای جوانمرد من‌ای ترسای پیر پیرهن چرکین!
هوا بس ناجوانمردانه سرد است... آی ...
دمت گرم و سرت خوش باد
سلامم را تو پاسخ گوی، در بگشای!..."


ولی دکتر با فلسفه مشاء اصلاً خوب نبود و آن تعابیر تند احتمالاً متوجه این فلسفه است، به‌همین دلیل به احتمال زیاد با فلسفه تحلیلی هم خوب نمی‌شد. به‌خصوص به‌دلیل آن‌که تربیت فرانسوی داشت و فرانسه مهد فلسفه قاره‌ای است. البته در آن زمان، فلسفه تحلیلی رواج نداشت. باز به همین دلایل با سروش و ملکیان و حتی بازرگان اصلاً نمی‌ساخت.

در ذات دکتر نوعی پوپولیسم خوابیده بود، زیرا با هیچ‌کس مرزبندی خاصی نداشت، اگرچه با بعضی روحانیون مرزبندی داشت، اما به‌دنبال مفاهیم انتزاعی بود و هدف خاصی را دنبال نمی‌کرد. در حسینیه هم همه‌جور آدم می‌آمد. البته در زمان دکتر، همه دچار نوعی پوپولیسم بودند.

دکتر شریعتی اولاً از کسروی مورخ تمجید کرده است، زیرا کارهای تاریخی وی جدی است، اما کارهای بعدی کسروی مثل "پاک‌دینی"، "شیعه‌گری" و "صوفی‌گری" را که نقدی به حافظ و مولوی دارد، نقد می‌کرد. می‌گفت آیا کارهایی که او انجام داده، بهترین کاری بود که می‌توانست انجام دهد؟ آیا عمل صالح زمانش این بود؟ کاری واجب‌تر از این نبود تا انجام دهد؟ مثلاً قصه نفت، استعمار و رضاخان از این مباحث مهم‌تر نبود؟ حال من معتقدم که عین این نقد به دکتر نیز وارد است. آیا دکتر بعضی کار‌هایش عمل صالح زمان بود؟ مثلاً دعوایی که با شیخ قاسم اسلامی یا میرفطرس انجام می‌داد. چرا دکتر باید با آن کسی در می‌افتاد که در نقد دکتر کتاب ‌می‌نوشت و در مقابل هر صفحه، یک صفحه سفید قرار ‌می‌داد تا دکتر جواب دهد و در تیراژ بالا، کتاب را به همین شکل چاپ می‌کرد. آیا شأن دکتر درگیری با این قبیل افراد بود؟


س : این‌ها مواردی بود که به نظر شما بهتر بود که دکتر شریعتی متعرض آن‌ها نمی‌شد. اگر چه این قبیل مسائل وقت چندانی از دکتر شریعتی نگرفت که بخواهد پروژه‌ او را نیمه‌تمام گذارد، اما به نظر شما مواردی که بهتر بود تا شریعتی آن‌ها را بیان کند، چه مسائلی است؟

ج : دکتر مطالعه کم می‌کرد. قبلاً در فرانسه مطالعه کرده بود، اما در آن دورانی که در حسینیه کلاس داشت به قدری برنامه‌اش فشرده بود که فرصت مطالعه چندانی باقی نمی‌ماند. انگار که زمان کم داشت. می‌خواست همه‌ی حرف‌هایش را با سرعت بزند، مبادا مجال سخن‌گفتن از او سلب شود.

از آنجا که دکتر آدم انتقاد‌پذیری بود، می‌توانست دعوایش را با مطهری حل کند. به‌راستی چرا امروز مطهری نماینده حاکمیت است و شریعتی نماینده دانشجویان؟ در حالی که تفاوت چندانی میان آن‌دو نیست. شریعتی می‌توانست دعوای خود را با مطهری حل کند. چرا دعوای مکلا و معمم را ادامه داد؟ شریعتی حتی می‌توانست بخشی از روشنفکران لیبرال نزدیک به دستگاه را هم به خود نزدیک کند. توسعه، دموکراسی و خیلی مسائلی را به یاد می‌آورم که مهم بود بگوید و نگفته است.


س : آیا توسعه، گفتمان رایج بود؟

ج : نباشد. دکتر می‌توانست آن را بیان کند. در حالی که در دنیا توسعه مطرح بود. مثلاً کنفرانس غیرمتعهد‌ها در باندونگ. توسعه یک مسأله عمومی است و برای همه است. وقتی کسی درباره‌ی توسعه صحبت ‌کند، آیا کسی در دولت آن زمان نبود که صحبت‌های دکتر را بشنود؟ الان دکتر نیلی درباره‌ی توسعه بحث می‌کند و از منظر اقتصادی به آن می‌پردازد و من معتقدم که بسیاری از دولتی‌ها هم حرف او را می‌شنوند، اما اگر من حرفی بزنم می‌گویند می‌خواهد نظام را سرنگون کند. فرق من با دکتر نیلی چیست؟


س : شاید به خاطر این‌که دکتر نیلی خیلی کم وارد سیاست می‌شود.

ج : غنی‌نژاد هم حرف سیاسی می‌زند و هم حرف اقتصادی. دکتر شریعتی برای علم آکادمیک در ایران چه کار کرد؟ چرا رفت و در خارج درس خواند؟


س : در جایی می‌خواندم که دکتر شریعتی برای انتخاب رشته از مهندس بازرگان مشورت خواسته و ایشان به وی گفته است که این روزها هر کس جامعه‌شناسی می‌خواند، لائیک می‌شود. شما با زمینه‌های مذهبی که‌داری اگر در این رشته تحصیل کنی به‌گونه‌ای این تابو که برای جامعه‌شناسی خواندن یا با جامعه‌شناسی خواندن حتماً باید لائیک شد یا لائیک بود، می‌شکند. البته رشته تخصصی‌اش این نبود. در کنار آموزش آکادمیک‌اش، جامعه‌شناسی خوانده بود و در کلاس‌های استادان آن شرکت کرده بود.

ج : اگر شریعتی به این فکر می‌کرد و در این عرصه کار می‌کرد که جامعه‌شناسی‌ای طرح شود که تباینی با مذهب نداشته باشد، می‌توانست میراثی باشد تا الان دولتی‌ها هم از آن استقبال ‌کنند. به‌راستی‌ ارثیه دکتر در رشته تخصصی‌اش چیست؟


س : شریعتی اساساً به‌دنبال کار آکادمیک نبود.

ج : بالاخره باید از خودش اثر می‌گذاشت. الان فرزندان دکتر هر کدام در رشته خودشان کاری می‌کنند. دکتر به همین اندازه نمی‌توانست در رشته‌اش مفید باشد؟


س : دغدغه‌ی اصلی‌ی دکتر، کار روشنفکری و سیاسی بود.

ج : در سیاست هم آیا راهی بهتر از این برای دغدغه‌اش نبود؟ در سیاست آیا دغدغه‌اش دموکراسی بود؟


س : شریعتی بارها گفته بود که نه می‌تواند از علی و راه علی چشم بپوشد و نه رژیم‌های موروثی را بر حکومت مردم ترجیح می‌داده است یا این‌که همواره در انتخاب بین خانه گلین فاطمه و دموکراسی تردید داشته است و نمی‌توانسته از هیچ‌کدام به نفع دیگری عبور کند تا به دموکراسی متعهد برخورد می‌کند و تصور می‌کند به کمک آن می‌شود آن دو را آشتی داد. اگر چه بعدها "رضا علیجانی" در مقام تفسیر این موضوع، دموکراسی متعهد را برای ایران غیرقابل اجرا می‌داند و معتقد است برای شریعتی در نهایت دموکراسی، اصل، و رهبری موقت انقلابی در پاورقی است.

ج : دموکراسی متعهد قبل از آن تجربه شده بود و شکست خورده بود.(در زمان ایوب خان)


س : شریعتی از روشنفکر مسئولی حرف می‌زد که رسالت اصلی‌اش آگاهی و جهت دادن به جامعه است. همانند "فرانتس فانون" که شهرتش به روشنفکری است و نه مدرک تحصیلی‌اش.

ج : کار آکادمیک کردن اثر داشت. البته شاید بد نباشد یکبار هم دکتر را با مشابه‌هایش مقایسه کنیم. نمونه دکتر را در عراق یا هند داریم. به نظر من شریعتی مجدد بود و نه متجدد. این بحثی جدی است که دکتر مجدد بود یا متجدد و من در مقاله"اصلاحات مرد، زنده‌باد اصلاحات" به آن پرداخته‌ام.


س : یعنی مؤلفه‌های مدرن در اندیشه شریعتی جایگاهی نداشت؟

ج : به اندازه یک چهارم.


تاریخ انتشار : ۰۰ / ـــــ / ۱۳۸۹

منبع : سایت رسمی دکتر شریعتی / منبع اصلی : ویژه‌نامه‌ی نسیم بیداری
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : ۰ بار / شروین / ایندیزاین
.
16_07_2010 . 21:13
#5
چه نیازی است به شریعتی؟



نام مقاله : چه نیازی است به شریعتی؟

نویسنده : حسین سخنور

موضوع : ـــــ


ارزش انسان به آن‌چه به دست می‌آورد نیست، بلکه به چیزی‌ست که آرزوی به دست آوردنش را دارد.

عده‌ای در پاسخ عنوان این نوشتار، مطمئن و پرشتاب اظهار می‌کنند زمانه تغییر کرده‌است و اگر در گذشته شریعتی به کار میـآمد، دیگر در این دوران چه نیازی است به او؟ این "جماعت عبور" اغلب بدون مرور آثار و توجه به افکار، هراز چندگاهی هوس می‌کنند یکی را در تاریخ گذشته یا معاصر بیابند و از آن عبور کنند و بساط خود را در حوالی مکتب و اندیشه دیگری جمع کنند. این گروه در عبور و مرور خود از هیچ خط کشی‌ای پیروی نمی‌کنند و برای اعلام تاریخ انقضا، قانون و استاندارد خود را دارند و هرچه بیش‌تر سعی در شناخت قانونشان داشته‌باشی، بیش‌تر ملول می‌شوی. طنز این حکایت هم اینجاست که کارخانه ویران‌سازی آنان، ظاهری بس زیبا و دلفریب دارد و هرآن کس که تن به کارمندی این کارخانه ندهد، از نظرشان به پادویی هم نمی‌ارزد. چنین است که اینان مدتی ساز "عبور از شریعتی" را هم کوک کردند و هر که با آنان نرقصید، بیرون شد و حکم "ایدئولوژیک" بودن، "بی‌سواد" بودن و "آرمان‌گرا" بودن و... او را هم صادر کردند تا پاسخگوی این همه جرایم باشد. البته اتهامات دیگری هم در پرونده شریعتی مطرح است اما این سه، از مهمترین اتهامات یاد شده‌است.


تفهیم اتهام :

در باور هیأت داوری این دادگاه، آرمان‌گرا بودن، یک نوع بیماری روحی و مالیخولیایی است که اگر کاربردی هم داشته باشد مربوط به دوران انقلاب‌هاست و الان هم که دوره مرگ انقلاب هاست؛ آرمان‌گرایی باید در همان قبری بخوابد که انقلاب‌ها، آرام گرفته‌اند. اتهام رؤیاپروری است و توهم زیست در آرمان شهری که رو به ناکجا‌آباد دارد و زمینه‌ساز مکافات و غراماتی است که آن را آزموده‌ایم. از این‌روست که آرمان‌گرایان، بنای رفورم بهم می‌ریزند و سد راه رفورمیست‌ها می‌شوند. بین شکّات، بیش از همه طیفی از لیبرال‌ها (راست نو) حضور دارند که در این ماجرا با محافظه‌کاران هم‌نوا می‌شوند و با هرگونه طرح و اندیشه خیالی و انتزاعی برای ایجاد دگرگونی در جامعه و سیاست مخالف‌اند و امر معلوم را بر امر مجهول، امر آزموده را بر امر نیازموده، واقعیت را بر اسطوره، امر موجود را بر امر مطلوب و امر محدود را بر امر نامحدود ترجیح می‌دهند. (مایکل اوکشات، عقل‌گرایی در سیاست و مقالات دیگر) آرمان‌گرایی در فضای گفتمانی این عده معادل رادیکالیسم است که برخلاف متانت حضرت آدم، به بی‌تابی و فریفتگی حوا بازمیـگردد که به وعده شیطان درباره‌ی امکان زندگی بهتر اغوا شد.


دفاعیه :

۱. اساسا از آرمان ـبه معنای دورکیمی آنـ گریزی نیست. دورکیم در "جامعه‌شناسی و فلسفه" در توضیح احکام ارزشی میـگوید: حکم ارزشی نسبت یک چیز را با یک آرمان بیان می‌کند. آرمان هم مانند هر چیز،‌ عنصری داده شده‌است. درست مانند حکم واقعی، بیانگر رابطه دو چیز داده شده‌است. ممکن است بگویند که احکام ارزشی، آرمان‌ها را به کار می‌گیرند نه چیزها را، ولی در مورد احکام واقعی نیز غیر از این نیست. زیرا مفاهیم هم از ساخته‌های ذهن‌اند که اساسشان آرمانی است و حتی نشان دادن این نکته دشوار نیست که مفاهیم، مبتنی بر آرمان‌های جمعی‌اند، زیرا مفاهیم فقط در زبان و از راه زبان ساخته می‌شوند و زبان هم به اعلا درجه چیزی جمعی است. بنابراین عناصر حکم در هر نوع حکمی همانند‌ند...گزینش یک هدف اجتماعی یا سیاسی، تابعی است از آرمان اخلاقی.

۲. وبر با پیش کشیدن بحث معروف خود، یعنی همان "قفس آهنین" مطرح می‌کند ما در دنیای جدید در اقتصاد و سیاست مدرن گرفتار شدیم که یک ویژگی آن، پا به‌پای بوروکراتیزه شدن، آرمان‌زدایی است. در این ساختار، جایی برای آرمان‌ها باقی نمی‌ماند. به هر حال بی‌آرمانی، چنان بلایی بر سر نسل ما آورد که اندیشمندان و متفکران دنیای جدید نیز از هایک گرفته تا هابرماس را، در اندیشه درمان انداخت و هابرماس اخلاق گفت‌و‌گویی را چاره کار دانست و معتقد بود آدم‌ها موجودات عاقلی هستند که اگر در ورطه عقلانیت ابزاری و منافع شخصی بیفتند، فاتحه آزادی خوانده شده‌است. (البته او دو مانع عمده نیز بر سر راه اخلاق گفت‌و‌گویی می‌دید: پول و قدرت سیاسی).

جالب‌تر آن‌که هایک نیز، که یکی از مهم‌ترین نمایندگان موج تازه لیبرالیسم بعد از جنگ جهانی دوم است، متوجه این معضل شده‌است و غفلت از آرمان‌ها را زنهار می‌دهد و یادآور می‌شود که "ما باید قادر به ارائه برنامه لیبرالی نوینی باشیم که بتواند قوه تخیل را به کار اندازد. باید از نو ایجاد جامعه‌ای آزاد را به ماجراجویی روشنفکرانه تبدیل کنیم، یعنی عملی که احتیاج به شجاعت و شهامت دارد. آنچه کم داریم یک آرمان‌شهر لیبرال است. ما محتاج رهبران فکری مشتاق به کار کردن روی یک آرمان هستیم، هرچند که امکان تحقق یافتن آن در آینده نزدیک ضعیف باشد... درس اصلی‌ای که یک لیبرال حقیقی باید از موفقیت سوسیالیست‌ها بگیرد این است که شهامت آنها برای آرمان‌گرا بودن موجب جلب حمایت روشنفکران از آنها و بنابراین، تأثیر و نفوذشان بر افکار عمومی شد و آنچه را که تا چند وقت پیش بسیار بعید به نظر می‌رسید به تجربه ممکن روزانه تبدیل کرد. آنهایی که توجه خود را صرفاً به آنچه در وضعیت فکری موجود عملی به نظر می‌رسید محدود می‌کردند، همواره پی می‌بردند که حتی این کار نیز به لحاظ سیاسی به سرعت غیرممکن شده‌است، زیرا افکارعمومی متحول شده و آنها هیچ‌کاری برای هدایت آن نکرده‌اند. چنانچه نتوانیم شالوده فلسفی جامعه آزاد را دوباره به موضوع زنده فکری (روشنفکری) تبدیل کنیم و تحقق بخشیدن به آن را وجهه همت خود قرار دهیمـکاری که مستلزم به چالش خواستن قدرت تخیل و خلاقیت فعال‌ترین ذهن‌های زمانه ما استـ آینده تاریکی در انتظار آزادی خواهد بود."

۳. آرمان‌گرایی نه تنها راه‌بند نیست، بلکه راه‌گشاست و اتفاقا نیاز امروز ما؛ و اگر آموزه‌های شریعتی هم آرمان میـپروراند، گو بکن، آن محبوب ماست. آرمان، ستاره‌ای است که ره گم نکنیم و امیدوارانه راه بپیماییم. هیچ‌گاه قرار نیست به ستاره برسیم، اما در شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هائل، این آرمان و امید است که دمیدن صبحی، اگر چه در دور، را نوید می‌دهد و مطمئن می‌سازد که این شب، سحر می‌شود و از دریچه‌ای بهار سر می‌رسد.

"... مگو کاین سرزمین شوره‌زار است
چو فردا در رسد رشگ بهار است
بهارا باش کاین خون گل‌آلود
برآرد سرخ گل چون آتش از دود
میان خون و آبش ره گشاییم
از این موج و از این توفان برآییم..."(ه. الف. سایه)



بیرون از دادگاه :

همه آن‌چه اندر فواید آرمان‌گرایی آمد، به قوت خود باقیست، اما حال که از محکمه بیرون آمده‌ایم و از حرف‌هایمان نمیـتوانند علیه خودمان استفاده کنند، به نقل از کافکا اعتراف می‌داریم: "چه بسیار امید وجود دارد اما نه برای ما".

می‌دهم خود را نوید سال بهتر، سال‌هاست
گرچه هر سال‌ام بتر از پار می‌آید فرود (آوار عید، م. امید)


پاورقی :

. جبران خلیل جبران
. هرشاو، اقتباس از لیبرالیسم و محافظه‌کاری، حسین بشیریه
. اصالت عقلانیت ارزشی، عباس منوچهری
. "روشنفکران و سوسیالیسم"، مقاله از فون هایک که برای بار اول در بهار ۱۹۴۹ میلادی در "مجله حقوقی" دانشگاه شیکاگو منتشر شد. ترجمه: مهشید معیری و موسی غنی‌نژاد.


تاریخ انتشار : ۰۰ / ـــــ / ۱۳۸۹

منبع : سایت رسمی دکتر شریعتی / منبع اصلی : ویژه‌نامه‌ی نسیم بیداری
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : . بار / شروین / ایندیزاین
.
19_07_2010 . 21:22
#6
شریعتی، دموکراسی و نقد آن



نام مقاله : شریعتی، دموکراسی، و نقدِ آن

نویسنده : محمدتقی فاضل میبدی

موضوع : ـــــ


نمی‌دانیم اگر دکتر شریعتی در این روزگار بود، چگونه می‌اندیشید؟ آیا همان تفکر ایدئولوژیک خود را ادامه می‌داد و جامعه مطلوب و آرمان او همان جامعه "امت و امامت" بود و از آن‌سو، بر نظام لیبرال دموکراسی غرب بخاطر پاره‌ای ازسیاست‌هایش می‌تاخت و هیچ‌گاه دموکراسی به‌معنای رایج، مسأله اصلی و دغدغه ذهنی او نمی‌بود؟ اصل غیرقابل انکاری که در این‌جا باید منظور داشت، این است که نوابغی چون شریعتی فرزند زمان خویشند و تفکر و ادبیات و احساس آنان در قالب زمان خود شکوفا می‌شود. اینان در بستر اندیشه هیچ حالت ایستایی ندارند. می‌توان گفت اگر علی شریعتی زنده می‌بود، شاید شاکله فکری خود را نسبت به خیلی از مسائلی که باور او بود، به نقد می‌گذاشت و از پاره‌ای از اعتقادات خود دست می‌شست، زیرا او بزرگ‌ترین دردشناس زمان خود بود و همواره در پی کاهش درد آدمیان. هر کسی ممکن است در روش دردشناسی و دردزدایی خطایی داشته‌باشد و شریعتی هیچ‌گاه منکر خطای خود نمی‌بود.

در فلسفه سیاسی نظامی را جستجو می‌کرد که انسان‌ها را از دیو استعمار و عفریت استبداد رهایی سازد و می‌خواست که آدمیان بر سرنوشت خود حاکم باشند. او می‌گفت: "دوره غیبت است که دوره دموکراسی است و برخلاف نظام نبوت و امامت که از بالا تعیین می‌شود، رهبری جامعه در اصل بر تحقیق و تشخیص و انتخاب و اجماع مردم مبتنی است و قدرت حاکمیت از مردم سرچشمه می‌گیرد."

نمی‌توان گفت شریعتی با نظام دموکراتیک و حاکمیت مردم مخالف است. البته شریعتی نگاه خوشبینانه‌ای نسبت به دموکراسی و آزادی‌ای که در غرب وجود دارد، نداشت. در روزگار شریعتی جنگ‌های خانمان‌سوز آمریکا در ویتنام و سرکوب آزادی‌خواهان الجزایر توسط حکومت فرانسه و استثمار و استعمار غرب در آفریقای سیاه و امثال آن، نگاه هر متفکری را نسبت به نظام‌های لیبرالیستی منفی می‌کرد. نکته دیگری که بین آموزه‌های شریعتی و مفاهیم دموکراسی و آزادی تا حدودی فاصله انداخته‌است، تفکر چپ‌گرایانه شریعتی نسبت به مسائل اقتصادی است. اندیشه او با سوسیالیسم نزدیک‌تر است تا نظام سرمایه‌داری لجام گسیخته و لیبرالیسم. در دهه‌های چهل و پنجاه شمسی، هر روشنفکر دردمندی که درد طبقه کارگر را احساس می‌کرد و بهره‌کشی‌های سرمایه‌داران از طبقه کارگران را مشاهده می‌کرد، طبیعی بود که به جای طرح دموکراسی و آزادی‌خواهی به دنبال نجات محرومان و ضعیفان جامعه باشد.

با این حال شریعتی درتقابل با دموکراسی نبود. او آرزوی تحقق نظام مردم‌سالاری را در سر داشت و هیچ‌گاه حکومت‌های موروثی و استبدادی را بر آن ترجیح نمی‌داد، اما نگاه جامعه‌شناسانه او به دموکراسی چنین است:

"... من دموکراسی را با آنکه مترقی‌ترین شکل حکومت می‌دانم و حتی اسلامی‌ترین شکل، ولی در جامعه قبایلی، بودن آن را غیرممکن می‌دانم و معتقدم که طی یک دوره رهبری متعهد انقلابی باید جامعه متمدن دموکراتیک ساخته می‌شد..." (ما و اقبال، مجموعه آثار ۵، ص ۴۸)


در این نوع اندیشه به نگاه پست مدرنیست‌ها در نقد دموکراسی نیز نزدیک‌تر باشد، یعنی جوامعی که از عقلانیت و منطق به دور بوده و سال‌ها سایه استبداد بر سر آنان سایه افکنده. بدون هیچ‌گونه فعالیت فرهنگی و طی یک انقلاب، جامعه استبدادی را به سوی دموکراسی بردن، ممکن است چندان مطلوب نیفتد. یعنی انتخابات و گزینش مردم به گونه‌ای باشد که دوباره جامعه را به اسم دموکراسی، در عمل به استبداد سوق دهد که این اتفاق را در بعضی از جوامع شاهد بوده‌ایم. ممکن است گفته‌شود به هر حال، عبور از استبداد به دموکراسی هزینه دارد که این سخن جای تأمل دارد. درهرصورت، دکتر شریعتی جامعه مطلوب خود را جامعه دموکراتیک می‌دانست. در جایی می‌گوید:

"... در تشیع علوی، دوره غیبت است که دوره دموکراسی است و برخلاف نبوت و امامت که از بالا تعیین می‌شود، رهبری جامعه در عصر غیبت بر اصل تحقیق، تشخیص و انتخاب و اجماع مردم مبتنی است و قدرت حاکمیت از متن مردم سرچشمه می‌گیرد..." (تشیع علوی و تشیع صفوی، مجموعه آثار، جلد ۹، ص ۲۲۴)


هرچند نمی‌توان در این چند سطر، اندیشه سیاسی شریعتی را بیرون کشید، ولی می‌توان گفت که او به دنبال حاکمیت برآمده از رأی مردم است تا حقوق مردم در آن جامعه زنده بماند، اما شریعتی به عنوان کسی که غالب مفاهیم سیاسی و حتی دینی را به بوته نقد می‌کشاند، دموکراسی را نیز در نقادی خود رها نمی‌کند و همانند فیلسوفان بزرگ غرب چون هگل، نیچه، هایدگر و کسان دیگر، دموکراسی را در قالب حکومت مطلوب و آرمانی خود نمی‌بیند. دموکراسی موجود را حکومت مطلوب و آرمانی خود نمی‌بیند و دموکراسی را در قالب فعلی خود که در دنیای غرب حاکم است می‌بیند. شریعتی به همان اندازه که اسلام موجود را، به خاطر بی‌حرکتی، به نقد می‌کشاند، غرب را نیز به خاطر عدم رعایت حقوق انسان‌ها، دستکم در جهان سوم (به اصطلاح آن روز) مورد انتقاد قرار می‌دهد. از این‌رو، یک نوع غرب ستیزی در ادبیات شریعتی راه پیدا می‌کند. غرب ستیزی او به معنی دموکراسی ستیزی نیست، بلکه به این معناست که از دل دموکراسی ناپخته، حاکمان شایسته بیرون نمی‌آیند و زیاد اتفاق افتاده‌است که در جوامع دموکراتیک، حاکمان با رأی مردم انتخاب می‌شوند، اما حاکمان ناشایست و مستبد از دل این انتخابات برکشیده می‌شوند. شاید زیباترین نقد به دموکراسی را شریعتی کرده باشد، آنجا که می‌گوید:

"... در دموکراسی و لیبرالیسم، نظام اجتماعی غربی آزاد است که هرچه بخواهد و می‌پسندد انتخاب کند ولی عملاً عوامل فرهنگی و هنری و تبلیغاتی و سیاسی جوی را پدید می‌آورند که وی همان چیز را پسند می‌کند که برایش تعیین کرده‌اند. همان چیز یا کسی را انتخاب می‌کند که باید انتخاب شود... من رأیم را آزادانه ابراز می‌کنم و با کمال دقت و صداقت به حساب می‌آید، اما خود این رأی را در من نصب کرده‌اند. دیکتاتوری آشکار بعد از رأی قرار دارد و دیکتاتوری مخفی پیش از آن..." (مجموعه آثار، ج ۱۲، ص ۴۷)


امروزه در برخی کشورها شاهدیم که با تبلیغات یکسویه و انحصاری کردن رسانه‌ها و در دست داشتن ابزارهای مالی و توزیع پول در هنگام انتخابات، توده‌های مردم با تحریک احساسات کسی را برمی‌گزینند که هیچ مقبولیتی نزد نخبگان جامعه ندارد. یعنی از دل آرای مردم، دولت‌هایی شکل می‌گیرد که در راه تضییع و تخریب منافع ملت گام برمی‌دارند. البته این به معنای محکومیت و طرد دموکراسی نیست و در برابر شیوه‌های انتخاب حاکمیت، بهترین راه، دموکراسی و انتخاب آزاد است، اما باید به نقدهای وارد بر آن نیز توجه داشت. شریعتی بر این باور بود که لیبرالیسم و دموکراسی، کالای وارداتی غرب است و در جوامعی که کلاس عقلانیت رشد نیافته، شاید نتیجه‌ای ندهد. او همواره می‌کوشید فرهنگ و فکر جامعه را متحول کند. شعار "بازگشت به خویشتن" از شعارهای محوری او بود که از روح فرهنگ اقبال لاهوری گرفته‌بود و در نهایت می‌گفت در یک جامعه جوان و انقلابی دموکراسی، بازی فریبنده‌ای است که در آن همیشه برنده، دشمن دموکراسی است و آن چه در این بازی بازنده می‌شود انقلاب است. سرانجام این‌که، شریعتی را مخالف دموکراسی قلمدادکردن و درنتیجه او را طرفدار حکومت استبدادی شمردن، جفای بزرگی به وی خواهد بود؛ زیرا شریعتی خود قربانی استبداد شد.


تاریخ انتشار : ۰۰ / خرداد / ۱۳۸۹

منبع : ماه‌نامه سیاسی ـ فرهنگی "نسیم بیداری"، سال اول، شماره هفت
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : ۰ بار / شروین / ایندیزاین
.
19_07_2010 . 21:47
#7
شریعتی به مثابه‌ی یک متن



نام مقاله : شریعتی به مثابه‌ی یک متن

نویسنده : محمد عثمانی

موضوع : ـــــ


سخن از شریعتی، پس از سه دهه شاید کار آسانی شده ‌باشد؛ زیرا می‌توانیم نسبت خودمان را با اندیشه شریعتی در این شرایط جامعه تبین کنیم. شریعتی برای هم‌نسلان من که از طریق کتاب‌ها‌یش با او آشنا شده‌ایم به مثابه یک متن است، متنی که با آن مواجه می‌شویم، می‌خوانیمش و خوانشی نو از آن ارائه می‌کنیم. خوانش این متن و تأثیرهای عملی آن، فرصت تبیین نسبت ما و شریعتی را فراهم می‌کند. شریعتی در پاسخ به سؤال‌های زمانه خود پاسخ‌هایی را ارائه داد. این پاسخ‌ها، راهکارهای احیای اسلام در دنیای مدرنیت، نقد غرب و بهره‌گیری انتقادی از آن و نیز ایجاد تحولی بنیادین در تاریخ ملل اسلامی برای عبور از عقب‌ماندگی واستعمار بود. از این رو شناخت زمانه شریعتی، ما را در فهم اندیشه او و نیز فهم نسبت زمانه ما با زمانه او و پاسخ‌هایش آسان‌تر می‌سازد. زمانه شریعتی، سرشار از تجارب شکست‌خورده و بی‌ثمری بود که جان هزاران نفر را در مسیر اصلاح‌طلبی فدا کرده‌بود. میراث ناتمام نهضت مشروطیت، ظهور دیکتاتوری رضاخانی با برنامه مدرنیزاسیون غرب‌گرا، مواجهه کودتایی با دولت مردمی مصدق و... زمانه‌ای را بر ساخته‌بود که از بی‌نتیجگی تلاش‌های فکری اندیشمدان ایرانی از مشروطه تا آن زمان خبر می‌داد. با مطالعه آثار صادق هدایت وجلال آل‌احمد و نیز اشعار شاملو، می‌توان این افول را درک کرد.

در این شرایط، شریعتی که در بستری مذهبی و فکری زیسته بود، به اندیشه در باب شرایط زمانه خود و راه عبور از بن بست فکری پرداخت. او هم سنت اسلامی را خوب می‌شناخت وهم چون در غرب درس خوانده‌بود و از نزدیک با تحولات نوگرایانه آن آشنا شده‌بود، در اندیشه طرحی نو برای جوامع اسلامی بود. او سنت اسلامی را جزء تفکیک‌ناپذیر هویتی جوامع اسلامی تلقی می‌کرد، اما در کنار آن، این سنت را وهمی، افسونی و نیازمند پالایش می‌دانست، زیرا با توجه به تحول زمانی، دیگر سنت اسلامی نمی‌توانست پاسخگوی نیازهای انسانی باشد.

شریعتی می‌دانست پذیرش کامل غرب و تلاش در گام برداشتن در مسیر آنها، مستلزم گسست از سنت اسلامی است. این گسست نیز بحران‌های هویتی بسیار عظیمی را به همراه خواهد داشت. از جهت دیگر، غرب و دستاوردهای بشری آن را نمی‌توان نادیده انگاشت، زیرا غرب به مثابه دیگری برای ما می‌تواند آئینه تمام‌نمای وضعیت ما باشد، از‌این‌رو شریعتی در همان مسیر اصلاح‌طلبی دینی، رویکرد انتقادیـگزینشی در مواجهه سنت و مدرنیت را پذیرفت.

جریان فکری در غرب، او را در اتخاذ رهیافت نوین نسبت به سنت اسلامی یاری رساند. او در دوره‌ای در غرب به‌سر می‌برد که اندیشه مارکسیستی بنیان‌های لیبرال دموکراسی را به چالش کشیده بود. آزاداندیشی و تولید فکر در غرب همراه با حضور پررنگ نقد در جامعه، او را شیفته خود کرده‌بود، اما در‌عین‌حال بسیاری از این اندیشه‌ها را سرناخوش با سنت پویای اسلامی می‌دانست. لذا رویکرد انتقادیـگزینشی خود را در مواجهه با غرب نیز به کار برد.

او می‌دانست که تمدن اسلامی از تولید دانش بازمانده وعصر طلایی دانشی آن به افول رفته‌است. در مقابل غرب به تولید فکر پرداخته و راه ترقی را در پیش گرفته‌است. این دو مقوله شریعتی را در مقام کسب از غرب و پالایش سنت با توجه به روح زمانه کشاند. رویکرد سنتزگرایانه که شریعتی را به ورطه مواجهه با سنت‌گرایان کشید، تنها راه احیای دین از لحاظ فکری و ابقای آن در جامعه بود. او با بهره‌گیری از فرهنگ شهادت‌طلبانه شیعی وانقلابی‌گری غربی، تغییر نوینی در مسیر این جریان ایجاد کرد.

شریعتی اگر چه وارث جریان اصلاح‌طلبی دینی و تمام تجربه‌های آن بود، اما با توجه به تاریخ این جریان، نیاز به تحول بنیادین ذهنی و عینی را در آن حس کرد. انقلاب، پاسخی به این نیاز بود. در راستای این نیاز، شریعتی سنت را ایدئولوژیک کرد. یعنی با توجه به نگرش‌های ایدئولوژیک در غرب، خوانشی در آن سپهر را از اسلام عرضه داشت.این رهیافت، توده مُتشتّت ایرانی راکه از ناخواسته خود آگاه بودند، متحد ساخت. او حتی در قالب امت و امامت، رهبری امام خمینی را تئوریزه کرد و تمام جریان‌های سیاسی و فکری را حول ایشان به اتحاد رساند. در این تئوری نیز برای دوره پس از پیروزی، طرحی ارائه کرد. دموکراسی رأس‌ها برای هدایت توده مردم و تبدیل آن به دموکراسی رأی‌ها. او در سخنان‌اش به‌طور دائمی از نهضت و انقلاب دفاع می‌کرد ولی از تبدیل آن به نهاد واهمه داشت، زیرا این جنبش مستمر بود که امکان ظهور سنتزهای جدید را به‌وجود می‌آورد.

در اینجا نقدی بر آراء مدافعان شریعتی و بعضی از اصلاح‌طلبان وارد است: آنها بیش از آن‌که شریعتی را یک انقلابی بدانند او را یک اصلاح‌طلب با التزامات فکری و عملی آن می‌دانند. ثانیاً مدعی هستند که آن چه در جریان انقلاب ایران رخ داد، محصول فکر او نبوده، بلکه اقتضای شرایط انقلاب این وضعیت بوده‌است. در پاسخ به این دو مسأله باید گفت: کتاب‌های خودسازی انقلابی، حسین وارث آدم، چه باید کرد؟، حسن و محبوبه و...خود دلیلی متقن بر تحولی است که شریعتی در جریان اصلاح‌طلبی ایجاد کرد. اما درباره‌ی مسأله دوم باید بدانیم شریعتی بر اساس نیاز جامعه به تحول بنیادین، اندیشه انقلابی را اتخاذ کرد. هم‌چنین آن چه بعد از پیروزی انقلاب رخ داد، ازخوب وبد، شریعتی در آن دخلی نداشت؛ اما در بعد فکری، امروز ما می‌توانیم این تجربه را مورد ارزیابی قرار دهیم.

ارزیابی ما در دهه هشتاد با توجه به اندیشه شریعتی، ایدئولوژیک‌کردن سنت و تبدیل آن به محور تئوری حاکمیت است، یعنی ایدئولوژی در خدمت طبقه حاکم، به‌خصوص که شریعتی از طبقه رأس‌ها سخن می‌گوید. ایدئولوژی مدافع توده‌ها، در دوران پیروزی به دفاع از نظام و طبقه حاکم در می‌آید. توده مردم به عنوان مؤیدین ایدئولوژی و مخالفان آن، مخالف دین و نظام منبعث از آن به حساب می‌آیند.

در نهایت نسبت ما سه دهه پس از شریعتی را این‌گونه باید مطرح کرد؛ ما و شریعتی هنوز در اصل مسأله با هم مشترک هستیم. هنوز چالش سنت و مدرنیت و ماحصل آن از دموکراسی، حقوق بشر و احیای دین در دنیای جدید، مسأله اصلی ماست، اما پاسخ ما به پرسش‌های جامعه و نیازهای آنها و به‌طور کلی راه حل رسیدن به این خواسته‌ها با شریعتی متفاوت است. شریعتی برای ما یک تجربه است که با اتکا به آن آینده را بسازیم. شریعتی جزئی از تاریخ زنده ما است؛ که ما را به آینده روشن‌تر رهنمود می‌سازد. شریعتی برای ما آغاز پرسش در زمانه بی‌سوال بود. ما با توجه به سنت انتقادی – پرسشی او، امکان پرسش و انتقاد از خطوط قرمز را یافتیم، اما در نهایت شریعتی برای ما مسأله است، نه پاسخ.

شریعتی نه فرهنگ‌سوز بود و نه با آزادی سرناخوش؛ بلکه آثار او گواه بر دغدغه فرهنگ و آزادی دارد، اما اندیشه او محصول ظرف زمانه و خواست جامعه بود. لذا باید اندیشه او را با توجه به آن ظرف زمانی خوانش کرد. راه رهایی از شریعتی، تخریب او نیست؛ بلکه تبیین دقیق اندیشه اوست. می‌توان از شریعتی عبور کرد، اما نمی‌توان او و تلاش‌هایش را نفی کرد.آنانی که به نفی او می‌پردازند، زمانی بر خوان نعمت فکری او نشسته‌بودند. باز تأکید می‌کنم؛ ما و شریعتی، اشتراک در مسأله و اختلاف در راه‌حل است.


تاریخ انتشار : ۰۰ / خرداد / ۱۳۸۹

منبع : ماه‌نامه سیاسی ـ فرهنگی "نسیم بیداری"، سال اول، شماره هفت
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : ۰ بار / شروین / ایندیزاین
.
19_07_2010 . 23:35
#8
چه نیازی است به علی؟



نام مقاله : چه نیازی است به علی؟

نویسنده : میثم محمدی

موضوع : ـــــ


"... اکنون شهیدان مرده‌اند و ما مرده‌ها زنده هستیم. شهیدان سخنشان را گفتند، و ما کرها مخاطبشان هستیم، آنها که گستاخی آن را داشتند که ـ وقتی نمی‌توانستند زنده بمانند – مرگ را انتخاب کنند، رفتند، و ما‌بی شرمان مانده‌ایم. صدها سال است که مانده‌ایم و جا دارد که دنیا بر ما بخندد..." مجموعه آثار ۱۹ / حسین وارث آدم / ص ۱۹۹


زمانه ما زمانه خوبی نیست، و در این زمانه، نوشتن ساده و آرام و حتی تحقیق علمی موجه و یا داستان عشقی مبتذل هم کار هر کسی نیست. کار سخت و ناآرامی است. در روزگاری که سایه قهرمانان آزاده، که برای مردم زندگی می‌کردند و برای مرامشان می‌مردند، در غروب آفتاب دم به دم آب می‌رود و به تیرگی می‌گراید، چگونه می‌شود نسلی بی‌پشتوانه و تنها را ببینی که اراده کرده تا تاریخ خود را بسازد و قصه سرنوشت خود را خود بنویسد، باز با لگدمال شدن هویت و اصالت خود و لجن مال شدن قهرمان خودش، روبرو و سرکوب می‌شود... و باز هم بتوانی نوشت و سخن گفت؟ اینها همه البته از الطاف خفیه روزگار ماست که اگر نسل ما، از نگاه برخی، هیچ نداشته باشد تا به آن بنازد، به جان سختی خود و روح پینه بسته‌اش می‌تواند ببالد. روح پینه بسته‌ای که:

۱. در کودکی جنگ را لمس کرد، از نزدیک با مرگ درآمیخت و ترس را فهمید. در این آشنایی با مرگ و ترس و جنگ، با مضامین متعالی شهادت، فقر، نداشتن، از خود گذشتن، صمیمیت، راستی و بی‌ریایی زندگی کرد و زندگی را از لابلای این همه برای خود معنا کرد.

۲. در آغاز جوانی به دوم خرداد رسید، جوانی‌ای که محکوم بود تا یک صدا را بشنود و بر اساس آن عقیده و آینده و راه خود را انتخاب کند، صدای آشنایی را که در همه عمر از شنیدن آن محروم بود، "انتخاب" کرد و خواست در تنگ‌ترین کوره راه‌ها باز به راه خود برود و با دست‌های بسته به انتخاب خود عمل کند و با تنها سلاح خود، یعنی ایمان و عقیده‌اش، در میانه آن مرگ و زندگی قدم بگذارد و زندگی را بخواهد، باز هم نتوانست یا نشد.

۳. در میانه جوانی به بیست و دو خرداد رسید؛ به‌روز مقدس. انتخاب کرد و به پای انتخابش ایستاد؛ انتخابی که هم‌چون عزیزی سفر کرده از راه دور می‌آمد و با صدای نسل ما، از ما سخن می‌گفت... خود را آگاهانه قربانی خودش کرد.


می‌بینیم که نسل ما با این تجربه‌ها درباره‌ی میراث فکری و فرهنگی خود در جهت اصلاح وضع موجود فکر می‌کند. تجربه‌هایی که البته بیش از آنکه ریشه در خاک فکر داشته باشند، در هوای سیاست روییده‌اند. این هم ظاهر داستان است که فکر کنیم این تجربه‌ها سیاست زده‌اند که اگر این گونه بود، شکل و شمایل سال پیش ما در همین روزها جز این بود. این روزهای پارسال خبر از رویش جوانه جدیدی می‌داد؛ جوانه‌ای که در فضایی شورانگیز و عمیقاً سیاسی، با درون مایه‌ای که‌طلب خود را آزادی و عدالت و نان و راستی می‌دانست، رشد کرد و تمام فضای فرهنگی کشور را به رنگ خود آمیخت. رنگی که در سطح شکل نگرفته بود و حاصل احیای یک میراث فکری بود. اگر بخواهم این تحلیل را در یک سطح بررسی کنم و تحلیل سطوح دیگر به وقتش، که معلوم نیست چه زمانی است، این میراث فکری یک روشنفکر دینی تک و تنها بود، که با گذشتن از مال، آسایش، آسودگی، زندگی و دست آخر جان خود برای ما به ارمغان نهاد و بین آزادی و زندگی، اعتقاد و عقده و ایمان و ایمن خود یکی را انتخاب کرد تا معنای انتخاب کردن را به ما بیاموزد و نشان دهد این حرف‌ها فقط به درد شعارهای کوچه و خیابان نمی‌خورد، می‌توان با آن‌ها چگونه زیستن را آموخت و چگونه مردن را برگزید. می‌توان روح یک نسل را در قالب یک ملت، با دغدغه، جهت، خواست سیاسی، قدرت اعتراض و تلاش عینی برای آزادی و نه خوابیدن به آرزوی دیدن رویای آزادی برانگیخت، به او قدرت پرسش گری، نقادی، نه گفتن و "تقدس" رد کردن و نفی کردن امر رسمی و تبلیغی را داد و جرات شکستن کلیشه‌های غالب را به او بخشید.

اگر دکترعلی شریعتی برای نسل پدران ما یک قهرمان بود، برای ما یک معلم ماند. معلمی غیررسمی، آزاد و همیشگی. و اگر امروز می‌بینیم که هنوز به قلم و جهت و نیروی عصیان بخش او نیاز است، نه به این دلیل است که شریعتی شیخ روشنفکران، استاد همه اساتید، علامه ذوفنون و تاریخ‌شناس بلندآوازه علوم انسانی بود، بل از آن رو که می‌توانست آن چنان بگوید که مردم با گفتنش زندگی کنند و آن‌چنان زندگی کند که مردم بتوانند زندگی‌اش را ورق به ورق بخوانند. اگر علی شریعتی، "دکتر شریعتی" شد، به خاطر نداشتن همه آن چیزهایی بود که دیگر سیاستمداران و روشنفکران داشتند. روزی با خودم می‌اندیشیدم چرا برای دکتر مفهوم "ناس" مقدس است؟ او از تیپ روشنفکرانی بود که همیشه زندگی روزمره و خوشی‌های معمولی را می‌کوبید، اینها هم برای اکثر مردم خوشایند است، اما از آن طرف او روشنفکری بود که قوی‌ترین و عمیق‌ترین پایگاه اجتماعی را بین عموم مردم، دانشجویان و طلبه‌ها داشت و مقبول‌ترین معلم این گروه‌های اجتماعی بود. به نظرم پاسخ این سئوال بیش‌تر در زندگی او بود تا در اندیشه‌هایش. منش او، پیامبرگونه بود و تمایز طبقاتی را بر نمی‌تافت. زندگی شریعتی، مجموعه‌ای از پرسش‌ها و پاسخ‌ها بود. در این طیف خاکستری که دو سر سیاه و سفید منطقی و نه خیالی داشت، دکترنسلی را پرورش می‌دهد و با دست خودش بر پیکر آن خط و خطوطی رسم می‌کند، جاهایی را روشن‌تر و جاهایی را تیره‌تر می‌سازد و به نقاطی بیش‌تر اهمیت می‌دهد و به نقاطی محل نمی‌گذارد. در این پیکره، مهم‌ترین اثر شریعتی، "تقدیس شک" درروح هرآنچه قالبی و فرمالیته شده، و "تقدیس ایمان" در بازگشت به روح اصیل نمادهای الهی و بشری است. وقتی شریعتی معلمت باشد، می‌توانی خودت باشی، می‌توانی مقلد نباشی و می‌بینی که باید پرسش کنی. روحیه نقادانه و ناراضی به وضع موجودی که انسانی، عادلانه و آزادانه نیست، کالبد تن را به لرزه می‌افکند. چاره‌ای جز پوسته شکستن نیست. در تصویر روشنفکران معاصر ایران، دینی و غیردینی، کس دیگری نبود که این میراث را به دست ما سپرده باشد؛ کسی نبود که عمق هویت ایرانی و ایمان معنوی ما را در شکستن قالب‌های رسمی و تبلیغی رایج نشان‌مان داده باشد، کسی نبود تا به ما بفهماند دین و ایمان بدون مسئولیت اجتماعی، بدون تلاش برای رفع درد و رنج از برادر انسانی‌ات، بدون تلاش برای آزادی و شکستن حصار تقلید از متولیان رسمی دین که چهره آن را باژگونه کرده‌اند، بدون توجه به این‌که در جامعهـات عدالت جاری است یا نه، بدون توجه به این‌که خدا، دین، حکمت اسلامی، فقه، فلسفه و عرفان و منطق و نحو و ادبیات عرب در زندگی واقعی و ملموس آدم‌ها، حضور دارد و می‌تواند دست ناتوانی را بگیرد و فسادی را به صلاح برساند و بدون توجه به این‌که روشنفکر یا روحانی مؤمن و موحدی که نشسته است و ظلم بر ناتوانان و مظلومان و خرد شدن حرمت خدا در زیر پای بندگان خدا را می‌بیند و به هزار علت و دلیل و مصلحت فقط می‌تواند با افتخار سکوت کند یا با انتظار فهم زخم خوردگان از موقعیت خودش، وجیزه‌ای سراپا همه خوبی! نثار روشنفکران دینی و اصلاح گران و آزادی خواهان کند و با چسباندن همه اینها به صهیونیسم و بنیادگرایی مسیحی، سعی کند در این میانه که صف آزادی خواهان و حق طلبان و مخالفان آنها به وضوح مشخص شده، باز نمادها و سمبل‌ها و محبس‌ها و مدفن‌ها را نادیده گیرد و دوست را به جان دوست بیندازد و جهت و راه را غبارآلود کند؛ دین و ایمان مسخ شده در دل ترس‌ها و مصلحت‌هایی است که از درون تهی و‌بی خاصیتش کرده‌اند و آن قدر این دو بر آن ایمان بار شده‌اند که روح جوان امروز را از هر آنچه به نام همین مدل دینی به او نشان دهند، بیزار و فراری ساخته است. اینجا باز این میراث شریعتی است که یادآوری می‌کند، اسلامی که محمد آورد و علی بر سر حفظ آن ۲۵ سال سکوت کرد و حسین جانش را بر سر آن نهاد، این اسلام ما نبوده است. اسلام ما؛ مطابق ظرفیت مصالح و منافع ماست. این‌ها درس‌های شریعتی است نه درس‌های شایگان، اگرچه شریعتی را غرب زده ناخودآگاه بنامد، نه درس‌های سید جواد طباطبایی، اگرچه شریعتی را بی‌سواد بداند و نه درس‌های سروش، اگرچه شریعتی را مسئول دین ایدئولوژیک رسمی بخواهد. از دل آموزه‌های این هرسه، اگر سالیان به درازا کشد، که کشیده است، نه آرمانی برای مردمی آفریده می‌شود تا برای خواستن آن خود را تغییر دهد، نه مسئولیتی به یاد مسلمانی می‌آید تا برای ایفای آن، از تعلقات چلوکبابی‌اش دست کشد و نه ایمانی در دل مؤمنی جوانه می‌زند تا برای رشد آن چشم انتظار خورشید باشد. در دل آموزه‌های این هر سه، آنچه می‌خشکد تعهد، اعتراض و قدرت نه گفتن است و آنچه جاری است "مذهب آری" است حتی اگر همین‌ها هم جزء محذوفان یا محرومان از امتیازات و اعتبارات خود باشند. سخن بر سر ایده‌هاست نه افراد.

اینک عصیان نسلی به بند آمده است. عصیانی مقدس که فریادی برای آزادی بود و بد حادثه اینجاست که این اتفاق‌ها دارد به زنجیره روالی می‌پیوندد که گسستن از آن پس از فرسودگی و افسردگی سیاسی، بسیار دشوار است. برای نسلی که زندگی می‌خواهد و می‌خواهد که در زندگی سربلند بماند، نان، آزادی، برابری، عرفان و دوست داشتن حیاتی است و تقدیر را ببین که شریعتی پیش از خواب ابدی‌اش، این خواب را برای ما دیده بود. او زندگی را این پنج می‌دانست که به پنجه می‌مانست. پنجه‌ای که باید سخت کار کند، درآویزد، یاری رساند، بنویسد و مشت شود. نسل ما نشان داد که دوست داشتن را سخت دوست دارد و نیک می‌داند. در میانه هول و آتشی که از زمین و آسمان بر سرش می‌بارد، می‌تواند ضارب خود را غمخوار باشد. این نسل صحنه‌هایی آفرید که دنیا را تکان داد و تاریخ خود را خود نوشت. این‌ها یادگاران کودکی ماست که صدای بمب و آژیر را هنوز از یاد نبرده است. عرفانی که شریعتی می‌گفت هم عرفان بریده به گوشه‌ای نشسته نیست. چیزی که برای احدی از خلایق مبارک که نیست، هیچ، مصیبت است. عرفان شریعتی برای نسل ما زیبایی‌شناسی و کشف گوهر توحید در دل طبیعت است. از یاد نبردن بردگان در پای اهرام فرعونـهاست و کشف راز مانای نیکی در دل تاریخ، که اگر تاریخ خودت و دینت را می‌خوانی، آن را فقط از چشم نویسندگان رسمی خلفا و سلاطین و پادشاهان نخوانی، نویسندگان و آفرینندگان واقعی آن، اجداد خودت، همان آزادیخواهان و مبارزان راه برابری بوده‌اند که در این تاریخ نویسی رسمی همیشه حذف شده‌اند. نسل ما نشان داد که نان را با آزادی می‌خواهد، با برابری. اگر شکمت سیر باشد و ایمانت آزاد نباشد، اگر آخورآباد باشد و اعتقادت زیر پای طبقه یا قشر یا به قول وبر، "شان" برتری، با امتیازات و رانت ویژه لگدمال شود و تو نتوانی از کمترین حقت دفاع کنی، می‌توانی بشوری. نام این عصیان مقدس است.

محصول درس معلم ما، شریعتی، با آموختن این مدل زندگی به ما، که در نهایت اختصارگفته شد، تربیت و آموزش نسلی در تاریخ بود که با قدرت اعتراض، نقد اجتماعی و اخلاقی و علمی، در برابر همنوع و هم وطن و حتی مخالف عقیده و ایمان خود مسئول باشد و این مسئولیت اجتماعی را به عنوان قوی‌ترین پایه برای پیشبرد دموکراسی و حاکمیت مردم و نفی استبداد بکار گیرد، فداکار باشد و دوست داشتن را از یاد نبرد و جانش را بر سر حق سخن گفتن مخالف خودش بگذارد تا جامعه‌اش، آرام و پیوسته به آزادی برسد. هنر شریعتی در این بود که آزادی و برابری خواهی را در عمل و به شکل انضمامی به ما آموخت و با تمام وجودش با آنها درآمیخت و طرح زندگی ریخت. طرحی که هماره فرا یاد می‌آورد تا از یاد نبریم که در کدام جبهه و جهتیم و دست به گریبان که گرفته‌ایم. همرهان کیانند و رهزنان کجایند، تا ناگه، که از سر شور، شمشیر نقد به دست می‌گیریم، آن را با ادعای نقد علمی بر سر مظلومان خود نکوبیم. این میراث جاوید او برای ماست و این‌که تاریخ توانست شریعتی را از ما بگیرد اما "شریعتی" را نتوانست، از سرّ همین یادگار جاودانه است.


پایان در دست استاد یگانه ما، شفیعی کدکنی است :

تو در نماز عشق چه خواندی که سال‌هاست
بالای دار رفتی و این شحنه‌های پیر
از مرده‌ات هنوز پرهیز می‌کنند
نام تو را به رمز رندان سینه‌چاک نشابور
در لحظه‌های مستی و راستی
آهسته زیر لب تکرار می‌کنند
نام تو را باد سحرگهان هرجا که برد
مردی ز خاک رویید
نامت هنوز ورد زبان‌هاست.



تاریخ انتشار : ۰۰ / خرداد / ۱۳۸۹

منبع : متن دریافتی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : . بار / شروین / ایندیزاین
.
20_07_2010 . 00:06
#9
حکایت ناتمام روشنفکری، فرهنگ ایرانی، و پروتستانتیسم اسلامی



نام مقاله : حکایتِ ناتمامِ روشنفکری، فرهنگِ ایرانی، و پروتستانتیسمِ اسلامی

نویسنده : سیدعلی محمودی

موضوع : بازخوانی‌ی تحلیلی ـ انتقادی‌ی متن "ازکجا آغاز کنیم؟"


مقدمه :

"ازکجا آغاز کنیم؟" عنوان گفتاری از علی شریعتی است که در آذرماه ۱۳۵۰ در دانشگاه صنعتی شریف (آریامهر سابق) ایراد کرده و در مجموعه آثار شماره ۲۰، با نام چه باید کرد؟ در سال ۱۳۶۰ انتشار یافته‌است. می‌دانیم که آثار شریعتی که زیر سه عنوان کلی "اسلامیات"، "اجتماعیات" و "کویریات" بخش بندی شده است(۱)، حجیم و پرشمار است، اما این‌که چرا در فضای کنونی ایران امروز، من به متن "ازکجا آغاز کنیم؟" شریعتی رجوع می‌کنم که حدود چهل سال از پیدایش آن می‌گذرد، به سه دلیل عمده باز می‌گردد؛ نخست این‌که شریعتی در این گفتار از ضرورت ایجاد پیوند، تفاهم و اشتراک بینش میان توده مردم و روشنفکر سخن گفته‌است. دوم این‌که "تیپ فرهنگی" ما را "مذهبی و اسلامی" خوانده‌است. سوم این‌که پیشنهادی مبنی بر ایجاد "پروتستانتیسم اسلامی" برای دگرگون‌کردن باورهای مردم و نیل به "ایمان تازه" و "خودآگاهی جوشان و مترقی" به میان آورده‌است. به باور من، پس از گذشت چهل سال، این موضوعات سه‌گانه، کماکان در جامعه ایران مطرح است و در مورد آن‌ها تفاهم و اشتراک نظر به چشم نمی‌خورد.

شریعتی در ابتدای "ازکجا آغاز کنیم؟" به ما یادآور می‌شود که گفتار او پیرامون "بحث استراتژی" است و نه "بحث ایدئولوژی"(۲)، به همین دلیل، گفتار او در بخش اجتماعیات قرار می‌گیرد. بنابراین او به بحثی راهبردی وارد می‌شود تا از سویی، نقش روشنفکر ایرانی را در جامعه تبیین کند و تفاوت او را با عالم و عامی باز نماید و از سوی دیگر، مسائل با اهمیت و اصلی جامعه را از امور فرعی و جزئی تفکیک کند، و سرانجام دیدگاه خود را درباره‌ی "تیپ فرهنگی" ایرانیان مطرح سازد و به‌دنبال آن، از ضرورت ایجاد "پروتستانتیسم اسلامی" سخن بگوید. در این نوشتار، بر پایه متن "ازکجا آغاز کنیم؟"، به ترتیب به سه موضوع روشنفکر و مردم، تیپ فرهنگی ایرانیان و پروتستانتیسم اسلامی می‌پردازم.


۱. روشنفکر و مردم

شریعتی روشنفکر را کسی می‌داند که نسبت به "وضع انسانی" خود در زمان و مکان تاریخی و اجتماعی که در آن به سر می‌برد، خودآگاهی دارد و این خودآگاهی به ضرورت به او احساس مسئولیت می‌بخشد.(۳)

او در این زمینه می‌گوید :

"... روشنفکر کسی است که امروز در زمان تحول جامعه و بن‌بستی که انسان به آن رسیده و ناهنجاری‌های بسیاری که جامعه‌های عقب مانده در دنیای دوم – مقصودم همان دنیای سوم سابق استـ با آن دست به گریبان‌اند، می‌تواند به توده مردم، مسئولیت، آگاهی، حرکت فکری و جهت اجتماعی ببخشد..."(۴)


شریعتی بر این باور است که مسئولیت و نقش روشنفکران امروز جهان، مشابه پیامبران و بنیان‌گذاران مذاهب است. روشنفکران مانند پیامبران در ردیف فیلسوفان، دانشمندان، هنرمندان و نویسندگان نیستند. آنان همانند پیامبران از متن مردم برخاسته‌اند و اگر از میان توده برنخاسته‌اند، به سراغ مردم رفته‌اند و با نگاه و رویکردی نو، شور و قدرتی در متن جامعه در زمانه خویش درافکندهـاند. جان کلام شریعتی آن است که روشنفکران هم‌چون پیامبران، نه در ردیف دانشمندان‌اند و نه در ردیف عوام. آنان از مقوله‌ای سوم‌اند، یعنی "خودآگاهان مسئول‌اند که بزرگ‌ترین مسئولیت و هدفشان، بخشیدن ودیعه بزرگ خدایی – یعنی خودآگاهی– به توده انسان است، زیرا خودآگاهی است که توده منحط و منجمد را به یک کانون جوشان سازنده و آفریننده نبوغ‌های بزرگ و جهش‌های عظیم مبدل می‌سازد..."(۵) ممکن است گاه عالم، ابزار دست جهل و جور شود، "اما روشنفکر، ذاتا و ضرورتا نفی‌کننده ظلمت و ظالم است، چه علم قدرت است و روشنفکری نور."(۶)

شریعتی به روشنفکر جهانی باور ندارد، زیرا در زمانه او انسان به شکل جهانی وجود نداشته‌است. از‌این‌رو، روشنفکر دارای شخصیت منطقه‌ای و محلی است، به‌عنوان فردی که با فرهنگ، سنت، دین و سایر ویژگی‌های قوم و مردم خویش آشناست و می‌کوشد بذر آگاهی، مسئولیت، تلاش و حرکت را در میان مردم بیفشاند.(۷) اگر روشنفکر آگاه به زمان و مکان و واقف به جغرافیای مسئولیت خود باشد، در تعیین مسائل بنیادین و اصلی جامعه خود به خطا نمی‌رود و راه‌حل‌های مناطق دیگر جهان را ـکه ممکن است متناسب با کشورهای دیگر نباشدـ، در سرزمین خود به کار نمیـبندد. او دیدگاه کسانی را نقد می‌کند که مقلدانه عامل بدبختی ملت خود را به ریش‌های بلند (پطر کبیر در روسیه)، عدم اختلاط جنسی میان دختران و پسران، تغییرخط (سال‌های ۲۳ـ۱۳۲۰)، کتاب‌سوزان (سال‌های ۲۸ـ۱۳۲۰) در ایران، و مانند این‌ها می‌دانند.(۸) پیشنهاد شریعتی به روشنفکر آن است که "فوری‌ترین، مهم‌ترین و حیاتی‌ترین" مسائل جامعه خود را شناسایی کند و "علت اساسی و حقیقی انحطاط جامعه را پیدا کند و عامل توقف و عقب‌ماندگی و فاجعه را برای انسان و نژاد و محیطش کشف نماید، آنگاه جامعه خواب‌آلود و ناآگاهش را به عامل اساسی سرنوشت و تقدیر شوم تاریخی و اجتماعی بیاگاهاند و راه‌حل و هدف و مسیر درستی را که جامعه باید برای حرکت و ترک این وضع پیش بگیرد، بنمایاند."(۹) البته روشنفکر بایستی بر پایه امکانات، سرمایه‌ها و نیازها، راه‌حل‌های مناسب را به دست آورد و "مسئولیتی را که خود احساس می‌کند، از گروه محدود روشنفکران به متن عام جامعه خودش منتقل نماید."(۱۰) به سخن دیگر، "مسئولیت روشنفکربه طور خلاصه، انتقال ناهنجاری‌های درون جامعه به احساس و خودآگاهی مردم آن جامعه است؛ دیگر جامعه خود حرکتش را انجام خواهد داد."(۱۱)


با مطالعه در وضعیت سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی ایران امروز، می‌توان ضرورت تداوم آگاهی‌بخشی و روشنگری را در میان مردم به روشنی دریافت. شریعتی از روشنفکر می‌خواست که جامعه خویش را با در نظرگرفتن وضعیت زمانی بشناسد؛ با مشکلات، آسیب‌ها و ناهنجاری‌های موجود در جامعه به‌خوبی آشنا شود، سپس آگاهی‌های خویش را با مردم در میان‌گذارد تا وضع موجود به وضع مطلوب تحول یابد. اگر بپذیریم که نقش روشنفکر در جامعه، آگاهی و آگاهی بخشی، مسئولیت در ارائه راه‌های نجات جامعه و سپس ایجاد جنبش توأم با ایمان مشترک برای رسیدن به هدفـهای بنیادین است، آیا جامعه امروز ایران از مشکلات و نابسامانی‌ها رهایی یافته تا روشنفکر ما به ایفای نقشی دیگر در جامعه بپردازد؟ جامعه امروز ایران نیازمند رسیدن به خودآگاهی، مسئولیت‌شناسی، ایفای نقش اجتماعی، رویارویی با علت‌های اساسی انحطاط جامعه، عقب‌ماندگی و رکود است. آیا روشنفکران ایران در این روزگار به مسئولیت خود آگاه‌اند و به آن جامه عمل می‌پوشانند؟ آیا چنان که شریعتی آرزو می‌کرد، روشنفکران در جامعه "پیامبری" می‌کنند؟ آیا آنان، دانش، آگاهی و مسئولیت‌شناسی خود را به متن جامعه انتقال می‌دهند؟ آیا با کارگران، کشاورزان، معلمان، صنعت‌کاران، پیشه‌وران، دانش‌آموزان، دانشجویان، دختران و پسران کشور خود، هم‌نشینی، هم‌سخنی، هم‌اندیشی و همکاری می‌کنند؟ آیا به سخنان آنان گوش می‌سپارند، دردهای آنان را احساس می‌کنند، پیشنهادهای آنان را مورد مطالعه قرار می‌دهند و به یاری آنان می‌شتابند؟ آیا به همان اندازه که با خود و همگنان خود مشغول‌اند، در کنار مردم، با مردم و در کار مردم، خود را مشغول می‌کنند؟

گمان نمی‌کنم برای نشان دادن فاصله میان روشنفکران و مردم در ایران امروز، نیاز به ارائه شواهد و مدارک باشد. در سه دهه اخیر، "جزیره روشنفکری" و "ساحل مردم"(به تعبیر شریعتی) به شدت از هم دور افتاده‌اند. می‌باید پلی مستحکم از همدردی، درک متقابل، تفاهم و همکاری میان روشنفکران و مردم ایجاد شود. برای به انجام رساندن این هدف، روشنفکران نیازمند برنامه‌ریزی همه‌جانبه و واقع‌بینانه هستند. این همه از رهگذر گفت‌وگو میان روشنفکران و هم‌چنین روشنفکران و مردم به دست خواهد آمد.


۲. تیپ فرهنگی ایرانیان

شریعتی تیپ فرهنگی مردم ایران را "مذهبی و اسلامی" می‌داند. در نگاه او، تیپ فرهنگی به معنی "روحیه غالب بر مجموعه اطلاعات، خصوصیات، احساسات، سنت‌ها، بینش‌ها و ایده‌آل‌های یک جامعه"است.(۱۲) رهنمود شریعتی به روشنفکر ایرانی چنین است:

"... روشنفکر ما باید بفهمد که روح غالب بر فرهنگش، روح اسلامی است و اسلام است که تاریخ و حوادث و زیربنای اخلاق و حساسیت‌های جامعه‌اش را ساخته‌است و اگر به این واقعیت پی نبرد (چنان که اغلب روشنفکران ما پی نبرده‌اند)، در جو مصنوعی و محدود خودش گرفتار می‌گردد و چون خود را بری از اعتقادات مذهبی می‌داند و در جو اروپای قرون ۱۹ و ۲۰ تنفس می‌کند، در آشنایی و تفاهمش با مردم دچار اشتباه شده و نمی‌تواند مورد قبول قرار گیرد..."(۱۳)


شریعتی در ادامه به "فرهنگ اختصاصی" ایرانیان که "یک فرهنگ آمیخته با ایمان و ایده‌آل، معنویت و سرشار از عوامل زندگی ساز و قدرت‌بخش است که روح حاکم بر آن برابری و عدالت است"(۱۴)، تأکید می‌کند. این فرهنگ "مذهبی و اسلامی" به‌زعم او، "نه مثل هند روحانی است، نه مثل چین عرفانی است، نه مثل یونان فلسفی است، و نه مثل اروپا نظامی و صنعتی است"(۱۵) بر این اساس، شریعتی می‌اندیشد که روشنفکر در جامعه ایران "باید از مذهب آغاز کند" تا بتواند مردم را آزاد و هدایت کند، به ذهن‌ها واندیشه‌ها، عشق و ایمان و جوشش تازه و روشنایی ببخشد و مردم را از عوامل جهل، خرافه، ستم و انحطاط آگاه کند. البته شریعتی تصریح می‌کند که مراد او از مذهب و فرهنگ مذهبی، "برداشت و تلقی درست و مستقیم [از آن است] نه آنچه که موجود است و در برابرش می‌بیند، بلکه درست علیه آن و حتی برای نفی آنچه که در برابرش می‌بیند."(۱۶)

تردیدی وجود ندارد که روشنفکر برای انجام مسئولیت و ایفای نقش آگاهی‌بخش و حرکت آفرین در جامعه خویش، نیازمند شناختن جامعه و فرهنگ و تیپ فرهنگی مردم آن است. در این مورد مناقشه‌ای وجود ندارد، اما اگر منظور از "مذهبی و اسلامی" خواندن تیپ فرهنگی مردم ایران، "وجه غالب آن" در دهه‌های پایانی پیش از انقلاب اسلامی ۱۳۵۷ باشد، کم و بیش برداشتی واقع‌بینانه به نظر می‌رسد. تا اینجا آنچه می‌توان از شریعتی آموخت، ضرورت درک درست و دقیق روشنفکر از فرهنگ و تیپ فرهنگی ملت خویش است، اما در روزگار ما، پس از حدود چهل سال از زمانی که شریعتی "ازکجا آغاز کنیم؟" را مطرح کرد، فرهنگ و تیپ فرهنگی مردم ایران به کلی دگرگون گشته‌است. در ایران امروز، صورت‌بندی فرهنگ ایرانی و تیپ ایرانی به "مذهبی و اسلامی" صرف، دور از واقعیت است، زیرا فرهنگ ایرانی از شکل بسیط و یک‌بعدی آن خارج شده‌است و مردم ایران دارای تیپ فرهنگی مذهبی به عنوان تیپی یگانه و تک ساحتی نیستند. از سال‌های پس از انقلاب، منابع معرفتی و تاریخی ایرانیان متعدد، متنوع و متکثر گشته؛ چه منابعی که ایرانیان را به دوران ایران باستان پیوند می‌دهد و چه آبشخورهایی که از دو جهان شرق و غرب سرچشمه می‌گیرد. "جهانی‌شدن" در پرتو انقلاب ارتباطات و انفجار اطلاعات نیز، ضریب آگاهیـهای سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی مردم را افزایش داده‌است؛ آن هم در میان ملتی که اکثریت جمعیت آن را جوانان تشکیل می‌دهند.

در سه دهه اخیر، هرچه به زمان کنونی نزدیک‌تر شده‌ایم، وجوه فرهنگی ایرانیان برجسته‌تر و پررنگ‌تر شده‌است. برداشت غالب جامعه‌شناسان و روشنفکران آن است که جامعه ایران دارای فرهنگی سه وجهی است؛ یعنی ما ایرانی، دین‌دار و متعلق به جهان امروز هستیم.(۱۷) تیپ سه ضلعی ایرانیان در سیاست، هنر و ادبیات، معماری و صنایع دستی، مناسک و مراسم دسته‌جمعی و بسیاری از دیگر وجوه فرهنگی، خود را نشان می‌دهد. تردیدی وجود ندارد که یکی از جنبه‌های فرهنگ ایرانیان، دین‌دار بودن آنان (مسلمان، مسیحی، زرتشتی، یهودی، آسوری و...) است، اما در کنار جنبه دینی، "ایرانی" بودن و "جهانی" بودن قرار دارد که با گذشت زمان، تعین و تشخص بیشتری می‌یابد. امروزه تجدید عهد ایرانیان به‌ویژه نسل سوم ما با میراث گران‌سنگ ایران باستان، جلوه‌های گوناگون خود را به‌گونه‌ای روزافزون نشان می‌دهد. همچنین، ایرانیانـخاصه طبقه متوسط– و اکثریت جوانان که راه به دانشگاه گشوده و با منابع متکثر اطلاعات در سطح بین‌المللی مرتبط‌‌‌اند، به ارزش‌های جهان‌شمول انسانی همانند آزادی، دموکراسی، برابری، حقوق بشر، حکومت قانون، شفافیت، پاسخ‌گویی، تساهل و مدارا باور دارند و در جهت نیل به آن‌ها می‌کوشند.

به باور من، اولویت در صورت‌بندی "ایرانی، دین‌دار و جهانی" از فرهنگ و تیپ ایرانی با "ایرانی بودن" است؛ زیرا نخست باید ملتی به نام ایران وجود داشتهـباشد و کشوری به نام ایران در عرصه گیتی این ملت را در خود جای دهد، تا این مردم دین‌دار باشند و در‌عین‌حال خود را "شهروند جهان" بدانند. در زیست فردی و اجتماعی نیز، اولویت نخست ما تأمین امنیت و منافع این سرزمین است. می‌باید خانه خود را امن و برخوردار و روشن و پیراسته و آراسته نگاه داریم تا درآن از دین و فرهنگ انسانی استقبال شود. بنابراین، روشنفکر ایرانی چنان‌که شریعتی به درستی گفتـ می‌باید فرهنگ و تیپ فرهنگی ایرانیان را بشناسد تا به مسئولیت خویش در آگاهی‌بخشی، حرکت آفرینی و تغییر در جامعه عمل کند؛ اما این فرهنگ و تیپ فرهنگی، پس از شریعتی، دیگر یک وجهی نیست، بلکه سه وجه ایرانی، دینی و جهانی یافته‌است.


۳. پروتستانتیسم اسلامی

از هنگامی که شریعتی عنوان پروتستانتیسم اسلامی را به کار برد تا روزگار ما، این عنوان با سوءتفاهم‌ها، سوءبرداشت‌ها و سوءاستفاده‌های بسیاری همراه بودهـاست. سخن شریعتی زیر این عنوان، چیز غریبی نبود، بلکه بسیار روشن و شفاف بود. مراد او از پروتستانتیسم اسلامی آن بود که "عوامل انحطاطی که به نام مذهب، اندیشه و سرنوشت جامعه را متوقف و منجمد کرده‌بود"، از رهگذر پروتستانتیسم اسلامی "بتواند فورانی از اندیشه تازه و حرکت تازه به جامعه ببخشد."(۱۸) ؛ درست همانند پروتستانتیسم مسیحی که به تعبیر شریعتی، اروپای قرون وسطی را منفجر کرد. می‌دانیم که جنبش دینی پروتستانتیسم با ارائه تفسیری نوین از مسیحیت، کوشید حق دنیا را از کلیسای قرون وسطی بستاند و دین و دنیا را در زمینه‌ای هماهنگ قرار دهد و انسان را به عنوان موجودی خردمند، آزاد و برابر به رسمیت بشناسد؛ یعنی موجودی که می‌تواند سرنوشت فردی، اجتماعی و سیاسی خویش را به دست خود رقم بزند. شریعتی می‌خواست زیرعنوان پروتستانتیسم اسلامی، به صدر اسلام و به سرچشمه‌های اصلی، ناب و نیالوده دین بازگردد و دین را از جبرگرایی، جزمیت، خرافه پرستی، بت پرستی، روح تقلید و تخدیر و انفعال بپیراید.


چارچوب ایجاد پروتستانتیسم اسلامی از نظر شریعتی به قرار زیر بود :

۱. استخراج و تصفیه ذخایر فرهنگی جامعه.

۲. واردکردن تضادهای اجتماعی و طبقاتی به وجدان و خودآگاهی جامعه از طریق هنر، نوشتار و گفتار، در جهت برافروختن شعله‌های آگاهی و روشنگری.

۳. ایجاد پل میان روشنفکری و مردم؛ پلی از خویشاوندی و آشنایی و تفاهم و همزبانی.

۴. خلع سلاح عواملی که به دروغ به سلاح مذهب در جهت اعمال قدرت مجهز شده‌اند، تا مذهب در حرکت بخشیدن به مردم نیروی لازم را دارا شود.

۵. با "رنسانس مذهبی"، "یعنی بازگشت به مذهب حیات و حرکت و قدرت و عدالت"، از سویی عوامل ارتجاع را فلج کند، از سوی دیگر مردم را از تخدیر، توقف، انحراف، اغفال و خرافات نجات دهد تا "با تکیه بر فرهنگ اصیل خویش، به تجدید ولادت و احیای شخصیت فرهنگی خویش بپردازد و هویت انسانی خود و شناسنامه تاریخی و اجتماعی خود را در برابر هجوم فرهنگ غرب مشخص سازد."(۱۹)

۶. برپایی"نهضت پروتستانتیسم اسلامی" در راستای تبدیل‌کردن "روح تقلیدی، تخدیری و تمکینی مذهب فعلی توده، به روح اجتهادی تهاجمی اعتراضی و انتقادی" تا این نهضت از رهگذر استخراج و تصفیه انرژی عظیم متراکم موجود در بطن جامعه و تاریخ، با استفاده از ماده‌های حرکت‌زا و عناصر حرارت بخش،"عصر خویش را روشن و نسل خویش را بیدار کند."(۲۰)

بر پایه متن "از کجا آغاز کنیم؟" تمام سخن شریعتی در باب پروتستانتیسم اسلامی، عبارت است از استخراج و پالایش ذخایر فرهنگی، روشنگری از رهگذر واردکردن تضادهای اجتماعی و طبقاتی به خودآگاهی جامعه، ایجاد پل میان روشنفکری و مردم، ستاندن سلاح مذهب از کف نااهلان نشسته بر اریکه قدرت تا موجب جنبش مردم شود، نوزایش مذهبی از طریق بازگشت به دین تحرک‌آفرین و نجات‌بخش و آزاد‌ساختن مردم از تخدیر و خرافه و اغفال به اسم دین و سرانجام، ایجاد نهضت پروتستانتیسم اسلامی تا از رهگذر آن، تلاش فکری توأم با انتقاد و جوشش و جنبش، جایگزین تقلید، تخدیر و تمکین مذهب ساخته و پرداخته ارباب زر و زور و تزویر شود.

اکنون پس از گذشت چهاردهه، جامعه ایران امروز، مانند دوران شریعتی، نیازمند کاوش در سنت فکری و فرهنگی و پالایش آن از طریق نقد و سنجش آگاهانه و روشمند است. هم چنین انعکاس ناسازگاری‌ها، تناقض‌ها و تضادهای موجود در اندیشه و عملکرد جامعه به ذهن مردم، در جهت آگاه‌سازی و روشنگری؛ هم‌نشینی، هم‌سخنی و همکاری تنگاتنگ میان روشنفکران و مردم؛ بازگشت به سرچشمه‌های ناب سنت دینی و غربال‌کردن آنچه به اسم دین از جزمیت و خرافه و تحمیق و تخدیر به ساحت دین و دین‌داران تحمیل شده‌است. در گام آخر، آوردن این دیدگاه‌ها به متن جامعه، زیر عنوان "پروتستانتیسم اسلامی" ؛ یعنی برپا کردن جنبش اجتماعی مبتنی بر آگاهی، در جهت گسستن زنجیرهای دنباله‌روی، انفعال، تحمیل و تمکین.

از میان موارد شش‌گانه بالا، گرفتن "سلاح مذهب" از کف دروغ‌زنان فرصت‌طلب و ریاکار و آن را در جهت "حرکت بخشیدن به مردم" به کار بردن، جای پرسش و نقد جدی دارد. روزگار شریعتی، روزگار چیرگی "گفتمان انقلابی" در برخی مناطق جهان بود. از این رو، "اسلام انقلابی"، "رهبری انقلابی" و "ایدئولوژی انقلابی" در ایران بر سر زبان‌ها افتاده‌بود. در سال۱۳۴۶ جلال آل‌احمد در سفری به تبریز، رویارو با جمع دوستان و هم اندیشان خود، آشکارا از به‌کارگیری اسلام به عنوان وسیله و ابزار کار در جهت مبارزه سخن گفته بود.(۲۱)

اکنون زمانه دگر گشته و فروکاستن دین به ابزاری در جهت پیشبرد هدف‌های سیاسی و اجتماعی، جفاکاری در حق دین و و دین‌داران پارسا و آگاه است. مفهوم "سلاح مذهب"، بدون رودربایستی، یعنی از مذهب اسلحه ساختن برای فتح سنگرهای قدرت، یعنی تبدیل‌کردن دین به ایدئولوژی تا دستمایه زورآزمایی سیاسی و رقابت‌های بی‌امان صاحبان قدرت قرار گیرد.


نتیجه‌گیری :

"از کجا آغاز کنیم؟" شریعتی دارای موضوع‌های بنیادین و مهمی است که اصل آنها کماکان در جامعه متحول ایران امروز جایگاه خود را حفظ کرده‌است. هنوز فاصله میان روشنفکران و مردم به عنوان مانع و مشکلی بزرگ به قوت خود باقی است. روشنفکران نیازمند شناختن فرهنگ ایرانی و تیپ فرهنگی ایرانیان هستند و ایران امروز به نوزایشی حاجت دارد که با پالایش سنت فرهنگی خویش، آگاهی‌بخشی و روشنگری و پیراستن دین از تحریف و جزمیت و واپس‌گرایی، به جنبش دینی –که شریعتی آن را "نهضت پروتستانتیسم اسلامی" می‌خواند – منتهی شود.

دیدگاه‌های شریعتی که در متن "از کجا آغاز کنیم؟" درباره‌ی تیپ فرهنگی ایرانیان و به کارگیری "سلاح مذهب" در جهت حرکت بخشیدن به مردم، مطرح شده، در جامعه ما فاقد منطقی مستحکم و از این رو غیرقابل دفاع است؛ زیرا تیپ فرهنگی ایرانیان که شریعتی آن را "مذهبی و اسلامی" می‌خواند، اکنون با سه وجه "ایرانی، دین‌دار و جهانی" صورت‌بندی می‌شود. دیگر این‌که، فروکاستن دین به سلاح و ابزار و ادوات مبارزه در کشاکش‌های سیاسی، با تلقی جامعه از دین، پس از پشت سر نهادن "گفتمان انقلابی" سازگاری و تلائم ندارد.


پاورقی :

۱. رضا علیجانی، بدفهمی یک توجیه ناموفق، بررسی تحلیلی– انتقادی نظریه "امتـ امامت" دکتر شریعتی، تهران، انتشارات کویر، ۱۳۸۵، صص ۱۱ ۹.
۲. علی شریعتی، "از کجا آغاز کنیم؟" در چه باید کرد؟، مجموعه آثار ۲۰، تهران، دفتر تدوین و تنظیم مجموعه آثار معلم شهید دکترعلی شریعتی، ۱۳۶۰، ص ۲۵۱.
۳. همان، ص ۲۵۵.
۴. همان، ص ۲۵۶.
۵. همان، ص ۲۵۷.
۶. همان، ص ۲۵۸.
۷. همان، صص ۶۲۲۶۰.
۸. همان، صص ۲۷۸۲۶۷.
۹. همان، ص ۲۷۸.
۱۰. همان، ص ۲۷۹.
۱۱. همان، ص ۲۸۰.
۱۲. همان، ص ۲۸۲.
۱۳. همان، ص ۲۸۳.
۱۴. همان، ص ۲۸۸.
۱۵. همان.
۱۶. همان، ص ۲۹۲.
۱۷. در این مورد مراجعه کنید به: عبدالکریم سروش، "سه فرهنگ"، در رازدانی و روشنفکری و دین‌داری، تهران، انتشارات صراط، چاپ پنجم، صص ۱۵۳ ۱۸۵. سید علی محمودی، "بحران هویت در ایران امروز" در ایران سال ۱۳۸۱، شماره پنجم، تهران، موسسه فرهنگیـ مطبوعاتی ایران، ۱۳۸۲.
۱۸. شریعتی، پیشین، ص ۲۹۳.
۱۹. همان، ص ۲۹۴.
۲۰. همان.
۲۱. مراجعه کنید به : جلال آل‌احمد، کارنامه سه ساله، تهران، انتشارات رواق، ۱۳۵۷، چاپ سوم، صص ۱۵۹۲۰۲. سید علی محمودی، "آل احمد، مشروطه، روشنفکری و دموکراسی"، آئین، دوره جدید، شماره ششم، اسفند ۱۳۸۵، صص ۲۹۳۵.


تاریخ انتشار : ۰۰ / خرداد / ۱۳۸۹

منبع : متن دریافتی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : . بار / شروین / ایندیزاین
.
20_07_2010 . 00:26
#10
آزادی و جستجوگری شریعتی



نام مقاله : آزادی و جستجوگری‌ی شریعتی

نویسنده : شریف لک‌زایی

موضوع : ـــــ


آیت‌الله دکتر بهشتی، در مجموعه مباحثی که درباره‌ی دکتر شریعتی دارد بر این باور است که آرا، اندیشه‌ها، برداشت‌های اسلامی و برداشت‌های اجتماعی شریعتی همواره در حال دگرگونی و در مسیر شدن بوده‌است؛ چون انسان، موجودی است در حال شدن. نه فقط انسان، همه موجودات عالم طبیعت، واقعیت‌های شدنی هستند، ولی انسان در میان همه موجودات، شدنش شگفت‌انگیزتر است.

همان‌گونه که دکتر بهشتی نیز به درستی اشاره کرده‌است، شریعتی جست‌وجوگر اندیشمندی است که همواره در مسیر شدن بوده‌است. می‌توان این جست‌وجوگری را در آثار مکتوب وی به خوبی نشان داد، اما مجموعه مباحث وی در باب آزادی با وضوح بیشتری به این بحث دامن زده و زمینه‌های این شدن و جست‌وجوگری را کامل‌تر نشان می‌دهد. برای این‌که به ابعاد این جست‌وجوگری بیش‌تر پی ببریم، تأملی کوتاه بر مباحث شریعتی در باب آزادی، اهمیت و ضرورت می‌یابد.

شریعتی آزادی را یکی از ابعاد اساسی وجود انسان به شمار آورده که آرمان نهایی تمام مذاهب نجات است. آزادی‌خواهی و آزادی‌طلبی، بزرگ‌ترین عاملی است که آدمی را از جمود و خواب و عبودیت در برابر یک قدرت خارجی نجات می‌بخشد. از این روست که انسان می‌بایست با تمهید آزادی، دست به جست‌وجوگری بزند و به دنبال هدفی برتر و نهایی باشد. (آثار، ج ۲، ص ۴۳ ۴۵) در واقع آزادی این امکان را برای انسان فراهم می‌سازد تا در راه جست‌وجوگری گام نهد و مقصد و مقصودی را برای خود طراحی و به سمت و سوی آن سیر کند.

توجه به این بعد اساسی وجود آدمی به‌گونه‌ای است که می‌تواند مبنا و ملاک انسانیت نیز شمرده شود. در واقع هر چقدر آدمی از این بعد وجودی خود، یعنی آزادی، بهره بیشتری ببرد،‌ انسان‌تر و آدمی‌تر شمرده می‌شود. در غیر این‌صورت، از دایره انسانیت خارج است. به دیگر سخن، انسان با توجه به این‌که تکویناً و فطرتاً آزاد آفریده و با این ویژگی از سایر موجودات متمایز شده است، به میزانی که می‌تواند بگوید "انتخاب می‌کنم" و "انتخاب نمی‌کنم"، انسان شمرده می‌شود و هرچه استعداد انتخاب‌گری در او ضعیف‌تر باشد، کم‌تر انسان است. انسان، یک صفت و درجه است و هر که از نظر علوم طبیعی جزو انسان‌ها به شمار رود، لزوماً از نظر علوم انسانی در شمار انسان‌ها نیست. (آثار، ج ۱۴، ص ۲۹۷ ـ ۲۹۹)

شریعتی بر این باور است که بسط و گسترش بدون مانع آزادی جنسی و نیز آزادی‌های فردی در واقع به نوعی انحراف از خواست و تحقق آزادی اجتماعی است. زیرا آزادی جنسی و آزادی‌های فردی هرچه‌قدر هم که افزایش یابد، اما منزلت و تأثیر آزادی اجتماعی را نخواهد داشت. در واقع انسان با تحقق آزادی جنسی و آزادی‌های فردی نمی‌تواند به جست‌وجوگری خود در جامعه و در مسیر شدن استمرار و دوام بخشد. انسان در پرتو آزادی اجتماعی‌ست که می‌تواند در سرنوشت خود مشارکت جوید و به جست‌وجوگری فعالانه در عرصه اجتماع بپردازد.

به‌دیگر سخن، احساس آزادی کاذب به انسان دست می‌دهد، زیرا از آنجا که آدمی احساس می‌کند از نظر فردی آزاد است، احساس آزادی می‌کند. در صورتی که درست همانند این است که درِ قفس مرغی را باز بگذارند، اما درِ سالن بسته باشد. آزادی‌های فردی تنها احساسی کاذب از آزاد شدن و به نوشته شریعتی حتی بدتر است؛ زیرا آگاهی نسبت به اسارت خویش، خود عاملی در جست‌وجوگری برای نجات است، اما هنگامی که این آگاهی از بین برود و آدمی به‌طور دروغین احساس آزادی کند، دیگر کاری انجام نخواهد داد. (آثار، ج ۲۰، ص ۲۳۹ ـ ۲۴۰)

شاید بتوان گفت جست‌وجوگری آدمی تنها در آزادی و آن هم آزادی واقعی و نه آزادی کاذب، معنا و مفهوم می‌یابد. تعبیر دیگری از آزادی در نوشته‌های شریعتی، که جست‌وجوگری را نشان می‌دهد، این است که "آزادی یعنی امکان سرپیچی از جبر حاکم و گریز از زنجیر علیت که جهان را و جان را می‌آفریند و به حرکت می‌آورد و به نظم می‌کشد و اداره می‌کند." (آثار، ج ۲۴، ص ۱۹) این امکان سرپیچی از جبر حاکم، همانا اعتبار دادن به انسان و اراده انسان و بعد اساسی وجود و قدرت انتخاب‌گری و جست‌وجوگری آدمی است که او را از سایر جانداران متمایز می‌کند.

این بعد اساسی وجود آدمی، یعنی آزادی، در نوشته‌های مرحوم شریعتی، البته با وجه دیگری از شخصیت آدمی گره خورده است. این وجه دیگر چیزی جز مسئولیت نیست. از آنجا که انسان آزاد است، مسئول و پاسخ‌گو شمرده می‌شود. برای یک انسان خدا پرست، مسئولیت از عمق عالم وجود سر می‌زند و ریشه در واقعیت عینی بیرون از ذهن فرد و سنت جمع دارد. به نوشته شریعتی "مسئولیت زاییده آزادی است و انسان چون آزاد است، مسئول است." (آثار ج ۱۴، ص ۲۰۳) و نیز "مسئولیت نه ساخته مصلحت جمعی و نه در رابطه میان افراد یک جامعه، که برآمده از ذات عالم وجود و در رابطه میان "اراده آگاه انسان" و "اراده آگاه جهان" معنی می‌شود." (آثار، ج ۲، ص ۹۵)

مباحث دکتر شریعتی در باب آزادی با بحث وی در باب چهار زندان انسان کامل می‌شود. شریعتی بر این باور است که چهار زندان است که آدمی را در خود می‌فشارد و می‌بایست آدمی خود را از آن‌ها خلاص نماید. این چهار زندان به این قرارند: نخست، زندان طبیعت و جغرافیا است که با علوم طبیعی و تکنولوژی از آن رها می‌شود. دوم، زندان جبر تاریخ است که کشف قوانین تاریخ و تحول و تکامل تاریخ او را از آن زندان رها می‌سازد. سوم، زندان نظام اجتماعی و طبقاتی است که ایدئولوژی انقلابی او را از این زندان رها می‌کند. و چهارم، زندان خویشتن است. آدمی سر رشته‌ای دنیوی است؛ عناصری ابلیسی و الهی، کشش‌هایی که او را به سوی خاک می‌کشاند و کشش‌هایی که او را به سوی خدا تصعید می‌بخشد.

بدین صورت، مباحث آزادی در آثار شریعتی با عرفان نیز گره می‌خورد. به نوشته شریعتی، فلاح، آزادی آدمی است از آخرین زندان که زندان خویشتن است. خویشتنی که غرایز طبیعی به همراه عادات سنتی و جبرهای تاریخی و اجتماعی بر روان‌شناسی او تأثیر منجمد‌کننده و تحجر بخشی نهاده‌اند. (آثار، ج ۲، ص ۱۴۱)

آزادی از زندان خویشتن در آثار شریعتی اهمیتی دو چندان می‌یابد، زیرا این زندان، سایر زندان‌ها را نیز به همراه خود دارا است. از این‌رو، مهم‌ترین زندانی است که اگر آدمی با مجاهدت و جست‌وجوگری از آن رها گردد به فلاح و رستگاری دست یافته‌ و به واقع از عنصر انتخاب‌گری و جست‌وجوگری خود در عرصه اجتماعی و پاره‌کردن زنجیرهای عبودیت دیگران و رسیدن به قرب الهی بهره برده‌است. چنین انسانی لایق انسان بودن است، زیرا از بعد اساسی وجود خود در جهت فلاح و کمال بهره برده‌است.

به‌هرحال آنچه به صورت بسیار کوتاه در باب مسأله آزادی در آرای دکتر شریعتی حاصل می‌شود اهمیت و ضرورت و اولویت آزادی آدمی در مسیر جست‌وجوگری و انتخاب‌گری است. چونان که خود شریعتی نیز این گونه بود و به نوشته مرحوم دکتر بهشتی، شریعتی جست‌وجوگری در مسیر شدن بود. این جست‌وجوگری جز با تحقق آزادی اجتماعی و جز با اولویت آزادی به همراه مسئولیت و جز با آزادی خویشتن از پاره‌ای زنجیرهای درونی و برونی پدید نخواهد آمد. جان کلام این‌که انسان است و مسئولیت و انسان است و عرفان.


تاریخ انتشار : ۰۰ / خرداد / ۱۳۸۹

منبع : متن دریافتی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : ۰ بار / شروین / ایندیزاین
.
20_07_2010 . 00:45
#11
داستان دکتر و روحانیون



نام مقاله : داستانِ دکتر و روحانیون

نویسنده : علی اشرف فتحی

موضوع : ـــــ


تعامل دکتر شریعتی با روحانیت آنقدر چالش برانگیز و پر ابهام بوده‌است که حتی گذر زمان نیز نتوانسته پرده از راز این مسأله جنجالی تاریخ معاصر ایران بردارد. هنوز هم قرائت‌های گوناگونی از نگرش شریعتی به روحانیت مطرح می‌شود. اساسا این مسأله نیز همانند شخصیت و دیگر اندیشه‌های دکتر، هنوز هم مورد بحث و جدل روشنفکران و اندیشمندان است و کم‌تر می‌توان به باور واحد، جامع و یکپارچه‌ای دست یافت.

از یک‌سو برخی دوستان و نزدیکان دکتر اصرار دارند نشان دهند که او با اساس دستگاه روحانیت تضاد بنیادین داشته و شواهدی نیز بر مدعای خود داشته‌اند. در میان این گروه از مفسرین اندیشه‌های شریعتی هم به سنت‌گرایان برمی‌خوریم و هم به لائیک‌ها و روشنفکران ضدمذهب و یا غیرمذهبی. حتی طیفی از نواندیشان دینی نیز هنوز براین باورند. گروه فرقان که خود را مُلهم از این اندیشه دکتر می‌دانست، نخستین گام عملی را برای تحقق آنچه که آرمان دکتر می‌دانست برداشت.

برخی دیگر از دوستان و همفکران دکتر که نزدیکی و تعلق بیشتری با روحانیون سیاسی و نواندیش زمانه دکتر داشته‌اند هرگونه اختلاف بنیادین دکتر با روحانیت و حوزه‌های علمیه را رد کرده و تنها او را منتقد برخی رفتارهای روحانیت سنتی قلمداد می‌کنند. این گروه نیز شواهد زیادی بر مدعای خود دارند و در ۳۳ سال گذشته، ذره‌ای از ادعای خود عقب نشینی نکرده‌اند.

با گذشت بیش از سه دهه از درگذشت شریعتی، حتی بر سر چگونگی مرگ او نیز اتفاق نظری به وجود نیامده‌است. شریعتی هنوز هم روشنفکری است که قرائت‌های گوناگون و حتی متضاد را برمی‌تابد و نگاه او به روحانیت نیز از این قاعده مستثنی نبوده‌است. شریعتی که از خانواده‌ای روحانی برخاستهـبود، در دامان پدری بزرگ شد که چندان علاقه‌ای به نشان دادن پیوند با برخی سنت‌های حوزوی نداشت. محمد تقی شریعتی را باید نخستین کسی دانست که جرقه‌های انتقاد از سنت‌های حوزوی را در دل علی شریعتی روشن کرد. اما پدر نیز گاه تاب نیش و کنایه‌های تند پسرش به برخی باورها و سنت‌های حوزوی را نداشت.

تجربه کوتاه‌مدت حضور شریعتی در حسینیه ارشاد و هم‌نشینی او با برخی طلاب و روحانیون نواندیش و مبارز پایتخت‌نشین، تنها شانس او برای آشتی با سازمان روحانیت بود، اما همین تعامل نیز فراز و فرودهای آشکار و محسوسی داشت که حتی به مذاق آیت‌الله مطهری نیز خوش نیامد. مطهری که شهرت و نام‌آوری شریعتی را مدیون دعوت خود از این استاد جوان دانشگاه فردوسی مشهد برای سخنرانی در حسینیه ارشاد می‌دانست – و به حق هم همینگونه بود – در واپسین ماه‌های حیات دکتر و نیز در نخستین ماه‌های فقدان او، به مهم‌ترین منتقد شریعتی بدل شد. آسیبی که نقدهای مطهری می‌توانست به جایگاه شریعتی بزند به مراتب از نقدهای مراجع تقلید و روحانیون مخالف شریعتی مهم‌تر بود، زیرا مطهری تا واپسین لحظه عمرش مقبول بخش مهمی از مراجع تقلید و دانشگاهیان و نواندیشان مسلمان بود.

مطهری هرچه کرد نتوانست نزد علمای بزرگ آن روزگار و روحانیون پیرامونش، توجیهی برای ادامه حمایت‌های خود از شریعتی بیابد و ترجیح داد نقدهای گزنده خود را علنی کند. همان‌گونه که برخلاف حمایت‌های اولیه از سازمان مجاهدین خلق به صف منتقدین آن پیوست و از هرگونه تلاشی برای جلوگیری از تثبیت هژمونی این سازمان به‌ظاهر مسلمان خودداری نکرد.

در این میان تنها باید واکنش امام خمینی را منحصر به‌فرد دانست. شواهد و قرائن متعددی وجود دارد که امام خمینی تحت فشار فزاینده موافقان و مخالفان دکتر شریعتی قرار داشته تا تکلیف خود را با اندیشه و منش دکتر روشن کند. این فشار همان‌گونه که بر استاد مطهری وارد می‌شد در خارج از ایران نیز بر امام خمینی وجود داشت. امام‌خمینی که حتی حاضر نشده بود تحت فشار برخی اطرافیان خود به حمایت از مجاهدین خلق بپردازد در جریان شریعتی و نیز کتاب "شهید جاوید" به نحو خیره‌کننده‌ای ضمن تأیید ضمنی برخی مضامین اندیشه‌های شریعتی و مرحوم صالحی نجف‌آبادی، وارد بازی ساواک برای اعلام نظر به نفع یا زیان این دو اندیشمند نشد و یاران خود را با عبارات زیرکانه‌ای روشن ساخت که ضمن بهره‌گیری از پتانسیل‌های موجود در آثار این دو متفکر نوگرا، در مقابل نقاط اختلاف‌افکن اندیشه‌های این دو هوشیار بوده و خود را در نقشه حکومت پهلوی برای تفرقه میان صفوف مبارزین گرفتار نکنند.

نقشه زیرکانه امام، کارگر افتاد و پیامدهای سهمگین برخی اندیشه‌های شریعتی نتوانست زیانی به جنبش مردم ایران وارد کند. طرفه آنکه امام حتی در پاسخ به نامه استاد مطهری درباره‌ی ضرورت برخورد جدی با برخی افکار شریعتی و نیز لزوم جلوگیری از نشر آثار دکتر (پیش از اصلاح آنها) هیچ واکنشی نشان نداد و توصیه‌های شاگرد نزدیک و معتمد خود را نادیده گرفت تا مانع از تشتّت بیش‌تر در صفوف مبارزین شود. پس از انقلاب نیز، امام خمینی در قضیه دکتر شریعتی به صورت کج‌دار و مریز حرکت کرد تا ضمن نرنجاندن مخالفان قدرت‌مند دکتر در حوزه‌ها، مزایا و سودمندی آثار او نیز نادیده گرفته‌نشود. امام هیچ‌گونه مخالفتی با انتخاب نام دکتر بر یکی از طولانی‌ترین و مهم‌ترین خیابان‌های پایتخت نکرد و حتی چراغ سبز نشان داد که دومین سالگرد او با شکوه هرچه تمام در تهران و قم برگزار شود، این در حالی بود که همه مراجع تقلید شیعه در آن سال‌ها با نشر آثار شریعتی مخالف بودند.

تاریخ نشان داد که هوشمندی و درایت امام بیش‌تر به سود دانش و اندیشه شریعتی بود تا طرح‌های غیر کاربردی برخی موافقین یا مخالفین وی. امام در عین آنکه از حذف کامل دکتر از عرصه رسمی جلوگیری کرد، ترجیح داد با سکوت در برابر برخی سخنان و اندیشه‌های غیرمقبول دکتر، راه را بر نقد او بگشاید. اگرچه در دوران حضور در نجف، گهگاه به برخی نیش و کنایه‌های تند دکتر واکنش تلویحی نشان می‌داد. آنچه که رخ داد همانی بود که امام و برخی شاگردان او هم‌چون آیت‌الله دکتر بهشتی و آیت‌الله خامنه‌ای می‌خواستند. بدین سان بود که حتی آیت‌الله مطهری در داستان اختلافش با شریعتی، مورد مذمت ملایم آقایان بهشتی و خامنه‌ای قرار گرفته‌بود.

داستان دکتر با روحانیون هنوز هم ادامه دارد و به نقاط پخته‌تری رسیده‌است. دیگر کم‌تر کسی دم از حذف کامل شریعتی می‌زند، همان‌گونه که کم‌تر روشنفکر دین‌مداری خواهان اسلام منهای روحانیت است.


تاریخ انتشار : ۰۰ / خرداد / ۱۳۸۹

منبع : متن دریافتی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : ۰ بار / شروین / ایندیزاین
.




موضوعات مرتبط با این موضوع...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  مقالاتی درباره شریعتی ۱۱ shervin 8 4,969 30_08_2014 . 13:46
آخرین ارسال: shervin
  مقالاتی درباره شریعتی ۸ shervin 10 88,780 08_08_2014 . 16:30
آخرین ارسال: shervin
  مقالاتی درباره شریعتی ۵ shervin 9 86,100 05_08_2014 . 13:17
آخرین ارسال: shervin
  مقالاتی درباره شریعتی ۷ shervin 9 102,462 02_08_2014 . 16:21
آخرین ارسال: shervin
  مقالاتی درباره شریعتی ۱۰ shervin 11 3,099 02_08_2014 . 11:38
آخرین ارسال: shervin
  مقالاتی درباره شریعتی ۹ shervin 10 28,940 02_08_2014 . 02:26
آخرین ارسال: shervin

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان